کارگاه نقد فیلم (۳)

url

مقدمه
اجازه می‌خواهم در آغاز اشاره‌ای کوتاه داشته باشم به درگذشت دو منتقد شناخته‌شده داخلی و خارجی؛ دکتر هوشنگ کاوسی و راجر ایبرت. در رثا و ثنای این دو منتقد و نویسنده دیرپا دیگران به‌‌شیوایی می‌نویسند اما مایلم چند ویژگی ممتاز این دو نویسنده ارزش‌مند و فقید را به‌اختصار برشمارم. زنده‌یاد کاوسی پدیده‌ای منحصر‌به‌فرد در میان منتقدان و سینمایی‌نویس‌های ایرانی بود. وسواس روی جزئیات، اهمیت دادن مطلق به استناد و درستی اطلاعاتی که در نقد ارائه می‌شود، بی‌پروایی در بیان انتقادها و مهم‌تر از همه، درآمیختن نقد و یادداشت با تجربه‌های شخصی، ایشان را نویسنده‌ای یکه و بی‌مانند کرده بود. طبعاً این نسخه‌ای نیست که بشود برای همه پیچید و اتفاقاً همین ویژگی‌ها از نظر خیلی‌ها منفی به حساب می‌آیند اما واقعیت این است که در مورد زنده‌یاد کاوسی به دلیل پیشگام بودن و تقدم زمانی‌اش نمونه‌ای مثال‌زدنی را شکل دادند. با این حال اگر فقط و فقط یک درس را از آن نازنین سفرکرده بشود آموخت، نظم ذهنی و پرنسیب است… اما راجر ایبرت با این‌که جز به تعارف در میان نخبگان نقد و تحلیل سینما جایگاه ممتازی ندارد، از حیث استمرار و تأثیرگذاری یکی از مهم‌ترین سینمایی‌نویس‌های همه دوران‌هاست. او با سینما می‌زیست و نفس می‌کشید. و با عشق به سینما و نوشتن در عین دشواری بود که بر مصایب مهیب جسمانی‌اش چیره می‌شد. مرور مجموعه نوشته‌های او گویی مرور بخش بزرگی از تاریخ سینما و به‌خصوص‌هالیوود است و فارغ از هر ارزش تحلیلی، کاربردی دائره‌المعارف ‌گونه دارد. او نویسنده‌ای به‌شدت محبوب بود و دیدگاهش درباره فیلم‌ها و امتیازش به آن‌ها، نقش مهمی‌در تصمیم بخش قابل‌توجهی از مخاطبان برای رو آوردن به فیلم‌ها داشت. نظرش برای سینماگران هم مهم بود و two thumbs up معروفش برای بعضی فیلم‌ساز‌ها دست‌کمی‌از یک جایزه بزرگ سینمایی نداشت. ایبرت مصداق قاطع همان تعبیری است که در نخستین نوشته از سری جدید «نقد خوانندگان» به کار بردم: «یک منتقد فیلم باید زیاد فیلم ببیند.» کثرت فیلم‌بینی وقتی با هنر و قریحه نوشتن همراه شود حاصل چشم‌گیری خواهد داشت؛ چیزی در مایه‌های ایبرت فقید. او را هرگز نمی‌شود با رابین وود، اندرو ساریس، پالین کیل و… هم‌ردیف دانست. اما او اگر هیچ‌یک از این‌ها نبود، به‌تنهایی راجر ایبرت بود. یادش گرامی‌و جایش خالی.

نکته کلیدی: کدام‌یک شیواتر و منطقی‌تر است؟ «شما من را مورد لطف قرار می‌دهید» یا «شما به من لطف دارید»؟ در کدام‌یک از دو جمله یادشده، انسان تا جایگاه یک شی‌ء پایین نمی‌آید؟ به نظر می‌رسد ترکیب‌سازی با «مورد» خیلی وقت‌ها حاصل یک جور تکلف بیهوده در بیان است و اغلب ضرورتی ندارد. می‌توانیم به جای «مورد بررسی قرار داد» بنویسیم «بررسی کرد» می‌توانیم به جای «این کتاب را مورد توجه قرار دهید» بنویسیم «به این کتاب توجه کنید» و…

