ویروس بهانه است
تبرها پایپچ ساقهای خستهاند…
و کفتارها رهرو شیرهای زخمی
ما در محاصرهایم
در فراق عشق و استفراغ مرگ
نفسبریده از آوار غم
ایستاده در بوران تیغ
در هر دم و بازدم
این قصهی نوادگان قابیل است
مادر! ای خفته در دلتنگی زمین
ای شوق زیبای زیستنت حسرت محال
نیستی ببینی
این آخرالزمان مبادا
غمگین نشسته بر بام آسمان
زل زده بر گرگ و میش آدمیزادگان
ویروس بهانه است
چاقو رفیق شاهرگ است
و گلوله
قدمش روی چشم ماست
ترامپ و آمریکای دوقطبی

یکی از انتقادها به ترامپ این است که او جامعه را به شدت دوقطبی کرده است.
نخست: این ادعا در خصوص جامعه آمریکا اصلا درست نیست. اتفاقا یک انشقاق بسیار تاریخی درون ریپابلیکنهای آمریکا در حال تثبیت است. کیست که ندارند مثلا فرد فاسد و کودنی چون جرج بوش که همواره مضحکه و آلت دست دمکراتها بوده یک ریپابلیکن سنتی واقعی توسریخور باجبده است که همین امروز همتایانی در سناتورها و نمایندگان کنونی جمهوریخواه دارد که فعالتر و مشتاقتر از دمکراتها برای تثبیت پیروزی جعلی بایدن پیزوری تلاش میکنند؟ اما ترامپ گرایش نوینی را در هواداران جمهوریخواه برانگیخته که به همان اندازه که از دمکراتها بیزارند از جمهرریخواهانی چون بوش ابله و نوچگانش هم گریزاناند. موفقیت چشمگیر اخیر جمهوریخواهان در انتخابات همزمان سنا و مجلس نمایندگان تابعی از همراهی آنان با ترامپ و اعلام حمایت ترامپ از آنان است. نادان و فریبخوردهاند بوشیستهایی که گمان میکنند این موفقیت، ذاتی و بیربط به دستاورهای ترامپ است. واقعیت این است که بدون ترامپ حزب جمهوریخواه با ابلهانی چون رامنی و رهروان بوش و مککین برای همیشه به زبالهدان تاریخ سپرده خواهد شد که اتفاقا جایگاه بسیار شایستهای برای آنان است.
دوم: ترامپ نه تنها صحنهی سیاست آمریکا که اغلب جوامع موجود بر زمین و گردانندگانشان را هم تحت تاثیر قرار داده است. این بزرگترین دستاورد اوست که حتی پس از حذف ظاهریاش از صحنه سیاست هم آثار بسیار نیکویی برای آیندهی زمین در پی خواهد داشت. برانداختن نقاب میانهروی و تساهل که در واقع یک جور misdirection برای انجام شعبدهبازیهایی نظیر تقلب گسترده و همهجانبه و مهندسیشدهی انتخابات اخیر است و چند دهه است صحنه سیاستگردانی را به تسخیر خود درآورده اصلا دستاورد کوچکی نیست. حالا دیگر شعارهای زیبا و انسانینما و اخلاقی فقط و فقط شعارهایی پوک و مسخرهاند و هیچ احترامی برنمیانگیزند. از این پس ادبیات سیاسی دیگر نمیتواند با بهرهگیری از سخنان زیبای تحمیقگر به راه پرفریب گذشته ادامه دهد چون با شیشکی و تگری بیوقفهی مخاطبان روبهرو خواهد شد؛ به استناد فساد فراگیر و همه جانبهای که آشکار شده و جایی برای هیچگونه بخشودگی و چشمپوشی باقی نگذاشته است. مهم نیست این ادبیات را یک سیاستمدار کثیف به کار ببرد یا یک کارشناس و تحلیلگر دونمایه در رسانهای فاسد.
