درباره دربند پرویز شهبازی

چند وقت پیش آقای مشایخی‌راد (که گاهی برای آدم‌برفی‌ها می‌نویسد) برای نشریه دانشجویی‌شان در دانشگاه امیرکبیر، به بهانه دربند با من گفت‌وگو کرد. خبر ندارم که آن نشریه درآمده و این مصاحبه در آن بوده یا نه. در هر حال، این متن آن مصاحبه است و من در این فاصله دو سه جمله هم به آن اضافه کرده‌ام.

به عنوان سؤال اول نظرتان در مورد دربند چیست و ضعف و قوت آن را در چه می‌بینید؟

به گمانم قوت چشم‌گیر فیلم در اجرای شسته‌رفته‌اش است. طبیعی هم هست که شهبازی این‌جا خیلی مسلط‌‌تر از نفس عمیق باشد. سال‌های بسیاری از آن فیلم گذشته و جز این هم پذیرفتنی نیست. بازی‌ها در مجموع یک‌دست‌اند و به نظرم یک‌دست بودن بازی‌ها مهم‌تر از شاخص بودن برخی از آن‌هاست. نقطه‌ضعف اصلی فیلم در پیش‌برد درام بر اساس بلاهت و حماقت باورناپذیر قهرمان قصه برای سیطره‌ی نگاه مطلقاً بدبینانه بر جهان فیلم است. دست‌برقضا حتی فرید، تنها آدم خوب فیلم (جز نازنین) هم منظری کراهت‌بار دارد و کنش‌مندی‌اش تعریف مشخصی ندارد که بخواهیم آن را به نیک‌کاری ربط دهیم. 

بیش‌ترین انتقادهایی که به فیلم از همان نخستین نمایشش در جشنواره وارد شده پیرامون کنش‌های شخصیت نازنین بوده است.به عنوان مثال این‌که چرا شخصیت نازنین تا این حد در حق سحر فداکاری می‌کند؟ آیا در فیلم‌نامه کاشت لازم برای چنین کنش‌هایی صورت گرفته است؟

مطلقاً. فیلم فقط بر مبنای اراده‌ی آفریننده‌اش پیش می‌رود و روابط و مناسبات جاری در متن، خیلی جاها نسبت معقولی با کنش‌ها و واکنش‌های شخصیت‌ها ندارد. مشخص‌ترینش همین رفتار غریب نازنین است. او مثلاً خیر سرش دانشجوی پزشکی است و حکماً بهره‌ی هوشی مناسبی دارد، اما جز حماقت از او نمی‌بینیم. اصلاً این شخصیت معصوم شهرستانی نمی‌تواند بدون ارتباط همه‌جانبه با خانواده‌اش و مشورت با آن‌ها تعریف شود. به نظر می‌رسد هر آدمی‌با اندکی عقل در سر به‌سادگی متوجه چیدمان نابه‌هنجار و بزهکارانه‌ی خانه بی‌دروپیکر سحر می‌شود (و در پی چاره برمی‌آید) اما نازنین نمی‌شود! او به‌راستی یکی از منگ‌و‌ملنگ‌ترین شخصیت‌های تاریخ سینمای ایران است.

به طور کل آیا نازنین ساده‌لوح است یا ساده‌دل؟یا اصلاً  ترکیبی از هر دو؟

هیچ‌کدام از این صفت‌ها حق مطلب را ادا نمی‌کنند. او به معنای واقعی کلمه عقب‌افتاده و ابله است. ایرادی ندارد می‌شود قصه یک ابله را هم روایت کرد اما راستش چنین قصه‌ای لااقل کششی برای من یکی ندارد.

فیلم با یک فلش‌فوروارد شروع می‌شود در حالی که بعد از این سکانس کاملا طبق زمان خطی پیش می‌رود. حضور این صحنه در ابتدای فیلم چه کارکرد فرمی‌و دراماتیکی پیدا می‌کند؟

کارکرد دراماتیک اساسی‌اش ایجاد پرسش و تعلیق است. کارکرد فرمی‌اش، درون‌متنی و بینامتنی است. تماشای صحنه‌هایی از عبور از جاده شمال و تونل در اول فیلم بی‌تردید برای تماشاگر آشنا به سینمای شهبازی، یادآور نفس عمیق است. معنای بینامتنی‌اش هم این است که بالاخره آن‌که برخلاف نفس عمیق در این جاده هلاک نمی‌شود و سر خر را می‌چرخاند و به تهران برمی‌گردد، چه سرنوشتی خواهد یافت. کارکرد درون‌متنی این صحنه را در قیاس با فضای تنگ و خفه تهران باید سنجید. تهران این فیلم بر خلاف نمونه‌های مشابه بی‌بهره از نماهای عمومی‌و معرف و لانگ‌شات است. برج میلاد هم مثل یک نماد فالیک بالای سر آبادی نیست. قصه در فضای محدود بین آدم‌ها با نماهای بسته و متوسط روایت می‌شود. در واقع جغرافیا را با آدم‌ها و کردارشان درک می‌کنیم نه با دورنما و نگاه از بالا به زمین و سازه‌های عمرانی. دوربین هم‌سطح زندگی حقیر این آدم‌های بدکردار و فضای پلاسیده‌ی زندگی‌شان است؛ اوج نمی‌گیرد. حالا اهمیت نمای اول فیلم آشکارتر می‌شود. چون بعدا متوجه می‌شویم که آن نفی بلد خودخواسته در حکم رهایی از این جهنم بوده و دریغ‌مان وقتی سر به آسمان می‌کشد که شخصیت به قربانگاه برمی‌گردد. کارکرد فرمی‌دیگر نمای اول در صحنه تصادف نهایی خودش را نشان می‌دهد. خطر تصادف در سکانس اول، پیش‌آگهی مناسبی برای فرجام کار است. اوج پختگی کار شهبازی را هم در همین دو صحنه می‌شود دید. نمی‌توانم اعتراف نکنم که دوست داشتم فیلم وارد فضای دیگری جز قصه‌ای که دیدیم می‌شد و این صحنه‌ها در دل یک قصه‌ی خیلی بهتر دیده می‌شدند.

در فیلم‌نامه و در شکل‌گیری موقعیت‌ها و دیالوگ‌ها تاکید زیادی بر واقع‌گرایی صورت گرفنه است. این پای‌بندی به واقعیت باعث نشده به سیر روایت و درام آسیب وارد شود؟

وقتی رفتار شخصیت اصلی فیلم معقول و پذیرفتنی نیست و بقیه شخصیت‌ها عمیقاً پست و دیوسیرت ترسیم شده‌اند واقع‌گرایی کجای کار قرار دارد؟ شخصاً به عنوان یک آدم بدبین و منفی‌باف، این حجم از بدی و زشتی موجود در فیلم را نتوانستم با واقعیت دیده‌ها و آزموده‌هایم تطبیق بدهم؛ آدم‌های خوش‌بین و مثبت که لابد جای خود دارند. اما به گمانم دلیل پرسش شما این است که میزانسن شهبازی به شکلی فریبکارانه این تصور را به وجود آورده که قصه‌اش واقع‌گرایانه است. جدا از رنگ و تون تصاویر، جنس بازی‌ها که کم‌کنش و کم‌اغراق و نزدیک به واقعیت روزمره‌اند به این تصور دامن می‌زنند.

دربند را فیلمی‌متعلق به سینمای اجتماعی می‌دانند. اصلا یک فیلم اجتماعی چه ویژگی‌هایی دارد و دربند را در این زمینه تا چه حد موفق می‌دانید؟ و آیا فیلم موفق شده تصویری دقیق و درست از جامعه و مناسبات آن را به نمایش بگذارد؟

«فیلم اجتماعی» اصطلاحی من‌درآوردی و مختص جوامع عقب‌افتاده است که هنر را هم در خدمت آرمان‌های ایدئولوژیک می‌خواهند. من ابداً تمایلی به بازی با توپ «سینمای اجتماعی» ندارم. اما در مورد بخش آخر پرسش‌تان، بله دربند کنسانتره‌ای از بخش مهمی‌از زشتی‌ها و ناراستی‌های موجود در جامعه بی‌هویت امروز ماست. اما اغراق مدنظر فیلم‌ساز تناسبی با میزانسنش ندارد. سگ‌کشی بیضایی را با دربند مقایسه کنید. آن هم فیلمی‌است سراسر غرق سیاهی و ناامیدی با آدم‌هایی که برای پول سر همدیگر را می‌برند و به هم نارو می‌زنند (مثل همین دربند) اما پرداخت تئاتری و کاریکاتوری شخصیت‌های آن فیلم با میزان سیاه‌روزی انباشته  در متن، هم‌خوان است. شهبازی در دربند میزانسنی را برگزیده که خواه‌ناخواه شخصیت‌ها را خاکستری جلوه می‌دهد اما متنش این را نمی‌گوید. هنوز هم با همه نکبتی که بر اخلاق این زمانه حاکم شده، آتش‌نشانی هست که جانش را در راه نجات یک کودک از دست بدهد. هنوز هم سربازانی از کیان این سرزمین دفاع می‌کنند و از جان خود می‌گذرند. هنوز هم گروه‌هایی دل‌نگران آسیب‌های اجتماعی‌اند و تاوانش را پس می‌دهند؛ نسرین ستوده فقط یکی از آن‌هاست. هنوز هم امید به بهبود اوضاع هست. مردم در انتخابات ریاست‌جمهوری اخیر همین امید را فریاد زدند. دربند محصولی از دوران غم‌انگیز هشت سال گذشته و تلخی‌اش یادگار آن روزگار است. دربند از فرط تلخی، زهر مار است.

به عنوان سؤال آخر آیا دربند را فیلمی‌پیش‌رو می‌دانید یا یک اثر واپس‌گرا؟

پیش‌رو که نیست اما واپس‌گرا هم نیست. دربند فیلم بسیار خوب و مهمی‌در تاریخ سینمای کم‌رمق ایران خواهد بود. عصاره نگون‌بختی مقطعی از تاریخ معاصر است. اما بگذارید در پایان حرف‌هایم برای رفع هر شبهه‌ای تأکید کنم که تلخی فیلم دلیلی بر طرد و نفی آن نیست. اگر مناسبات آدم‌ها باورپذیر می‌شد و کنش‌های آن‌ها به جای تحمیل از بیرون از دل متن درمی‌آمد، با فیلم تلخ خیلی خیلی بهتری روبه‌رو می‌بودیم. برای نمایش تلخی لزومی‌ندارد «فقط» «همه»‌ی آدم‌ها را بد یا در بهترین حالت، کم‌فهم (مثل پدر پول‌دار هم‌کلاسی نازنین) یا یک‌لنگه‌پا (مثل فرید) نشان بدهیم. این‌طوری بخش مهمی‌از واقعیت را تحریف کرده‌ایم. معنای دیگرش این است که این‌طوری به مسببین اصلی شرایط خوش‌خدمتی کرده‌ایم.

One thought on “درباره دربند پرویز شهبازی

Comments are closed.