آسیب‌شناسی دو نقد
در نقد زندگی پای (آنگ لی): خواننده‌ای نقدی نسبتاً مفصل بر این فیلم دل‌پذیر و محبوب نوشته‌ است. در آغاز سابقه فیلم‌سازی آنگ لی را ذکر کرده، سپس منبع اقتباس ادبی فیلم و خلاصه داستان، پس از آن جایزه‌های جهانی فیلم، بعد امتیازهای منتقدان به فیلم در سایت‌های مختلف، حاشیه‌های فیلم و… به این ترتیب نیمی‌از نوشته این خواننده عزیز ابداً ربطی به نقد فیلم ندارد. اما آشکار است که این دوست گرامی‌ذوق بسیاری در گردآوری، ترجمه و تدوین اطلاعات سینمایی دارد و این کار را هم خیلی تمیز و با حسن سلیقه انجام داده‌اند. یکی از آسیب‌های رایج در نقد فیلم که گاه از آن به عنوان ملاکی برای فرق گذاشتن میان «ریویو» و «نقد» استفاده می‌شود همین تعریف کردن خلاصه داستان فیلم است. در بیش‌تر نشریات و سایت‌های سینمایی خلاصه داستان فیلم معمولاً در باکسی جداگانه در آغاز مطلب یا مجموعه مطالب مربوط به آن فیلم می‌آید و تکرار آن لزومی‌ندارد. تردیدی نیست که گاهی برای تشریح دیدگاه‌مان درباره بخشی از یک فیلم ناچاریم به بخش‌هایی از آن ارجاع بدهیم اما احتمالاً بهتر است به جای تعریف کردن تمام‌وکمال و سرراست یک سکانس آن هم بدون هرگونه شرح و تفسیری، به چند عنصر یا نشانه شاخص آن سکانس اشاره کنیم و ضمناً توضیح و تفسیر احتمالی خودمان را هم به آن اضافه کنیم. اساساً فرض بر این است که خوانندگان نقد یک فیلم را پس از دیدن آن می‌خوانند که در این صورت خودشان قصه فیلم را می‌دانند. پس نیازی به تکرار موبه‌موی همه قصه نیست. کار اساسی نقد، برجسته کردن جزئیاتی است که در نگاه اول به چشم خیلی‌ها نمی‌آید. ممکن است این نکته به ذهن‌تان برسد که بعضی‌ها هم هستند که با خواندن نقدها فیلم‌ها را برای دیدن انتخاب می‌کنند. در آینده به این نکته هم خواهیم پرداخت.
در نقد چه خوبه که برگشتی (داریوش مهرجویی): «بی‌تردید لیلا بهترین فیلم داریوش مهرجویی است.» حکمی‌چنین قاطعانه حتی درباره یک فیلم خیلی محبوب و شاخص فیلم‌ساز بزرگ، اساساً چه امتیازی در بر دارد؟ کم‌ترین نتیجه‌اش این است که گروهی از خوانندگان چنین نقدی که چنین نظری ندارند و فیلم دیگری از همین فیلم‌ساز (مثلاً اجاره‌نشین‌ها یا هامون یا سارا یا…) را بهترین فیلم او می‌دانند در همین نقطه ترمز را می‌کشند و در برابر متن پیش روی‌شان گارد می‌گیرند. این جمله‌های قاطعانه ممکن است از ارزش یک نقد کم کنند اما چیزی به بار تحلیلی آن اضافه نمی‌کنند. خیلی آسان می‌توان لابه‌لای یک نقد دل‌بستگی به چیزهای مختلف را با گزاره‌هایی معمولی‌تر و بدون این همه قاطعیت بیان کرد و دافعه‌ای هم به بار نیاورد. در همین نمونه ذکرشده می‌شود گفت: «لیلا یکی از بهترین فیلم‌های داریوش مهرجویی است.» و اگر بخواهیم مو از ماست بیرون بکشیم باید توجه کنیم که صفت‌هایی مثل «بهترین» و «خوب‌ترین» و… رنگ‌وبوی تحلیل ندارند و بیش‌‌تر مناسب گفت‌وگوهای دورهمی  فیلم‌بازها هستند. در همین جمله اگر بنویسیم «لیلا یکی از کم‌نقص‌ترین فیلم‌های داریوش مهرجویی است.» با صرف کم‌ترین انرژی، لااقل یک گام از کلی‌گویی و زبان هوادارانه دور شده‌ایم.

