زخمه‌های ذوالفنون

در روزگار کودکی و نوجوانی دور و برم کم نبودند کسانی که شیفته‌ی صدای شجریان بودند. من اما هرچه التفات می‌کردم متوجه نمی‌شدم استاد چه می‌خواند و باید از چه چیزش خوشم بیاید. فقط مهران مدیری در ساعت خوش‌‌اش توانسته بود با این واقعیت شوخی کند. از روی لج‌بازی و رقابت هم شده رفتم سراغ آن دیگری که دست‌کم می‌توانستم کلماتش را بشنوم. جمع کردن نوار کاست‌های شهرام ناظری شد ژست آن روزهای من و توفیق اجباری برای لذت بردن از تجربه‌ی درویش‌وارگی و رهایی. اسم جلال ذوالفنون هم اسمی‌نبود که بشود فراموش کرد. فکر می‌کردم آدمیزاد چه‌قدر خوش‌بخت است اگر نامش نسبتی تام با جایگاه و حد توانایی‌اش داشته باشد. روزها بلکه به تحقیق، سال‌ها گذشت. شجریان اگر در آن زمان و هیچ زمان دیگر، خواننده‌ی محبوبم نبود اما روزگاری دیر و دورتر برایم به نمادی از آزادمردی بدل شد. و زمین همین‌طور چرخید تا استاد ذوالفنون هم اندکی مانده به سال نو، به دیار مرگ سفر کند و کسی هم ککش نگزید. حالا من مانده‌ام با طنین صدای هول‌ناک استاد که: مرد را دردی اگر باشد خوش است… اگر دیگران شب‌پره و صولتی و آذر و  کاشانی‌ و اخیرا شکوهی‌اش را دارند ما هم استاد شهرام خودمان را داریم که خورند حکایات شیخنا ابوسعید ابوالخیر است و جان می‌دهد برای جامه دریدن و سر به بیابان گذاشتن. ایدون باد.