سوم: مردم آمریکا پس از این انتخابات و مواجهه با فکتهای شگفتآور و هولناک در خصوص فساد گسترده و همهجانبهی سیاستمداران و رسانهها، بعید است دیگر همان آدم سابق بشوند! همان مردمی که شاید از افتخاراتشان بود که نمیدانستند ایران یا سودان کجای نقشهی زمین هستند و تفاوت میان عراق و ایران را هم نمیدانستند، و توجه به سیاست داخلی را هم جز در زمان انتخابات کسر شأن خود میدیدند امروز (با تجربه چند سال گذشته) به خوبی دریافتهاند که غفلت تاریخی و جغرافیایی فضیلتی ندارد و فساد ویرانگر سیاست نه فقط در فصل انتخابات که در ثانیهثانیهی زندگیشان جاری است و به چشمبرهمزدنی میتواند آنها را به دام شعبده و حیلتی تازه بیفکند. رسانههایی چون شبکههای اجتماعی که قرار بود ظرفی خالی و صرفا بستری برای آزادی بیان باشند رذیلانه به ضد خود بدل شدند اما حتی با تمام شیطنت و رذالتی که به خرج دادند (و میدهند) نتوانستند جلوی افشاگری بزرگ و تاریخی در خصوص فساد هولانگیز سیاسی اوباما و پسااوباما را بگیرند. همواره بر این باور بودهام که انتخاب سفیهانهی اوباما برای ریاست جمهوری یک نقطه عطف مهم در رو شدن بازیهای سیاسی و سقوط آزاد بازیگران پشت پردهی سیاست بود که چیستی استراتژی سیاسی را به ابتذال و حقارتی تاریخی کشاند. پس از حسین اوباما دمکراتها دیگر نتوانستند یک آن از قعر ابتذال سیاسی خارج شوند و ترمزبریده تا پرتگاه تاریخی کنونی تاخت زدند. این حجم از بلاهت ستودنی و مایهی خرسندی است.
درباره رمان گوگیجه

«گوگیجه» عنوان رمانی است که از نیمهی خرداد سال نود و نه نوشتنش را آغازیدم. داشتم خوب پیش میرفتم که مرگ مادرم موجب توقفی چندماهه شد. برایم سخت بود بیرون آمدن از اتمسفر جانکاه سوکواری و طی مراحل آن بهخصوص که «گوگیجه» رمانی سرزنده و آمیخته با طنزی سیاه است. از میانهی آذر دوباره نوشتن را از سر گرفتم و تا کنون نزدیک به نیمی از آن را نوشتهام. سختترین قسمتهایش را نوشتهام و جاهای آسانترش باقی مانده. پیشبینیام این است که حداکثر تا پایان بهمن به سرانجام برسانمش و سپس فکری برای ناشر خواهم کرد. «گوگیجه» راوی اولشخص دارد: یک مهندس معمار که از همسرش جدا شده و تنها با سگش زندگی میکند. خودش اینگونه خودش را معرفی میکند:
” من آدم تنلشی هستم. این سادهترین و در عین حال دقیقترین توصیفی است که خودم از خودم دارم. شاید در نگاه بعضیها اینطوری نباشم. اما همسر سابقم در این یک مورد با من کاملاً توافق داشت. راستش این تنها موردی بود که بر سرش با هم توافق داشتیم. او این واقعیت را دستکم روزی سه بار به رخم میکشید؛ مثل آنتیبیوتیک؛ هر هشت ساعت یک عدد. و من هم بهجای مقابله تصدیق و تأییدش میکردم. و اتفاقاً همین بیشتر کفریاش میکرد. البته واقعاً قصد نداشتم کفریاش کنم اما اگر بخواهم روراست باشم خیلی هم از این بابت ناراحت نمیشدم. معمولاً یکچیز وقتی هزاران بار تکرار شود عادی و بیخاصیت میشود اما من هر بار که تنلش خطاب میشدم حالم بد میشد. یکوقت آدمیزاد خودش انتخاب میکند تنلش باشد. و خب لابد پای تبعاتش هم میایستد. اما من خودم نمیخواستم تنلش باشم.”