کارگاه نقد فیلم (۲)

film_critic_1294385

آسیب‌شناسی چند نقد:
این بار هم بدون ذکر نام نویسنده چند نمونه از آسیب‌های نقدهای رسیده را با هم مرور می‌کنیم.
۱) در نقد من مادر هستم (فریدون جیرانی): «من مادر هستم، نه شاید هم من پدر هستم، نه اصلاً من عاشق هستم، که مادر یعنی عشق، که پدر یعنی عشق. پس من هستم. مرا ببین، هرچند یادم نباشد که آن شب کذایی در آن آپارتمان چه گذشت. پس بخند که باغ و گلستانم آرزوست.» طبیعی است که چنین لحنی با همه «حس‌وحال»‌اش ربطی به نقد فیلم ندارد. واقعیت تلخ برای کسانی که در آغاز راه نقدنویسی هستند این است که متأسفانه تا نویسنده‌ای حسابی شناخته نشود و به هر دلیلی نام و  اعتباری کسب نکند، نوشته‌های به‌اصطلاحی دلی و احساساتی‌اش چندان جلب توجه نمی‌کند. شاید این رسم دل‌پذیری به نظر نرسد ولی قانون نانوشته‌ای است که همیشه بوده و احتمالاً خواهد بود. فضای مجازی و وبلاگ شخصی، تناسب و البته امکان بیش‌تری برای انتشار نوشته‌هایی از این دست دارد.
۲) در تحلیل «دیوانگی در سینما»: «آیا منظور ما از گفته‌های‌مان منطبق با واقعیت است؟ آیا منظور ما از واژه‌هایی که به کار می‌بریم به طور مطلق بر آن‌چه واژه به آن اشاره می‌کند دلالت دارد؟ آیا مفاهیم پیشینی، دسترسی ما با حاق واقعیت و قابلیت ارجاع واژه‌ها به امور عینی را امکان‌پذیر می‌کنند؟ واژه با مدلول خود چه نسبتی دارد؟…» متن به همین شکلی که خواندید شروع می‌شود و این پرسش‌ها تا چند سطر بعد هم ادامه دارند و یک‌چهارم کل نوشته را تشکیل می‌دهند. یادداشتی چنین کوتاه هم طبعاً مجالی برای پاسخ دادن به این پرسش‌های کمرشکن فراهم نمی‌کند. اما این پیچیدگی آسیب اصلی نوشته نیست. این خواننده عزیز در دو نقد دیگر که همراه با این نوشته برای مجله فرستاده‌اند، همین شیوه طرح پرسش‌های پرشمار در یک یادداشت کوتاه را دنبال کرده‌اند. اساساً خواننده تحلیل‌های سینمایی بیش از آن‌که مشتاق روبه‌رو شدن با پرسش‌هایی بی‌پاسخ باشد برای گرفتن پاسخ پرسش‌‌های احتمالی‌‌اش، سراغ نقدها و تحلیل‌‌ها می‌رود. طرح پرسشی که ذهن خواننده را مشغول کند گاهی می‌تواند خیلی هم جذاب باشد. اما افراط در این امر بی‌تردید نتیجه‌ای جز دافعه به بار نخواهد آورد. می‌توانیم چنین متن‌هایی را خیلی ساده بازنویسی کنیم و به جای لحن پرسشگرانه، به شرح و بسط ایده‌ها و نگره‌های مورد نظرمان بپردازیم. نتیجه قطعاً دل‌پذیرتر خواهد بود.
۳) در نقد یک فیلم ضعیف: «واقعیتش این است که نوشتن درباره فیلم‌هایی که هیچ چیز ندارند، کارِ بسیار سختی‌ست چون آدم نمی‌داند باید از کجا شروع کند و به کجا برسد؛ از بس همه چیزشان آشفته و درهم‌برهم است. این فیلم هم از این قضیه مستثنا نیست؛ فیلمی‌به‌شدت خسته‌کننده، بی‌رمق و فاقد هرگونه جذابیت که خودش هم نمی‌داند چه می‌خواهد بگوید و حرف حسابش چیست.» فقط منتقدی که از طرف نشریه‌ای موظف به نوشتن نقد بر فیلمی‌شده باشد، ممکن است این‌گونه دل‌زده و ناراحت بنویسد. به کدام انگیزه و دلیل کسی که دز آغاز راه نقدنویسی قرار دارد و دستش در گزینش فیلم‌ باز است و اجباری هم بالای سرش نیست، باید وقتش را صرف بازگویی میزان انزجارش از یک فیلم کند. این هم یک پیشنهاد خیلی کاربردی برای دوستانی که قصد نقدنویسی دارند: نقد منفی نوشتن آن هم بر فیلمی‌که واقعاً جای هیچ دفاعی ندارد، کاری بسیار آسان و همیشه ساده‌تر از نقد مثبت نوشتن است اما خیلی زود مثل خود فیلم فراموش می‌شود.  یادمان نرود آیندگان هر وقت در تحلیل فیلم محبوب‌شان خود را نیازمند رجوع به مطلبی برای درک بهتر فیلم بدانند، سراغ نقدهای مثبت خواهند رفت. احتمالاً یک جوان مشتاق نقدنویسی، اولش شیفته سینما بوده و تجربه‌های لذت‌‌بخش‌‌‌‌‌ فیلم دیدنش او را به این وادی کشانده. شاید بد نباشد در آغاز، راه و رسم لذت بردن از هنر و تکثیر لذت را بیاموزیم. لطفاً این را با بازگویی نقطه‌ضعف‌ها و کاستی‌های یک فیلم اشتباه نگیرید، که بدون آن اصلاً نقد معنایی ندارد. سرراستش این است: اگر فیلمی‌آن‌قدر بد است که  مطلقاً «هیچ» ارزشی ندارد چرا وقت‌مان را صرف آن کنیم؟

