داستانک: تهیه غذا

گرسنه‌اش نبود. یخچالش پر غذاهای نیمه‌آماده‌ بود  گوشی را برداشت و شماره‌ی آشپزخانه تهیه‌‌غذایی را که منویش را از سال قبل به یخچال چسبانده بود گرفت.

– بله؟ بفرمایید.

– سلام. غذا آماده چی دارین؟

– سلام. غداهامون تموم شده. الان چهار بعد از ظهره.

– ماست و نوشابه بخوام برام می‌فرستین؟ هزار تومن هم پول پیک می‌دم.

– خب… ب… باشه. آدرس؟

لبخندی زد. دلش لک زده بود با کسی رودررو صحبت کند.

2 thoughts on “داستانک: تهیه غذا

Comments are closed.