آری این‌چنین است برادر…


با دوستم مسعود ثابتی نشسته‌ایم و به حال خودمان فکر می‌کنیم. از پارسال تا امسال شب و روزهای بسیاری را با هم گذرانده‌ایم. مانند بیش‌تر دوستی‌های خوب، کاستی‌ها و دردهای‌مان نقطه‌ی مشترک‌مان است نه قوت‌ها و داشته‌های‌مان. می‌گوید «دقت کرده‌ای بر خلاف آن‌هایی که روز و شب از فیلم و سینما دم می‌زنند و با فیلم دیدن رستگار می‌شوند، ما در حضور هم هیچ حرفی از سینما نمی‌زنیم؟ از هر دری می‌گوییم جز سینما.» این شاید یک جور گریز از عادی کردن سینما باشد. و شاید دهن‌کجی به چیزی که کم‌ترین امتیاز مادی برای‌مان به بار نیاورده و بی‌تعارف درآمدمان از سینما از کارگران ساده و روزمزد افغانی عزیز هم کم‌تر است.

می‌گویم حتما دیگران از دیدن حال و روز بی‌حال ما در همین لحظه شگفت‌زده خواهند شد. خیلی‌ها فکر می‌کنند یک منتقد سینما همیشه در حال فیلم دیدن و گاهی هم در حال مطالعه و پژوهش است و از کارش لذت می‌برد و خلاصه کارش خالی از لذت و لطف نیست. اما اگر بدانند…

می‌گوید عاشق دریاست و آرزویش این است که برود در خلوتی خودساخته در شمال زندگی کند. می‌گویم من را باش که دریا را به‌ناگزیر ترک گفته‌ام و آمده‌ام وسط ازدحام سرب و آهن. من هم برای برگشتن لحظه‌شماری می‌کنم.

می‌‌گویم کاش همان چند نفری که دل‌شان به امثال ما خوش است می‌دانستند که پشت شور و اشتیاق نوشتن در این کشور جهان‌سومی‌حتی سراب هم نیست. کاش مثل روزگار گذشته‌ی خود ما همان دوست‌دار سینما بمانند و لذت فیلم دیدن و زندگی کردن را تباه نکنند. معنای زندگی و دل‌خوشی را که بابت غم نان از دست بدهی، یک بازنده‌ی تمام‌عیاری. سینما که دیگر شوخی است…

7 thoughts on “آری این‌چنین است برادر…

  1. سلام به اقای کاظمی عزیز. درحد خودم درکتان میکنم. منم خیلی اوقات به همه چیز و از همه مهمتر به سینما شک میکنم و از ابتدا و از دور سعی میکنم دوباره انرا بررسی کنم و البته نتیجه هم این است که این احوالات و احساسات و شک ها بدلایل اساسی دیگری در من شکل گرفته.
    امیدوارم در احساساتمان و علایقمان دچار تحریف نشیم که البته……
    امیدوارم روزی برسه که کمی راضی تر بتوان بود.

  2. کاش لذت زندگی را همه و برای همیشه دریابیم…
    آقای کاظمی؛ از طرف من از آقای ثابتی بابت تدارک پرونده «بیگانه‌ها» تشکر کنید.

  3. آقا رضا دلمون برات تنگ شده.. کجایی برادر؟

    این پاراگراف آخر بدجوری گزنده، تلخ و البته هشداردهنده است… امیدوارم گرفتاری‌ها هرچه زودتر حل بشن و شور و شادی رو دوباره ببینیم در دل‌نوشته‌هاتون.

    گمان نمی‌کنم کار زیادی از دست من و امثال من بر بیاید جز آرزوی نیکی داشتن برای شما.. پس همین رو براتون آرزومندم.

  4. چقدر تلخ بود… چقدر تلخه که کسی مث شما اینطوری از بیحوصلگی و خستگی حرف بزنه، که حتی جادوی سینما نتونه آرومت کنه…
    این شعر یکی از دوستامه که تو وضعیتهای مشابه زمزمه میکنم، شاید به کارت بیاد آقا رضا:
    “دلتنگ نباش،
    همین روزها تمام میشود…
    …..دنیا……”
    دلتنگ نباش آقا رضا.

  5. ساعت هاست دارم صفحات این سایتو ورق می زنم و عشق می کنم، ازین صفحه نتونستم بدون ابراز احساسات! رد شم.

    “کاش همان چند نفری که دل‌شان به امثال ما خوش است می‌دانستند که پشت شور و اشتیاق نوشتن در این کشور جهان‌سومی حتی سراب هم نیست. کاش مثل روزگار گذشته‌ی خود ما همان دوست‌دار سینما بمانند و لذت فیلم دیدن و زندگی کردن را تباه نکنند. معنای زندگی و دل‌خوشی را که بابت غم نان از دست بدهی، یک بازنده‌ی تمام‌عیاری. سینما که دیگر شوخی است”

    … دلمان اما، همچنان به امثال شما خوش است و می دانیم که …
    —————-
    پاسخ: همین که با صفحات این سایت عشق می‌کنی یعنی در اقلیت محضی. من آدم منفوری هستم. خوش آمدی. 🙂

Comments are closed.