نکته کلیدی
فعل «می‌باشد» کارکرد رایجی دارد و این‌‌طور جا افتاده که استفاده از آن کیفیتی مؤدبانه و رسمی‌به لحن می‌دهد. اما بنا بر توافق ویراستاران زبان فارسی کاربرد «می‌باشد» نادرست است؛ مثلاً اگر می‌خواهید رهگذران متوجه شوند که شما آش رشته می‌فروشید، به جای «آش رشته موجود می‌باشد.» می‌توانید بنویسید: «آش رشته موجود است.» یا حتی می‌شود خیلی ساده گفت: «آش  رشته داریم.» و حتی ساده‌تر از این: «آش رشته».

کارگاه نقد فیلم (۱)

این نوشته پیش‌تر در «نقد خوانندگان» مجله «فیلم» منتشر شده

واقعیت انکارناپذیری است که بخشی از خوانندگان مجلات تخصصی سینمایی در جست‌وجوی جایگاهی فراتر از یک خواننده عادی هستند و به بیانی ساده، خودشان دغدغه نقدنویسی دارند.

کسی که دغدغه نوشتن دارد احتمالاً بر این گمان است که حرف‌های مهمی‌در سر دارد و می‌خواهد آن را با دیگران در میان بگذارد. بدیهی است که چنین فردی باید بر ابزار کارش یعنی همان نوشتن مسلط باشد. کسی که نوشته‌اش پر از غلط‌های املایی و اشتباه‌های آشکار دستوری (گرامری) است طبعاً تسلطی بر ابزار کارش ندارد و به جای ساختن چیزی نو فقط در حال خرابکاری است. تردید نکنید که یک متن پر از اشتباه تایپی و املایی و دستوری، دافعه بسیار شدیدی برای دبیران و سردبیران مجله‌‌ها دارد. البته کار ویراستار هر نشریه‌ای تصحیح اشکالات احتمالی هر متن است اما نوشته‌های به‌شدت مغشوش و بی‌سروسامان خیلی زود کنار گذاشته می‌شوند و شانس بسیار اندکی برای انتشار دارند.

این‌ها چند توصیه کاربردی برای مشتاقان نقدنویسی هستند: بدون عجله و سر صبر و حوصله بنویسید. نوشته‌تان را چند بار مرور و اشتباه‌های احتمالی‌اش را تصحیح کنید. از نوشتن به شکل محاوره‌ای یا با لحن عامیانه پرهیز کنید (مثلاً ننویسد «راجب این فیلم باهاس بگم که خیلی دوسش دارم»). نقد مکتوب فرقی اساسی با نقد شفاهی دارد؛ وقتی مکتوب منتشر شد دیگر جایی برای توضیحات تکمیلی و رفع ابهام نیست (یا دست‌کم بلافاصله و همیشه نمی‌‌شود این کار را کرد). نوشته تا دوردست‌ها سفر می‌کند و خودش باید مفسر خودش باشد. پس تلاش کنید نقطه ابهامی‌باقی نگذارید و پاسخ پرسش‌های احتمالی خواننده نقدتان را پیشاپیش بدهید.