«گوگیجه» پر از ارجاع به سینماست چون شخصیت اصلیاش دلبسته سینما و یک فیلمباز حرفهای است که علاقهی زیادی به فیلم و رمان جناییمعمایی دارد. پس چارهای نیست و قصهی ما هم باید یک جورهایی به معما و جنایت برسد. با یک کارآگاه خصوصی ایرانی چطورید؟ چیزی که در عالم واقع، وجود خارجی ندارد اما ما واقعا یک کارآگاه خصوصی ایرانی داریم.
«گوگیجه» با رمان قبلیام «کاپوزی» تفاوتهای فراوان دارد، چه در فرم که اینجا متعارفتر است و چه در محتوا که اینجا کمی روشنتر و امیدوارانهتر است. با اینهمه یکوقت فریب نخورید؛ در دنیای قصههای من هیچ سعادتی مقدر نیست.
پادکست شماره ۱ رضا کاظمی
شعر: خون شد
ابری که صبرش طاق شد از باد، گریان شد
دستی که از موی تو رد میشد پریشان شد
من سخت غرق قطرههای خون خود بودم
وقتی صدور حکم رگ بر تیغ، آسان شد
دستی که روی زخمههای خواب میرقصید
از پا نشست و بیصدا افتان و خیزان شد
ماری خزید از پاشنه، پیچید تا شانه
در آستین تنگ یک تردست پنهان شد
خرگوش در متن کلاه خواب، پس افتاد
موسی عصا را اژدها کرد و گریزان شد
شعری که عمری با زمین و آسمان میساخت
در سرسرای دفتری بیبرگ ویران شد
در پرسپکتیو خدا، وقت صلات ظهر
خون شد، شتک زد روی بوم و بام… باران شد
(رضا کاظمی)
پنجشنبه. یکم اسفند نود و هشت
درباره انتخابات ۲۰۲۰ آمریکا

لیبرالیسم دیرزمانی روی کاغذ والاترین عرصهی تجلی تساهل و تسامح بود. اما آن آرمان کاغذی زیادی ناناز بود و در عمل به فرجامی رسید که در رفتار رسانههای چپ آمریکا با ترامپ پس از برگزیده شدنش به ریاست جمهوری در سال ۲۰۱۶ دیدیم. اگر انزجار و نفرین تنها چیزهایی بود که این بنگاههای مالی بروز میدادند، میشد دست بالا گفت لیبرالیسم چپ میانهای با بلندنظری و ادب و احترام ندارد اما واقعیت این است که این مراکز لجنپرانی همسلک با اهریمنانی چون سوروس و بلومبرگ، از همان ثانیهی نخست نهتنها اپسیلونی تساهل و تسامح (ادعای بنیادین لیبرالیسم) و ادب و احترام نشان ندادند بلکه اقدامهای عملی بسیار جدی و خارج از تصور و شمار، برای تخریب و لجنمالی رقیب با توسل به دروغ و تهمت صورت دادند و بیوقفه (تاکید میکنم) تا همین ثانیه آن را ادامه دادهاند (و پشتیبان قسم خورده ی خشونتهای خیابانی ویرانگر بودهاند) و کمترین درسی از شکست تاریخساز و طلایی خود در سال ۲۰۱۶ نگرفتند.
میخواهم باوری تلخ را با شما در میان بگذارم. این رسانه ها وظیفهی سرشتی و حیاتی خود را به زیبایی و در کمال شرافت ایفا کردهاند. ایراد از آنها نیست. ایراد از آرمان کاغذی و مطلقا دروغین لیبرالیسم است. زندگی اجتماعی در بافتار قدرت و سرمایه، یک جنگ سبعانه و بی رودربایستی است. بزکهای سیاسی در هنگامهی بحران کمترین رنگ و جلایی ندارند. کدام تساهل؟ کدام کشک؟ این جنگی بر سر قدرت و مالکیت و تصرف است و رسانه، اهرم اصلی این ماشین مهیب جنگی است. تمام ادعاهای لیبرال همواره چیزی جز دروغ غیرضروری نبوده. ما در وضعیت سرشاخ تاریخی قرار داریم و تا پایان زمین، دیگر هرگز از این سرشاخ خونین خارج نخواهیم شد. دیگر نقابها برافتاده و وقت چنگ زدن بر چهرهی یکدیگر است. ترامپ یک لکهی ننگ برای سیاست است. بگذارید باژگون بخوانم: ترامپ لکهی ناجوری برای تابلوی یکدست تباه و سیاه سیاست است، او نقطهی درخشان روشنی در این لجنزار قیرگون است. پس از او دوباره سیاست (به همان معنای متعفنی که میپسندید و میپسندند) با لبخندهای دنداننمای از سر توظف تمام زمین را در بر خواهد گرفت. پس جای نگرانی نیست. لبخند بزنید و شاد باشید. ترامپ ناسیاسی، نقطهی عطفی در تأمل روشناندیشانه و واگرایانه بر سرشت تباه سیاست و عقل سلیم سیاسی بود. او بارها تاکید کرد که سیاستمرد نیست. این را نگفت اما بر هر اندیشندهای آشکار بود که از بد حادثه سر از اردوگاه جمهوریخواهان درآورده و قرابت چندانی با ذهنیات عقبمانده و تفکر لژنشینانه ابلهانی چون خاندان بوش ندارد. جمهوریخواهان هم در هنگامهی بزرگترین بحران فروتنانه و رذیلانه تنهایش گذاشتند. بله ترامپ شاید یک بیزنسمن بددهن قلدرمآب بود اما بهانهی بسیار درستی برای تشکیک اساسی و بازاندیشی در مفاهیم مسلط سیاست است. او ماتریس مخوف قدرت سیاسی را به عالیترین شکل به چالش کشید و آداب دروغین و بی دستاورد دیپلماسی را به سخره گرفت. اقدامات صلحآمیز او ریشخندی بر دههها دیپلماسی فریبکارانهای بود که اساسا قصدی برای صلح نداشت و صرفا در پی بازتعریف متناوب توازن قوا و تنظیم فروش تسلیحات نظامی به طرفین دعوا میگشت. ترامپ نقظه عطفی برای درنگی نو در سیاست و افشای ماهیت کثیف قدرت مستقر، پوکی گلوبالیسم چپ و نقش اهریمنی رسانه است. پس از ترامپ، دیگر امکان بازگشت به گذشتهای که در آن رسانهها معابد مقدس مخاطبان بودند، و سیاستمداران می توانستند با لبخند و جملههای زیبا تودهها را فریب بدهند وجود ندارد. دیگر حتی به عنوان یک سینمادوست، حالا که ثمره تباه اندیشهی مسموم و چرک چپ را در روزگارمان آشکارتر از همیشه میبینم، اقدام الیا کازان در شهادت دادن علیه هواداران کمونیسم (و اساسا نفس مبارزه با تفکر مارکسیستی و سوسیالیستی) را اصلا تخطئه نمیکنم بلکه ستایشگرش هستم. کازان بسی فراتر از روزگار خود بود. ما دیر شناختیمش.
یکی از دستاوردهای مهم ترامپ و یکی از خسارتهای بزرگ دمکراتها (چه نام بیتناسبی برای این هیولاها)، از انحصار خارج شدن برخی شعارهای به اصطلاح progressive است که پیش از آن، چپها آن را ویژگی منحصر به فرد خود میدانستند: حقوق زنان، حقوق نژادها، حقوق دگرباشان جنسی و مهمتر از همه، دخالت ندادن مذهب در امور. کابوس امروز (و قطعا سالیان آتی) دمکراتها این است که ترامپ توانست همه این شعارها را از انحصار چپها خارج کند بهخصوص ویژگی آخر را رندانه و طوری که جمهوریخواهان ابله شاکی نشوند. هیچ چیز بیشتر از گرایش به راست منهای مذهب برای چپها خطرناک نیست و ثمرهاش را در آینده خواهیم دید. راست نو که هنوز هیچ پایگان حزبی ندارد بسیار باشکوه و مترقی است. دور نیست که برتریهای چشمگیر تفکر راست در اقتصاد، معیار نهایی انتخاب سیاسی شود. چپها با تمام سرمایه رسانهای شان بازنده اند؛ نه فقط امروز که در سالهای آینده در تمام زمین. آلمان پس از مرکل، فرانسه پس از مکرون… آه! چپها پیشاپیش باید در سوک بنشینند. باید به شعبده ای دیگر رو بیاورند. دیگر شعارهای قدیمی کار نمی کنند. از ادعای حقوق بشر کارتر تا “بلک لایوز متر” دمکراتها همه جز بدبختی برای زمین نداشته است. شعارهایی که صرفا دستاویزی برای رویکرد ماکیاولیستی چپهای خبیث است. آیا هنوز هم کسی میان شما هست که با دیدن خشونت و وحشیگری مدعیان ضدفاشیسم (آنتی فا)، معتقد باشد هیپیگری، آنارشیسم، دراگبازی، موسیقی هوی، آزادی مطلق جنسی، زندگی کمونی و چریکی و امثالهم ژستهای روشنفکری ارزشمندی هستند؟
انتخابات ۲۰۲۰ آمریکا نقطهی ننگی برای لیبرالها و نقطهی عطفی برای شالوده شکنی سیاست در عالی ترین سطحش است.
،
انتشار مجموعه شعر تکه پاره ها: دفتر اول
سرانجام تصمیم گرفتم نخستین مجموعه شعرم را در اینترنت منتشر کنم. بی مجوز و بی ناشر. پیشتر هم گفته ام که به انتشار رایگان حاصل رنج و خون دل سالیان هیچ باور ندارم.
در مرحله نخست کتاب را به صورت الکترونیک (پی دی اف) تقدیم خواهم کرد به قیمت هر نسخه بیست هزار تومان. در تک تک صفحات کتاب نام خریدار درج خواهد شد که در صورت بازنشر بی اجازه، منبع این زشتخویی آشکار شود. برای کاستن از احتمال وقوع این امر ناپسند و محتمل (تا حد امکان) اولویت خریداری با کسانی است که به هر طریقی میشناسمشان؛ با نام واقعی.
ایشان میتوانند به نام دوستان و آشنایان مورد اعتمادشان کتاب را به هر تعداد که میخواهند سفارش دهند و مبلغ مجموع را بپردازند. هر نسخه با نام گیرنده نهایی واترمارک خواهد شد.
📎
“تکه پاره ها” که گزیده ای است از شعرهای کوتاهم از آغاز تا امروز. امیدوارم مجموعه دوم را هم که شامل شعرهای بلندتر است همین امسال گردآوری و منتشر کنم.
در صورت تمایل برای دریافت کتاب الکترونیک “تکه پاره ها” (در قالب پی دی اف) به آیدی @soofiano در تلگرام پیام بدهید.
با احترام
رضا کاظمی
شطرنج: آیین تنهایی

شطرنجباز به هنگام بازی تنهاترین انسان روی زمین است. دلشورهی تنهایی، ذهن و روان را سخت و مصمم میسازد. مصمم از خانوادهی تصمیم است و شطرنج آوردگاه تصمیمهاست، هر یک بسته به جان. شطرنجباز بزرگ، در تنهایی و خلوت جدوجهد میکند و در هنگام نبرد هم به عادات تنهایی رجوع میکند گرچه در سالنی پر از پچپچه و غژغژ میز و صندلی و انرژی نهچندان مثبت چشمهای ناظرانی که مثل بختک بر میز سایه میافکنند و ظاهراً قانونی هم جلودارشان نیست اما شطرنجباز بزرگ نه آنها را میبیند و نه کسی را که روبهرویش نشسته. مغروق صحنهای است با موجوداتی بیجان اما تشنهی حرکت. هیچ آموزگاری نمیتواند آن خلوت زیبا را چنانکه در تنهایی متجلی است بازسازی کند. در خلوت است که آدمیزاد پیش از دودوتاچهارتا و محاسبه شاخهها، اول خودش را محاسبه میکند که بداند با خودش چند چند است؛ که بازی شطرنج، بازتاب اعماق روان و پنهانترین لایههای شخصیت شطرنجباز است. اینها را تنها در مدرسه تنهایی و خودشناسی میشود آموخت. از دل هر اشتباه و هر شکست میتوان به تحلیل شخصیت خویشتن رسید. آیینی چنین ژرفاندیش، از گوهر ذن است. پویشی بیپایان در سلولی انفرادی است. یک شطرنجباز بزرگ احتمالاً همان باید باشد که سهراب گفت: وسیع باش و تنها و سربهزیر و سخت.
