تا نگویی سیب
این دوربینهای جدید فوکوس نمیکنند
آلبومها پر شدهاند از خندههای تقلبی
*
بنویس دوستت دارم
Enter بزن
دارم بهروز میشوم
*
سیگار روشن را توی لیوان موکا انداخت
صدای گریه در جلز ولز گم شد
– چیز دیگری میل ندارید؟
*
سنگ فندکم پرید
پلک چپم هم
و تصویر موی ریخته روی پیشانیات
در کافهی تعطیل
چند وقتی است خیال و خواب هم
از پذیرش بانوان بدحجاب معذورند
*
فالم از پشت کف کاپوچینو پیدا نبود
نزدیک نیمهشب بود
و به دستور اماکن
باید کافه را مثل تمام شهر تعطیل میکردند
*
برفپاککن جواب نمیداد
دوباره پرسید:
کجا میریم این وقت شب؟
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
آسمان سنگ قبر شهر بود
مردگان در تیراژ بالا خفته بودند
از سرما کفن کم بود
نفس از سرفه بند آمد
دمت گرم رضا. عالی بود
از اون کارایی که آدم وسوسه می شه بعد از خوندنش شعر بنویسه. آدم شعرش میاد
Excellent
دوستش داشتم مثل مزه قهوه با کمی شکر
سلام به آقا رضای عزیز.
مدتیه از روزمره ها و نوشته هات خبری نیست؟
(چرا کم رنگ شدی؟)
——–
پاسخ: سلام. از گرفتاریهای زندگیه. ایشالا به زودی درست میشه.
مُدام به اینجا سَر میزنم و شما نیستید.
دوستتان داریم و دلمان برایتان تنگ میشود آقای کاظمی.
زنده باشی دوست من
روزی که بود و نبود نبود بود
من بودم و تو نبودی