مطالعه هدف‌مند را از یاد نبرید. کلاً هدف‌مندی چیز خوبی است و اگر در مواردی به نظرتان خوب نبوده، ما تضمین می‌کنیم که در مورد مطالعه خیلی خوب است. اینترنت‌گردی نباید جای مطالعه را بگیرد. یک منتقد فیلم، طبعاً باید فیلم ببیند؛ زیاد هم ببیند.

آسیب‌شناسی چند نقد

در نقد نارنجی‌پوش (داریوش مهرجویی): «مسلماً تماشاگری که برای تماشای یک فیلم سینمایی به سینما آمده از دیدن نارنجی‌پوش راضی برنخواهد گشت. می‌پرسید چرا؟ دلیلش واضح است؛ چون اساساً مینی‌مالیسم در سینما کاربرد ندارد، آن هم یک مینی‌مالیسم تبلیغاتی.» این نقد که سرجمع پنج‌شش خط بیش‌تر نیست در همان یک‌سوم نخستش حکمی‌صادر می‌کند که برای اثباتش باید سطرها نوشت. این که «اساساً مینی‌مالیسم در سینما کاربرد ندارد» حتی اگر حکم درستی باشد اما به‌شدت دور از ذهن و غریب است. اگر نویسنده بتواند این نظریه را بسط و شرح دهد احتمالاً با نقد یا مقاله جذابی روبه‌رو خواهیم بود ولی او عملاً در حد همین جمله باقی می‌ماند و دو سه خط بعد، نقدش را تمام می‌کند. 

در نقد انتهای خیابان هشتم (علیرضا امینی): «وقتی آدم از سینما بیرون بیاید و احساس کند وقتش زیاد تلف نشده، می‌تواند نتیجه بگیرد که فیلم، فیلم قابل‌قبولی بوده است. اگرچه این جمله فقط برای فرار از وجدان‌درد بود و می‌دانم که فضای جدی و تلخ فیلم بیان جدی‌تری را برای شروع یادداشت می‌طلبد.» این جمله‌های آغازین، نشانی از عمق و جدیت ندارند اما نویسنده خودش وعده بیانی جدی‌تر می‌دهد. ادامه نقد چیزی در حد ده سطر است و در آن به‌اختصار آمده: «فیلم به موضوعات مهمی‌پرداخته، می‌توانستیم با فیلم‌نامه‌ای منسجم‌تر روبه‌رو باشیم، و بی‌انصافی است که به تدوین خوب فیلم و طراحی صحنه و نور خوب فیلم که توانسته در خدمت کارگردان باشد اشاره نکنیم. بازی‌های فیلم چیزی به ما نمی‌دهد ولی حیف است نگوییم که چه‌قدر حامد بهداد فیلم اندازه و به‌جا است.» از مقوله مهم «جدیت» که بگذریم به نظر می‌رسد این نقد مانند بسیاری از نمونه‌های پرشمار نقدهای خوانندگان از ادبیات نقدهای شفاهی تلویزیونی الهام گرفته است. باز هم تأکید باید کرد که نوشتن، رسانه‌ای سراسر متفاوت است. صدور حکم‌های کلی درباره خوب یا بد بودن فیلم‌برداری و تدوین و بازی‌ و… و دست‌بالا آن‌ها را «در خدمت فیلم دانستن» ربطی به یک نوشته تحلیلی ندارد. بهتر است از این مکررات پرهیز کنیم.

