فتنه در خواب

دیشب خواب غریبی دیدم؛ بسیار آَشفته و شلوغ. همه‌اش یادم نیست اما یکی از صحنه‌هایش را چرا (این قصه نیست، واقعا همین خواب را دیدم): شهید رجایی شهید نشده بود و با همان چهره‌ی آشنایی که از صدقه سر عکس‌ها و فیلم‌های به‌جامانده از او در ذهن داریم وسط خواب من بود. عده‌ای او را کت‌بسته می‌بردند و هلش می‌دادند و او هم یک‌بند اعتراض می‌کرد. آدم‌های خشمگین به او می‌گفتند تو فتنه‌گری، باید اعتراف کنی که در فتنه حضور داشته‌ای.

بیدار که شدم لازم نبود زیاد به خودم فشار بیاورم تا بفهمم چرا چنین خوابی دیده‌ام. از بس در این چند روز نمایندگان مجلس برای رأی اعتماد حرف از فتنه و فتنه‌گری زدند این واژه ناخودآگاه ذهنم را درگیر خود کرده بود، و خواب هم چنان که می‌دانید ساحت ناخودآگاه است و میانه‌ای با میل و اراده ندارد. اما نمی‌دانم چرا آن شهید را در خواب دیدم. واقعا چه ربطی داشت؟

از تفسیر خواب که بگذریم، این فتنه هم آخرین حربه‌ی عده‌ای است در آستانه‌ی انزوای سیاسی برای انگ زدن و طرد کردن هر کس که مطلوب‌شان نیست. و البته بهانه‌ی خوبی است برای دست پیش گرفتن تا کسی جرأت نکند پس از چند سال از روند دادخواهی سوی دیگر ماجرا بپرسد؛ دست‌کم در چارچوب همان آمار رسمی.