دوست دارم فضای وبسایتم در آستانهی جام جهانی ۲۰۱۴ برزیل، سراسر فوتبالی باشد. این نوشتهی خاطرهوار، در آستانهی جام جهانی فوتبال ۲۰۱۴ تقدیم میشود به خوانندگان گرانقدر این روزنوشت و نیز اشباح ناظر عزیز. با کرکری خواندن و اظهارنظرهای فاضلانه و کارشناسانهتان به این بحث عاشقانه رونق ببخشید. توجه کنید که لحن غالب این نوشته جدی نیست. لطفا در صورت مشاهدهی توهین به تیم محبوبتان قضیه را زیاد جدی نگیرید. دست خودم نیست که از تیمهای قدرتمند و خوب برزیل و آلمان متنفرم!
ممنون میشوم قهرمان این دورهی پیش رو و نتیجهی کلی سه بازی ایران در مرحلهی مقدماتی را هم پیشبینی بفرمایید. اگر به ویدئوهای کوتاه و «جذاب» و حاوی نکتههای خاص از دورههای پیشین جام جهانی برخوردید لینکش را در بخش کامنتها به اشتراک بگذارید. جام جهانی فرصت دلپذیری برای تماشا و لذت و هیجان است. مبادا از دستش بدهید.
این نوشتههای فوتبالی قبلی را هم اگر دوست داشتید بخوانید:
ملاحظاتی در باب فوتبال و نمایش
روزی روزگاری فوتبال
*
برزیل؛ شیر پرچربی که نفخ میآورد
اولین جام جهانی فوتبالی که از لحاظ فیزیولوژیک قادر به تماشا و درکش بودم جام جهانی ۱۹۸۶ بود. با این حال از آن جام جهانی فقط یک بازی را به خاطر دارم و البته فقط همان یک بازی را دیدم که توانستم به خاطر داشته باشم وگرنه اینجانب هرچیز را که در عمر پربرکت خودم دیدهام کاملا به یاد دارم و ای کاش همه چیز را به یاد نداشتم. ولی چرا فقط یک بازی دیدم؟ در آن روزگار در واقع چون سن ناقابلی داشتم و البته عقل ناقصی هم، اصلاً علاقهای به فوتبال نمیتوانستم داشته باشم. آن یک بازی هم در واقع با یک روز تأخیر پخش میشد (چون ما ایرانیها بسیار متمدن تشریف داریم و همیشه تافتهی جدابافته بودهایم پخش زندهای در کار نبود حتی حالایش هم با نزدیک به بیست ثانیه تأخیر به قصد پاکسازی روبهروییم) و من هم اصلاً قصد نداشتم ببینمش. به همراه خانوادهی اسبق خودم و خانوادهی دایی بزرگهی عزیز و بداخلاق به پیکنیک تشریف برده بودیم و وقتی غروب خسته و کوفته به خانه برگشتیم دیدم پدرم تلویزیون را روشن کرده و هی سوکراتس سوکراتس میکند و اغراق نیست اگر بگویم صد بار گفت «این سوکراتس دکتر داروسازه، ببین چه بازیای میکنه درس بخون دکتر بشی پسر!» اگر آن زمان زنده نبودید توصیه میکنم شدیدا دلتان بسوزد. بازی برزیل و فرانسه در یکچهارم نهایی جام ۱۹۸۶ بازیای است که هرگز مشابهش تکرار نشد.