در نقد بوسیدن روی ماه (همایون اسعدیان): «فیلم ناموفق و برای مخاطبی که توقع دیدن فیلمی‌دیدنی داشته ناامیدکننده است. مشکل اصلی فیلم‌نامه‌ است که کشش ندارد. داستانک‌های فرعی هم برای خالی نبودن عریضه‌اند و بی‌تأثیر مثل داستان دوست‌پسر نوه احترام‌سادات. کارگردانی هم بجز بازی گرفتن‌های خوب نکته خاص دیگری ندارد.» این دقیقاً شروع یک نقد است. اگر پایان نقد بود باز می‌شد چشم بر این همه حکم قطعی و ناگهانی بست. اما واقعاً مخاطبی که چنین نوشته‌ای را می‌خواند قرار است چه‌طور برای ادامه خواندنش تشویق شود؟ به انگیزه دانستن چه چیز بیش‌تر؟ شاید بهتر باشد چنین نتیجه‌گیری‌هایی به‌تدریج و از دل تحلیل‌های موجود در متن بیرون بیایند. البته این اعلام ضربتی گاهی می‌تواند به شگردی اساسی در نوشتن یک نقد تبدیل شود؛ مثلاً اگر منتقدی بنویسد: «همشهری‌کین فیلمی‌عمیقاً ارتجاعی است. در این نوشته نشان خواهم داد چرا.» هر سینمادوستی کنجکاو می‌شود که واقعاً بداند چرا نویسنده چنین حکمی‌می‌دهد. اما اگر حکم‌هایی مثل بازی خوب بود، فیلم‌برداری بد بود، فیلم‌نامه خوب بود و تدوین بد بود همان آغاز نقد بیاید واقعاً نویدبخش چه چیزی جز پریشانی و آشفتگی یک نوشته خواهد بود؟

در نقد میگرن (مانی شجاعی‌فرد): «میگرن قطعاًً فیلم بدی نیست، مخصوصاً اگر بدانیم که اولین تجربه کارگردانش است. اما آیا فیلم خوبی است؟ به طور قطع نمی‌توانم بگویم بله، اما می‌شود گفت اثری‌ست که بیننده را تا پایان مشتاق نگه می‌دارد.» مقدمه‌چینی برای رسیدن به اصل مطلب کار معمولی در نوشته‌های تحلیلی است اما مقدمه‌ای این‌چنین که هم صرفاً بازی با کلمه‌هاست و هم قضاوت سطحی خوب یا بد بودن را در پیش گرفته می‌تواند بدجور دافعه ایجاد کند. خوب یا بد بودن یک فیلم (البته از نظر منتقد) باید نتیجه ضمنی تحلیل و استدلال باشد و نتیجه‌گیری به این شکل پوست‌کنده و خام، رویکرد مناسبی برای یک نوشته تحلیلی نیست.

در نقد بغض (رضا دُرمیشیان): «جیغی که دختر وقتی وارد مغازه می‌شود می‌کشد چنان قابل‌باور و خوب از کار درآمده که نشان از روایت درست داستان و بازنویسی چندباره فیلم‌نامه بغض را تأیید می‌کند.» استدلالی غریب و به‌شدت سست با جمله‌بندی کاملاً اشتباه در خوش‌بینانه‌ترین حالت، نتیجه شتاب بسیار برای نقد نوشتن و فرستادن آن است. نویسنده چنین نقدی بی‌رحمانه به خودش ستم می‌کند. حتی اگر بی‌خیال منطق جمله‌های بالا شویم، دلیل قابل‌قبولی برای این بی‌دقتی عجیب (آن هم در نوشته‌ای که به شکل تایپ‌شده برای مجله فرستاده شده) پیدا نمی‌کنیم. مرور نوشته و تصحیح آن، بارها و بارها، بی‌تردید نتیجه بهتری به دست می‌دهد. و این هم یک اصل روان‌شناختی درباره مرور یک متن توسط نویسنده‌اش: معمولاً خود نویسنده وقتی بلافاصله مطلبش را می‌خواند اشتباه‌های املایی، تایپی و دستوری خودش را نمی‌بیند. بهتر است نوشته را دست‌کم چند ساعت و حتی گاهی یک روز کنار بگذاریم و بعد سراغش برویم. یک بار تجربه کنید. به امتحانش می‌ارزد. در فرصتی مناسب بیش‌تر به این موضوع جذاب خواهیم پرداخت.

نکته کلیدی

«می‌خواهم» زیباتر است یا «می‌خواهم»؟ اگر می‌خواهید نوشته‌‌تان آراسته‌تر باشد کاربرد نیم‌فاصله در تایپ را یاد بگیرید. در همین مثال، اگر بعد از «می» به جای زدن space  هم‌ز‌مان space و Shift را بزنید، نیم‌فاصله ایجاد می‌شود. «کتاب‌ها» زیباتر است یا «کتاب‌ها»؟ (بعضی از نسخه‌های ویندوز فارسی این قابلیت را ندارند. برای جبران این کاستی باید برنامه‌ای بسیار کم‌حجم به نام Traylayout را دانلود کنید.)