از گوزنها تا آنتی فا
گوزنها فیلم محبوب عمری بسیاری از منتقدان سینمای ایران است (همانهایی که اغلبشان به کیمیایی فحش میدهند یا مسخرهاش میکنند) اما من به دلایلی چندگانه و عمدتاً دراماتیک فیلم را چندان دوست ندارم. اما این دوستنداشتن یک دلیل محتوایی هم دارد که هرگز دربارهاش توضیح روشنی ندادهام.
وضعیت این روزهای آمریکا و تخریب و غارت صادره از سوی چپیهای موسوم به آنتی فا، و توییت محشری که در توییتر دیدم، به یادم آورد که چقدر درباره منطق قدرت گوزنها برای دزدی از بانک حس بدی داشتم و دارم. از همهچیز چپ بدم نمیآید و محبوبترین اندیشمند زندگیام اسلاوی ژیژک، والاترین چپ زنده بر زمین در همین لحظه است. اما تهوع میگیردم که چپ یا راست باشم یا حتی حد وسط. من درباره هر موضوعی به تفکیک و به شکل فرادی میتوانم تصمیم بگیرم. اگر چپ دزدی و غارت و تخریب را به نام احقاق حق توجیه میکند، من قطعاً از آن بیزاری میجویم.
اگر چپ بهجای ارائه بدیل بهتر و ایجاب، تنها هنرش در نقادی سلبی است طبعاً مایهی تنفر من است. اندیشه من راهی به متافیزیک ارتودوکس ندارد اما فقدان پرنسیب و دعوت به خائوس را از سنخ روشنفکری نمیبینم. مرز جغرافیایی را بیمعناترین قرارداد میدانم اما مخالف سرسخت آزادی دادن به تبهکاران پرشمار مکزیکی برای بروبیا و قاچاق و کثافتکاری آزادانه در مرز ایالاتمتحده هستم و اساساً در هر مرزی، قائل به سلب حق از تبهکارانم. اگر جایی شبیه راست میبینیدم و جایی شبیه چپ، ازاینروست که نه راستم و نه چپ. یاد نگرفتهام که بز سرسپردهی اخفش یک نحلهی فکری باشم، دقیقا همانطور که یاد نگرفتهام عاشق یک کارگردان یا نویسنده باشم و هر مزخرفی ساخت یا نوشت بهبه کنم. ترجیحم همیشه این بوده که هر فیلم یا کتاب را جداگانه بسنجم.
من اصلاً درکی از اینکه ترامپ فاشیست باشد ندارم و گمان میکنم درباره فاشیسم باید بیش از اینها مطالعه کنیم. میان او و بزهکارانی که فرصتجویانه و برای رسیدن به هدفی سیاسی (از نوع سخیف) دست به ویرانگری بیحدومرز میزنند، طبعاً انتخابم ترامپ است. اما میان ترامپ و ژیژک قطعاً سمت ژیژک میایستم. و اما حتی میان کسی چون ژیژک و معیارهای داوری خودم قطعاً سمت معیارها میایستم. اجازه نمیدهم کسی با لفاظی و سفسطه مرعوبم کند یا بخواهد شعور را چنان تنزل دهد که به منطق سفیهانهی دودویی متوسل شود: چون ترامپ بد است، دموکراتهای آمریکا خوباند. خیر. آنها بدترند. آنها عین شر و رذالتاند.
