یک صبح دیگر. با چشمهای پف کرده . حنجرهی خلط آلود. پروردگارا! باز هم یک روز دیگر. این یکی را چهطور سر کنم؟
میگوید عیدت مبارک! میگویم کدام عید؟ میگوید امروز عید است. اما در تقویم بیجان من امروز هم روز بیمعنی دیگری است؛ خستهتر و تکراریتر از دیروز.
یا باید شجاعت ترک صحنه را داشته باشی یا تا فروافتادن پرده بازی کنی.
میگوید اینقدر حرف منفی نزن. میگویم جدی نگیر. اینها از عوارض بدخوابی دیشب است. یکیدو ساعت بگذرد یادم میرود.
فراموش میکنیم تا بازی ادامه داشته باشد. اما خدا از باعث و بانیاش نگذرد!
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز