در انتظار بازبینی (۱)

(بخشی از نمایش‌نامه‌ی تخت‌حوضی خر در چمن نوشته‌ی رضا کاظمی)

عمه‌: پس این گروه بازبینی کی تشریفشونو میارن؟

میرزا: منظورتان لششانه؟

عمه: همون.

میرزا: دیگه الانه که بیارن.

جاهل: ببخشید بازبینی دیگه چیه؟

میرزا: یعنی بیان کارمان را ببینند و تایید کنند.

جاهل: خب این که اسمش می‌شه دیدن، نه بازبینی.

میرزا: چی می‌گی تو؟ درست بگو ببینم.

جاهل: می‌گم اگه یه چیزی رو واسه اولین بار ببینی خوب دیدی دیگه. اگه دوباره ببینی می‌گن باز دیدی. اینا چه طوری همون دفعه‌ی اول می‌خوان باز ببینن؟

شاهین: خب اصلاً چی رو می‌خوان بازبینی کنن؟

میرزا: کار ما رَ دیگه.

شاهین: ما که کاری آماده نکرده‌ایم.

میرزا: راست می‌گی‌یا مهندس. خاک بر سرمان شد.

عمه: ای بابا. حرص نخور میرزا. همین الان یه چند تا تمرین می‌کنیم تا اینا بیان.

لال جلو می‌آید و شست (به نشانه تایید) نشان می‌دهد.

عمه: اینو از جلو چشمم دور کنین دیگه دارم کفری می‌شم.

شاهین: خب حالا چه کار کنیم؟

عمه: کی می‌تونه شعبده‌بازی کنه؟

میرزا: شلبله بازی دیگه چیه؟

عمه: همون تردستی دیگه.

جاهل: منظورشون دست به آبه. خب این که راه دسته عمه‌خانم.

عمه (با عصبانیت): نه… نه… (آرام می‌شود) اصن بذارین نشونتون بدم.

ریقو ناگهان از خواب بیدار می‌شود (هیجان‌زده): منم می‌خوام ببینم. منم می‌خوام ببینم.

میرزا: چی رَ می‌خوای ببینی؟

ریقو: وا. میرزا همه‌چی رو که نمی‌شه گفت.

جاهل: بله. بعضی چیزا رو باید شهود کرد.

عمه: خفه بمیرید لطفاً. این دستمال رو می‌بینین؟ (دستمالی از جیبش درمی‌آورد)

جمع: بله.

عمه: خب من الان اینو براتون غیب می‌کنم. به این کار می‌گن تردستی.

جاهل: خب منم همینو عرض کردم دیگه که وقتی می‌ریم دست به آب با دستمال خودمونو…

عمه حرفش را قطع می‌کند (با عصبانیت): می‌شه شما افاضه نفرمایی؟ تهوع‌آوره واقعاً… خب این دستمالو ببینید.

و بعد دستمال را غیب می‌کند.

همه: واااااااای.

عمه: حالا کی می‌تونه این کارو انجام بده؟

ریقو: من …. من…

عمه دستمال را به او می‌دهد و ریقو تلاشی مذبوحانه می‌کند.

جاهل: اجزه بدین ما هم یه ترای (try ) بکنیم.

عمه: اوه… اوه اینو… دستمالو بده بهش ریقو جان.

جاهل هم موفق نمی‌شود.

جاهل (کلافه شده) : دستمال واسه این قرتی‌بازیا نیست که. (بعد لنگ خودش را می‌چرخاند و ادامه می‌دهد) ولی چه عطر خوبی داره به از شما نباشه عمه‌خانوم.

عمه: ممنون. میرزا تو نمی‌خوای ترای کنی؟

میرزا: عمه جان من را از این کارها معذور بفرمایید. من در کار مستراح رفتن خودم هم مانده‌ام.

ریقو: بی‌اختیاری داشتن در دوران مهد کودک.

میرزا: ای بی‌تربیت.

عمه: بله یادش بخیر. خوب یادمه. اخراج کردن میرزا رو. طفلک (خنده‌ی بچه‌ها) حیوونک (خنده‌ی بچه‌ها)… حیوون بیچاره‌ی زبون‌بسته ( قهقه‌ی بچه‌ها) حیوون مفلوکِ …

میرزا (با فریاد حرف‌شان را قطع می‌کند): د بسه دیگه عمه جان. من طاقت این همه لطفو ندارم. ( رو به بچه‌ها) ولی دماری از روزگار شما درآرم.

شاهین: خب عمه‌خانم. می‌شه تریک این بازی رو یادمون بدین؟

عمه: تریکو خوب اومدی. (با بی‌تفاوتی) نه نمی‌شه. این غلطا به شما نیومده. جفتک چهارپشتو که همه بلدین ایشالا؟

میرزا: بله. این‌ها در جفتک زدن ید طولایی دارن.

عمه: جفتکو که با ید نمی‌زنن. باید بگی پای طولایی دارن. خب پسرک ریقوی من. تو جفتک چهارپشت بلدی؟

ریقو: نه تنها بلدم که خیلی هم دوست می‌دارم.

عمه: پس لطفاً برو اون وسط و خم شو عزیزم. سیبیل تو هم بپر.

ریقو می‌رود وسط و پشت به جاهل خم می‌شود.

جاهل: استغفرا… . بچرخ از اون ور.

جاهل می‌رود که از روی او بپرد که ریقو ناگهان به بهانه‌ی برداشتن چیزی از روی زمین جا خالی می‌دهد.

جاهل: دارم برات.

میرزا: بس کنید این مسخره بازی‌ها رَ. همان حرکات بنگاه شادمانی رَ برای شان اجرا می‌کنیم.

شاهین: حیوان چی میرزا؟

عمه: راست می‌گه. بدون حیوان به سیرک مجوز نمی‌دن.

میرزا: الان حیوان از کجا بیاریم خیر سرمان؟ گفتم که منقرض شده.

جاهل: یه چیزایی درباره‌ی خر مش ماشالا می‌گفتی.

میرزا: خب اون خرش چلاق و مریضه. رو به موته.

عمه: من یه فکر بکری به ذهنم رسیده. می‌گم برین خرشو ازش بخرین و پوستشو بکنین و یکی از شما بره تو قالب خر جست‌وخیز کنه. کلی فان میشه. از اصلش هم بهتر می‌شه.

میرزا: دست شما درد نکنه با این فکرتان عمه‌خانوم. همین‌مان مانده بود.

جاهل: بد فکری هم نیست میرزا. خلاقیته دیگه.

میرزا: بله به جناب عالی هم می‌یاد.

جاهل: نه واسه ما که افت داره. بچه‌ها چی می‌گن.

میرزا: بچه‌ها می‌گن انگ خودته.

عمه: معطل نکنین فکر خیلی خوبیه. سیبیل خان شما برو ترتیب کارو بده.

جاهل: ترتیب دادن که راسته کار ماس. به روی چشم فرناز جون. مهندس تو هم با من بیا مخ مش ماشالا رو با اون حرفای خر در چمنت بزن.

جاهل و شاهین از صحنه خارج می‌شوند.

میرزا: ریقو جان برو سروگوشی آب بده ببین این بازبینا از راه نرسن. اگه هم دارن می‌یان یه‌جوری معطلشون کن.

ریقو: چشم. همچین یه لنگه پا نگهشون دارم که حظ کنی.

عمه چشم ‌غره می‌رود.

میرزا: عمه‌خانوم راستی بلاد فرنگ تجدیدفراش ننمودید؟

عمه (به لال اشاره می‌کند که مشغول مطالعه است): زشته بچه این‌جا نشسته.

میرزا: این که زبون بسته‌س.

عمه: باشه. ولی کر که نیس.

میرزا: حالا ما که نگفتیم همه‌جاشو تعریف کنی… اصلاً ولش کن.

عمه: بعداً برات تعریف می‌کنم از بلاد فرنگ. این‌قده خوبه.

میرزا: بله. یه چیزایی شنیدم. خدا شانس بده.

جاهل از راه می‌رسد و پوسته‌ی کله‌ی خر در دستش است.

میرزا: بفرما آمیرزا. اینم اون چیزی که می‌خواستی.

عمه: ماشالا تروفرز هم هستی سیبیل جان. منو به یاد اسپیدی گونزالس می‌ندازی.

جاهل (خودش را لوس می‌کند): ارادتمندم. سلام منو به ایشون برسونین. البته مهندس هم خیلی زحمت کشیدن واسه مخ زدن.

عمه (بی‌اعتنا): خب بگذریم.

میرزا: این که فقط کله‌ی خره.

شاهین: هر کاری کردیم مش ماشالا حاضر نشد پوست خرو بده.

جاهل: آره می‌گفت با خرش انس و الفتی داره. می‌خواست از پوستش پتو درست کنه و شبا بکشه رو خودش که همیشه به یادش باشه.

میرزا: مرده‌شورشو ببرن. می‌دونستم انحراف اخلاقی داره. خب حالا این‌طوری بد نمی‌شه؟

عمه: نه اتفاقاً خیلی پست‌مدرن میشه. این کله رو هر کی ببینه عاشقش می‌شه دیگه بقیه‌ی جاها رو نمی‌بینه. این یه مکانیزم خیلی علمی‌یه.

میرزا: حرف شما که من را حالی نمی‌شود. حالا این را سر کدام مادرمرده کنیم؟

عمه: باید تست بگیریم تا ببینیم به کی بیش‌تر می‌یاد.

3 thoughts on “در انتظار بازبینی (۱)

  1. کنایه‌هایی که به قالب‌های جاافتاده‌ی ادبیات محاوره می‌زند، بسیار زیبا جاسازی شده. قریحه‌ی تخت‌حوضی‌تان را عشق است.

Comments are closed.