توضیح: ترجمهی بازیهای مسخره یا خنده دار برای این فیلم به شدت نادرست و کودکانه است. این را با نگاهی ساده به فیلم میتوان دریافت.
نوشتن بر بازیهای سرگرم کننده را اینگونه آغاز میکنم: زجرآورترین فیلمیکه تاکنون دیده ام. حتی دردناکتر از رقصنده در تاریکی لارس فون تریر. عریانتر و نفسگیرتر از مازوخیسم معلم پیانوی میشائیلهانکه و سادیسم نفرت برانگیز سالوی پازولینی. (هانکه در گفتگویی از سالو به عنوان فیلم محبوب خود نام برده است).
در یادداشتم بر فیلم پنهان، پیرامون خدایگونگی پست مدرنیستیهانکه در روایت آثارش نوشتهام و همچنین بر نقش مثبتِ گونه ای از رسانه(video) در آن فیلم اشاره داشتم که همچون یک پیامبر، گذشته سیاه ژرژ را به او یادآور میشود. حتما میدانید یکی از بحثهای همیشگی و متظاهرانه منتقدان سینمایی و ادبی، تکرار ملال انگیز ترکیبِ مرگ مولف است. فیلم بازیهای سرگرم کننده روایتی پست مدرنیستی است که نه تنها نشانی از مرگ مولف ندارد بلکه جا به جای آن حضور این مولف جبار یعنی خدای اثر(هانکه) احساس میشود. چنین رویکردی تنها در روایتی پست مدرنیستی امکان پذیر است.
هانکه در آثارش نه تنها شبح ناظری مرده نیست بلکه گاه حضور آفریدگارانه اش در لحظه لحظه فیلمهایش جاری است. فیلم بازیهای سرگرم کننده، به شیوه ای فاصله گذارانه روایت میشود. برای تماشاگری که لحظه به لحظه با درد و رنج و استیصال این خانواده سه نفره فرو میپاشد و نفسش به سختی بالا میآید هیچ ضربه ای نابکارانهتر و مهلک تر از چند نگاه پل(جوان لاغر) به سمت دوربین نیست. این چند نما که اتفاقا فیلم با کثیفترین آنها تمام میشود حقیقتی دردناک را برای ما آشکار میکنند که به هیچ روی انتظارش را نداریم. در تمام ثانیههای فیلم با آنا و گئورگ و پسرشان حس سمپاتی=خودپنداری داشتهایم و لحظه به لحظه با درماندگیشان زندگی کرده ایم و از این خیال که: «اگر ما جای آنها بودیم» مو بر تنمان سیخ شده است. هر آنچه گریزگاه آنان میتوانسته باشد و ما اندیشیده ایم در حسابگری دقیق و شرورانهی داستان اجرا و نابود شده و سستی نقشههایمان را بارها دیده ایم و از آنسوی داستان، نفرتی بسیار عمیق از دو شخصیت منفی به دل داریم … ولی نکتهی شگفت انگیز و ویرانگر اینجاست: سه شخصیتی که با آنها سمپاتی داریم فاصله را نمیشکنند. آنکس که خط روایت را میشکند و با ما تماشاگران چشم در چشم میشود، شر مطلق داستان است. بگذارید ببینیم چه اتفاقی دارد میافتد. او چند بار به ما چشمک میزند و به ما مهربانانه و با لبخند مینگرد و یادآوری میکند که به راستی این فقط و فقط یک بازی جالب و سرگرم کننده است که برای لذت بردن ما به راه انداخته شده و ما بی آنکه بدانیم یا بخواهیم، در این قطب روایت ایستاده ایم و تلختر از این، پذیرش این واقعیت دردناک است که کارگردان هم در راه اندازی این بازی نقشی اساسی دارد فقط کم مانده که خودش جلوی دوربین برود و دکمه Rewind ریموت کنترل را خودش فشار دهد. تاکید من بر خدایگونگیهانکه در همین روایت فاصله گذارانه و چیدمان جبرگرایانه اش برای پیروزی شر در داستان است. به یاد ندارم قطب شر در هیچ روایت سینمایی، مطلقانهتر و خونسردانه تر از این پیروز شده باشد که این جز با کمکهای بی دریغ راوی و ساختار شکنیهای ناباورانه اش نمیتوانست مقدور و مقدر باشد. هرچه باشدهانکه که جایی سوگند یاد نکرده قواعد مرسوم و آکادمیک را برای روایتهای سینماییاش رعایت کند پس میتواند همهی ما را به بازی بگیرد یا دست کم با بذل توجه ما بازی مفرح و سرگرم کننده ای(!!! )برای یک خانواده ترتیب دهد.
اما پرسش آزاردهنده این است: چرا با این همه تمهید فاصله گذارانه، تلخی و سنگینی فیلم لحظه به لحظه برایمان بیشتر میشود و تا مدتها پس از تماشای آن و هرگاه آنرا به خاطر میآوریم دچار تشویش و احساس درماندگی میشویم؟ گمان میکنم بشود اینگونه شرح داد:
فاصلهگذاری در این فیلم گونه ای از فاصله گذاری است که ماهیت درونی آن بر رویکرد تکنیکیاش به شدت چیرگی دارد. یعنی تنها چیزی که از پس این فاصله گذاریها بر نمیآید این است که : (الان یک عده پشت دوربین، مشغول فیلمبرداری و صدابرداری از این صحنه هستند و لازم نیست زیاد خودمان را درگیر داستان کنیم تا اینقدر عذاب بکشیم و حالمان بد شود. به یاد بیاوریم سخن هیچکاک را که: این فقط یک فیلم است، جدی نگیرید.)
