سه شعر: آبان ۹۱

یک

تصویر گنگ‌ات

تن نمی‌دهد به ماندن

و سهم من از آن همه پاییز

تصویر تن توست

دور و دور و دورتر

در اکستریم‌لانگ‌شات یک جوانیِ بی‌پیر…

دو

این عاشقانه‌ها را نبین

من مرد رؤیاهای هیچ زنی نبوده‌ام

اما گرفته بود دل شهر

شاعران با کتاب‌های‌شان به حبس بودند

و من

با هر نخ سیگار

هر لاخ‌ سفید جوانی پرکلاغی‌ام

از عشق نوشتم…

این عاشقانه‌ها را نبین

من سال‌هاست سرانگشت عشق را نبوسیده‌ام…

سه

ناسازه این است:

شعر در غیاب تو شکل می‌گیرد

شب در غیاب روز

و همین است

که از روز رفتن‌ات

اندوه نشسته بر شعر و شب

3 thoughts on “سه شعر: آبان ۹۱

  1. ناسازه این است:
    شعر در غیاب تو شکل می‌گیرد
    شب در غیاب روز

    زیباست و عمیق

    این عاشقانه‌ها را نبین
    من سال‌هاست سرانگشت عشق را نبوسیده‌ام…

    اندوهناک است اما واقعی

  2. با خودم تعارف ندارم؛ من هم مرد رؤیاهای هیچ زنی نبوده‌ و نیستم (نخواهم بود؟)
    ————
    پاسخ: چه اهمیتی دارد؟ رؤیا فقط رؤیاست. ما در جهانی بس سرسخت و واقعی زندگی می‌کنیم. (مبارزه می‌کنیم)

  3. بی‌شعرهای شما دنیا برای من چیزهایی کم می‌داشت.
    ———–
    پاسخ: و بی مخاطبی چون شما، این روزنوشت…

Comments are closed.