درباره کرونا
همهگیری ویروس کرونای ۱۹ بیتردید یک رخداد است؛ با تمام ویژگیهای سرشتی رخداد. اتفاق مهیب و موثری که قصهی هرجاخواب تاریخ را به پیش و پس از خود میتواند بخش کند. شاید برای چنین بزرگداشتی هنوز خیلی زود باشد اما این همهگیری به دلایل گوناگون یک رخداد است و دامنهای بسیار فراگیر دارد؛ رخدادی زمینگیر (جهانگیر؟!). ترس مکانیسمی طبیعی درمقابله با آُسیب و بلاست. اما ظاهرا این مکانیسم در همه انسانها به یک میزان فعال نمیشود. که اگر میشد بنا به سرشت کرونا و نوع انتقالش بهسادگی میشد با حداقل آُسیب سرایت را مهار کرد. درصدی قابل توجه از انسانها به هر دلیلی (عقلانی و روانی) خطر را دستکم میگیرند و هر پویشی برای مهار این همهگیری را به آسانی به شکست میکشانند. این گسست اسکیزوفرنیک از خرد جمعی حاصل یک سر باز زدن آنارشیستی نیست که از سوی بخشی از جریان روشنفکری قابل تقدیر و تقدیس باشد بلکه همسانی تام و تمامی با درک پیشاانسانی از واقعیت دارد و در حیطه پستانداران ناانسان قابل ارزیابی است. حضور همین درصد قابل توجه فقط یکی از دلایلی است که میتواند اعتبار پدیده مقدسانگاشتهی دموکراسی را لگدمال کند.
من همه گیری کرونا را از چند جنبه شایسته بازخوانی میدانم. نخست سببشناسی آن. در نگرش دینی که نگرشی نسبتا غالب در بسیاری از کشورهاست بلایی از این دست از دو جنبه قابل توجیه است. اول از منظر آزمایش الهی چنان که در قصهی ایوب آمده است. درد و رنج و ابتلا محکی بر ایمان است. دوم بلایی چنین سترگ ثمرهی گناه انسانهاست. جالب است که اعتراف به گناه، لزوما مترادف با بینش روشن دیندار نیست بلکه اغلب گریزگاهی برای توجیه ناعقلانی (ماورایی) یک بلای طبیعی است. روشنتر بگویم. چنین ابتلایی دینداران را در آینده از آن چه گناه مینامند باز نخواهد داشت. خاصه اگر مفهومی چون توبه یا آمرزش غایی همه مخلوقات در نظام باورشان ریشه داشته باشد. در نگاه منطقی و عقلانی (غیرماورایی) این همهگیری باز هم دو جنبه خواهد داشت: یک اتفاق ساده و طبیعی در روند تکاملی موجودات که حاصل یک بازآرایی ژنتیکی اتفاقی است. و دوم: نقش سهوی یا عمدی گروهی از انسانها در گسترش و سرایت این ویروس.
تئوری توطئه در اینجا منطقا اجازهی بروز می یابد و نفی و اثباتش کاری بس دشوار است. از کنترل خارج شدن پدیدهی دستکار انسان، خط داستانی تازهای نیست. از قصهی پینوکیو و پدر ژپتو تا هراس همیشگی از خطر رباتهایی که اندیشیدن بیاموزند و از سیطرهی ارادهی سازندهی خود خارج شوند و ویرانی به بار بیاورند دستمایهی داستانها و فیلمهای علمیخیالی بوده است. این که چرا کسانی بخواهند چنین ویروسی را اشاعه دهند در ساحت متعفن قدرت و سیاست اصلا چیز شگرف و غریبی نیست و توجیهات بسیار قاطعی هم میتوان برایش تراشید. اما اثبات این پندار، به اندازهی نفیاش دشوار است (که البته سادهترین کار جهان، نفی احتمال هر توطئه و متهم کردن دیگران به «توهم توطئه» است). در رویکردی عملگرایانه و عینی، فعلا چارهای نداریم که بدون تایید یا رد چنین احتمالی، یا بحث را خاتمه دهیم یا در فرصت موجود، به وجوه دیگر این رخداد بپردازیم.