دست بر قضا این شگرد روایتی، ما را دردمندانه تر با این واقعیت ناگزیر و محتوم روبرو میسازد که هیچ راه گریزی برای این قربانیان وجود نخواهد داشت و آنها شرط ناخواسته و تحمیل شده به خود را خواهند باخت: پرداختی استادانه از جبرگرایی مطلق و نهیلیسمیناگزیر. وقتی به نیمههای فیلم میرسیم و شگرد روایتیهانکه به خوبی دستمان آمده و میدانیم هر حرکتی برای رهایی به شکست خواهد انجامید، تعلیق و اضطراب به اوج میرسد. حالا میدانیم پسربچهای که فرار کرده به زودی گرفتار خواهد شد یا وقتی سکوتی هراسناک حاکم میشود و زن به شکلی دور از انتظار ما فرصت بیرون رفتن از خانه را پیدا میکند، میدانیم هیچ راهی برای گریز و کمک خواهی نخواهد داشت و در تعلیق چگونه گرفتار شدنش دست و پا میزنیم. این سناریو و سرنوشتی است که با دقت و حکمتی جبرگرایانه از پیش نوشته شده.
دوست ندارم فیلم را از منظر نقد خشونت و تاثیر رسانهها ببینم و روایتی چنین فرافلسفی و شگرف را مثلا با قاتلین بالفطرهی الیور استون یا ویدیوی بنی همین میشائیلهانکه در یک ردیف بگذارم. این برداشتی دم دستی از چنین فیلم ارزشمندی است؛ فیلمیکه خشونت بی حد و حصر را با نشان ندادن صحنههای خشونت به تصویر میکشد و تعلیق و اضطراب را با ساختارشکنی و سکون بی پروا و جسورانهی دوربین خلق میکند و تمام قواعد را برهم میزند. بازیهای سرگرم کننده آشکارا ادامه ویدیوی بنی است ولی با پرداختی فلسفیتر و نگاهی ژرف و گیراتر. بازیگر نوجوان آن فیلم بزرگتر شده او در نوجوانی تحت تاثیر خشونت زندگی، فیلمها و بازیهای رایانه ای(( Video games به قتل ناباورانه و سادیستی دخترکی بیگناه دست زده بود…
میتوان نمونههای دلنشینی از هنرهانکه را بازگفت. شاید روزی اگر مجالی بود … اما در اینجا به یک نمونه بسنده میکنم:
با وجود رنج و عذاب حاصل از تماشای این فیلم، نکته ای بسیار طنز آمیز توجهم را به خود جلب کرد. این یکی از همان شگردهای خاصهانکه است که به اصطلاح بدجور تماشاگرش را سرکار میگذارد و تحقیر میکند. تنها به عنوان نمونه ای از دهها نمونه در این فیلم: در ابتدای فیلم پسر خانواده به مادرش میگوید که پدر یک چاقوی تیز برای برپاکردن بادبان قایق میخواهد… دقایقی بعد سگ خانواده به شدت پارس میکند و ناگهان ساکت میشود( که بعدا میفهیم چرا) هنگامیکه پدر برای بررسی موضوع قصد ترک قایق را دارد، پایش به چاقو میخورد و چاقو به کف قایق میافتد. در اواخر فیلم، وقتی زن، دست بسته داخل قایق به انتظار مرگی قریب الوقوع نشسته، ناگهان متوجه چاقو میشود. ما تماشاگران ساده دل میپنداریم که این تمهیدی از سوی کارگردان است تا در این لحظه گشایشی در داستان حاصل شود و به شیوه فیلمهایهالیوودی زن نجات پیدا کند ـ راستی شما میدانید چرا در فیلمهای سخیفهالیوودی، مخصوصا در ژانر وحشت(!) که کلیشه آشنا ملال آور آن چند دختر و پسر جوان هستند که به گردش میروند، پسرها مثل ماست کشته میشوند و حتما باید یک دختر که از قضا خوبروتر از بقیه هم هست با یک سگجانی بی نظیر جان به در ببرد و تنها بازمانده باشد؟!!! ـ و آرزو میکنیم او بتواند دستش را باز کند اما بر خلاف تمام کلیشههای مرسوم و قواعد فیلمهایی که دیدهایم خیلی احمقانه تر و ساده تر از آنچه فکر کنیم چاقو را از او میگیرند و توی آب میاندازند و بعد هم خود او را مثل یک زباله به آب میسپارند!!!هانکه برای چندمین بار یادآوری میکند که قرار نبوده راه گریزی در کار باشد. پسرها شرط را میبرند و بازی سرگرم کننده تازه ای را آغاز میکنند. پایان فیلم آغاز فاجعه ای دیگر است. هراس آورترین پایان باز ممکن در سینما، انفجار سوسپانس( تعلیق= پادرهوایی) آنهم درست در آخرین نمای فیلم! چون میدانیم تقدیر یا بهتر بگوییم سناریوی خداوندگاری به نامهانکه بر اینگونه است که باز هم برندهی بازی، این دو ابلیس روانپریش باشند. بازی ای که پیشامدش برای هیچکس بعید نیست. نگاه و لبخند پایانی به دوربین جایی برای شرح نمیگذارد. له کننده است.
پی نوشت: برای آشنایی با شگردهای بصریهانکه و میزانسن او برای آفرینش تعلیق به نقدم بر فیلم کنعان مراجعه کنید.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز