شعر: خرداد

تفتیده خاک

شعری نمی‌بارد از سمت باران

چشم را به لب آسمان می‌دوزم

سکوت را به تار عنکبوت گلو…

برای من از خنکای آب بگو

نه در حوالی درکه

اصلا به درک که حبس خواب توام

و سال‌هاست توی خواب هم

باران نمی‌بارد

و نحسی خرداد هم تمام نمی‌شود

شهر من آن دورهاست

پشت این کوه‌های خسته‌ی منگ

کوچه‌های عطش را

دوره کرده‌ام من

کَرَم مرتضی علی

سلامتی سه تن…

تو در خاک 

یخ در بهشت

خر در چمن…

 

6 thoughts on “شعر: خرداد

  1. این‏که در شعرهاتان جابه‏جا به طُرفه‏‏العینی حسِ سطری با شروع سطر بعدی از این‏رو به آن‏رو می‏شود (یک‏دفعه جدّ می‏شود طنز، غم می‏شود شادی، بُهت می‏شود عادی، و…)، در کنار کُلّی همنشینی دل‏انگیز و دلنشین میان واژگانی اغلب ملموس و آشنا، و حضور گاه‏به‏گاهِ تصویرهای ایماژگونه، از دل‏نوشت‏های شاعرانه‏تان شمایل بسیار قابل احترام و تحسین‏برانگیزی پیش چشم من ترسیم می‏کند. زنده باشید.

Comments are closed.