آخرالزمان برای یک مبلغ مذهبی معنای مشخصی دارد و برای سینمادوستان هم ما به ازاهایی مشخص. ما آخرالزمان را در جایگاه یک دستمایه بسیار کلیدی و موثر سینمایی به خوبی میشناسیم. آخرالزمان جایی است که به ضرورت بقا، بسیاری از پیوندهای اجتماعی از هم میگسلد و بسیاری از قراردادهای «بدیهی» مدنی زیر پا گذاشته میشود. بسیاری از نهادها و کارکردهای اجتماعی معنایشان را از دست میدهند و نقاب مدنیت از چهره انسان ها کنار می رود. هر بلای طبیعی و هر قحطی و تنگنایی، میتواند درجاتی از بازگشت به بدویت را در انسان «متمدن» برملا کند. البته در نخستین مراحل آخرالزمان خیالی (مثلا در ساحت سینما) بیش از هر چیز تلاش برای تحکیم همبستگی میان انسانها و تاکید بر عنصر اتحاد برای گذر از تنگنا به چشم میآید و منادیان پرشماری هم دارد (چیزی شبیه پیامهای انساندوستانه و توصیه به عبرتآموزی و تاکید بر عشق و محبت و قدر یکدیگر دانستن، در همین روزهای کرونایی. این همسان سازی کمی ترسناک است؟!) در مراحل پیشرفتهتر، بر اساس تنازع بقا دیگر فرصت و دلیلی برای تحکیم وحدت یا موعظه اخلاقی وجود نخواهد داشت و غریزه حکمران خواهد بود. بدن و روان انسان در بحرانها به شکلی غریزی مطلوبترین گریزگاه ممکن را پیدا میکند (هرچند شاید گاهی برای بقا کافی نباشد). هر بلای طبیعی میتواند جلوهای آخرالزمانی را برسازد. اما آخرالزمان همیشه معلول بلایای طبیعی نیست. هر موقعیتی که تنازع بقا را در برابر ژست انسان به مثابه اشرف مخلوقات و موجودی معنوی قرار دهد، آخرالزمان است. اگر در همهگیری کرونا به این مرحله نرسیدهاید، هنوز برایتان کیفیت آخرالزمانی نداشته و چه بهتر که در ادامه هم نداشته باشد. اما به خوبی میتوانید تصور کنید که بالقوه چه تنگنایی میتواند منتظرمان باشد. این وضعیت هر چه بیشتر کش بیاید و فرسایشش بیشتر شود جنبههای تازهای از حقیقت سرشتی انسانها بیرون میزند و اسباب شرمندگی میشود.
همهگیری متضمن سرایت است. در همهگیری مرگبار، چیزی از جنس شر از انسانی به انسان دیگر منتقل میشود. هیچ مدیومی به خوبی سینما نتوانسته جوهرهی شر و سرایت را قابل فهم کند.
سرایت، عنصری دراماتیک است که به یاری گستردگی و نفوذ سینما تصویری آشنا و خودمانی برای انسان امروزی به حساب می آید. از سرایت شر اهریمن (دخول و حلول) و ارواح خبیث و اجنه، تا مهمترین ساحت اسطوره ای غرب پس از خلق جهان وسترن، یعنی آخرالزمان زامبی ها. به دلیل سیطره و نفوذ مطلق سینما بر زندگانی امروز، هیچ پدیده ای نشان از شگفتی و غرابت ندارد. ما مغروق متنی بس آشناییم. و دست و پا زنان زمزمه میکنیم: د ژا وو.
(ادامه دارد)