خیانت و جنسیت در روشنفکری ایرانی

از شما چه پنهان خسته شده‌ام از این همه شعر عاشقانه که روی در و دیوار مجازی می‌بینم. طرف با چهل سال سن و سبیل چخماقی و سر طاس چنان رقیق و کودکانه (و صدالبته ناشیانه) در وصف نیاز مبرمش به جنس مخالف شعر می‌گوید که آدم دوست دارد بالا بیاورد. راستش از یک جایی هر چه‌قدر هم تلاش کنی و هرچه‌قدر جمله‌ها را بپیچانی که معنای عمیقی بگیرند، بیش‌تر در منجلاب فرو می‌روی. عادت کرده‌ایم با گنده‌گویی، بر این میل و غریزه‌ی حیوانی مُهر «عاشقانه» بزنیم. و تجربه هم نشان می‌دهد که این رمانتیک‌بازی حقیرانه، راه خوبی برای مخ زدن و شکار یک طعمه‌ی تازه است. 

بخش مهمی‌از ادبیات‌مان حاصل همین سوءتفاهم است. در حالی که بسیاری از تراژدی‌ها و روایت‌های کلان فرهنگ غرب امر جنـسی را در حد یک پیرنگ فرعی نگه داشته‌اند، در ادبیات ما این کشش غریزی بنیان و شالوده‌ی اغلب تراژدی‌هاست. و البته عادت کرده‌ایم با تعبیرهای «معنوی» و «عرفانی» میل جنـسی را لاپوشانی کنیم.

و تراژدی واقعی از همین نقطه آغاز می‌شود: شاعر انسان مغبونی است که در نبرد برای تصاحب جنس مخالف به هر دلیلی شکست خورده؛ اغلب به دلیل ویژگی‌‌های ظاهری. و همین را تسری بدهید به بخش مهمی‌از «روشنفکری ایرانی» که بر پایه‌ی حقارت، ناتوانی، و خودارضایی شکل می‌گیرد. به شعرهای شاعران جوان و شوریده‌ی این سال‌ها که داعیه‌ی «آنارشی» و «اعتراض» دارند توجه کنیم: خیانت و خودارضایی دو عنصر اساسی جهان‌بینی آن‌هاست و هردوی این‌ها محصول ناتوانی در تصاحب یا حفظ محبوب‌اند.

وقتی هنرمند بتواند خود را از بدوی‌ترین و حیوانی‌ترین نیازها برهاند؛ خواه غم نان باشد، خواه عطش رابطه‌.، افق‌های تازه‌تری را پیش رو خواهد دید. و دیگر  چنته‌ی ادبیات و هنر این همه خالی از پرسش‌های بنیادین نخواهد بود: انسان، هستی، خدا، مرگ، آزادی، ابدیت و…

و این‌چنین است که اندیشه در شرمگاه و هنر در لگن خاصره اتراق می‌کند.

5 thoughts on “خیانت و جنسیت در روشنفکری ایرانی

  1. سلام. مثل همیشه رک و بی تعارف حرفت رو گفتی. کاملا درسته. فقط خواستم اضافه کنم که متاسفانه این سرخوردگی شایع فقط در مرحله خلق اثر هنری گریبان هنرمندان و روشنفکران مار و نمی گیره. در بسیاری مواقع اصلا اثر هنری از سوی این عزیزان فقط به همین نیت تولید می شه! به نیت به دست آوردن طعمه ای تازه. به امید قهرمان او شدن و ته دل به حقارتش خندیدن.فاجعه پیش از لحظه ای که هنرمندان مترقی ما می خوان قلم رو بر کاغذ بگذارند، شروع شده! ان قدر دیدی و دیدیم که نیازی به مثال و توضیح نیست.

  2. وقتی هنرمند بتواند خود را از بدوی‌ترین و حیوانی‌ترین نیازها برهاند؛ خواه غم نان باشد، خواه عطش رابطه‌.، افق‌های تازه‌تری را پیش رو خواهد دید. و دیگر چنته‌ی ادبیات و هنر این همه خالی از پرسش‌های بنیادین نخواهد بود: انسان، هستی، خدا، مرگ، آزادی، ابدیت و…
    واقعا عالی است. ممنون. این چند روزه ب اینترنت دسترسی ندارم. ماشالا چقد فعال بودید در غیبت ما.
    ایشالا همیشه سرحال و فعال باشید تا ما هم بهره ببریم.

  3. «کاش می تونستم پست آقای کاظمی رو هزار بار لایک کنم»

    عین مسیجی که یکی از دوستام توی فیس‌بوک برام گذاشته.
    ———–
    پاسخ: دستشون درست.

  4. چند وقت پیش یکی از رفقا یه فندک خرید روش نوشته بود: love
    راستش چندوقت پیش فکر میکردم عشق شده فاحشه ترین واژه فارسی. البته به نظرم مسئله ای که میگی چندان ناراحت کننده نیست. چون اونی که اونجوریه مشتری خاص خودشو داره. واقعاً به اجبار نمیشه چیزی رو تغییر داد. وقتی میای توی فیس بوک میبینی بالای ۷۰درصد استاتوسها مطالب شیر شده جاهای دیگه اس و به طرز حال به هم زنی زیرشون مینویسن : خواهشاً لایک کنید یا خداییش لایک نداره؟ فکرکن طرف فکر میکنه با اشتراک گذاری یه عکس راجع به تخریب فلان بنا از تخریبش جلوگیری میکنه. درد از درون ماست رضاجان. غصه خوردن تو هم فایده ای نداره. بهترین کار اینه که به قول خودت هرچندوقت یکبار یه تجدید نظری راجع به ارتباطات فیس بوکی کرد.

  5. منظوراز «برهاند» را درجمله ی «وقتی هنرمند بتواند خود را از بدوی‌ترین و حیوانی‌ترین نیازها برهاند»؛ نمی فهمم. از‏آن‏جاکه غم نان و عطش رابطه، به عنوان حیوانی ترین نیازها -در کنار هم- مثال زده شده اند، مقصود از رهایی؛ سرکوب و تقوا و کنارگذاری شان است یا ارضای آن امیال به قصدِ رهایی از ایشان؟
    چراکه لااقل غم نان، سرکوب و تقوا نمی شناسد.
    ————
    پاسخ: یعنی از این مرحله بگذرد

Comments are closed.