بنده این توفیق را داشتم که در عمر ناقابلم بازیگری اعجوبههایی همچون زیکو، سوکراتس، میشل پلاتینی و… را حالا از نزدیک نشد از دور درک کنم. یعنی باید زنده میبودید و میدیدید که این اساتید چه جولانی میدادند. من تا سالها بعد مجذوب نام آقای پلاتینی بودم و درست زمان جام جهانی بعد بود که آرنج برادرکوچکم به سقوط از دوچرخهای که تازه خریده بود خرد شد و تویش پلاتین گذاشتند و از آن روز از پلاتینی متنفر شدم و حالا هم که دمبهدقیقه جلوی چشممان است. آن بازی را فرانسه برد و من شاید از همان روز بود که تصمیم گرفتم از برزیل متنفر شوم. نقل است از نیما یوشیج ملقب به علی اسفندیاری که در داستان کودکانهی مصاف شیر و آهو کودکان که نمایندهی سرشت پاک انسانی هستند همیشه جانب آهو یعنی قطب مظلوم ماجرا را میگیرند. برزیل واقعا همیشه تیم قلدری است که فاصلهی بازی اش با تیمهای ملی دیگر در حد فاصلهی بسکتبالیستهای NBA با تیم مهرام خودمان است. اصلاً جسارت ندارم که منکر چنین واقعیتی بشوم ولی این جسارت را شدیداً دارم که بگویم از برزیل با تمام وجود متنفرم چون از شیر سلطان جنگل با تمام وجود متنفرم. واقعاً تیمهای دیگر برای گذر از سد برزیل باید حیلت خرگوش در چنته داشته باشند مخصوصاً اگر برزیل میزبان جام جهانی باشد. ماجرای خرگوش و شیر و چاه را که حتماً در کارتونها دیدهاید یا مادربزرگ عزیزتان برای تعریف کرده است. پیروزی آرژانتین بر برزیل در جام جهانی ۱۹۹۰ یک چنین پیروزیای بود. بوی سوختگی شدید برزیلیها استادیوم را پر کرده بود. نود دقیقه توپ را به تیر دروازهی آرژانتین کوبیدند و آخرش سزای گل نزدن را دیدند. سزار بازارچه نواب درست گفته بود که: نزنی میزننت خاندایی!
قبلاً در یک نوشتهی روزنامهای در روزگاری که هنوز روزنامههای طرف سیدخندان اجازه میدادند چیزی از من چاپ شود ریشهی فرویدی نفرت از برزیل را شرح داده بودم و البته حالا که میبینم در آن مطلب، تفنگ را سوی شقیقهی گوزن نشانه گرفته بودم.
آن تکه از این قرار بود:
روزگار بازی کوچه در نوجوانی و کرکری خواندن (لابهلای خستگی در کردن گل کوچک) درسهای خوبی برای این روزگار داشت. بیشتر بچههای کوچه طرفدار تیم برزیل بودند و من طرفدار آرژانتین را مسخره میکردند. همینها در میان جانوران جنگلی شیفته و هواخواه شیر بودند و هرچه میخواستم بهشان بگویم زیبایی و ظرافت پلنگ را انکار نکنید به کتشان نمیرفت. یک جور شکنندگی و میرایی در آرژانتین و پلنگ بود که همقطاران کوچههای نوجوانی را از دوست داشتنشان به هراس میانداخت. آنها ضعف خود را پشت استیلای سلطان جنگل پنهان میکردند ولی من شک نداشتم اگر روزی پلنگ و شیر رودررو شوند پلنگ زخم میاندازد و پا به فرار میگذارد و شیر هرگز دستش به او نخواهد رسید. مثل همان برد رؤیایی و تحسینبرانگیز آرژانتین در برابر برزیل قهار در جام جهانی ۱۹۹۰. اینها رؤیاهای کودکانهی ما بودند. استیلازدایی از نامهای همیشگی، آرزوی ارواح ناآراممان بود.
پیش درآمد جام جهانی نود
جام جهانی ۱۹۹۰ اولین جام جهانیای بود که امکان بیولوژیک تماشایش را به طور کامل داشتم. با اینکه بعداً توفیق زیارت پنج جام جهانی دیگر را هم به سبد افتخاراتم افزودم اما دقیقا نمیدانم چرا این یکی تماموکمال در ذهنم حک و ثبت شده و موبهموی جزئیاتش را به یاد دارم. شاید به دلیل همزمان شدنش با فاجعهی زلزلهی رودبار و زنجان و عمل جراحی عمهخانم که باعث شد پسرعمهام مرتضی تمام مدت جام جهانی را به خانهی ما بیاید و دوتایی فوتبال دیدن لذت خاصی داشت. شاید هم به دلیل این که امتحانات کلاس پنجم دبستان را پشت سر گذاشته بودیم و قرار بود وارد مرحلهی تازهای از زندگی شویم. لکن جامهای بعدی اینطور نیستند! خاطرات مبهمیاز آنها دارم حتی همین جام چهار سال پیش را چندان خوب به یاد ندارم. جام جهانی ۹۰ برایم تداعیگر چند اسم و پدیدهی شاخص است. آنها را فهرست خواهم کرد و دربارهشان خواهم نوشت. ولی عجالتاً تا شما هم گرم کنید و دربیاورید و وارد زمین شوید این آهنگ جام جهانی نود را دانلود بفرمایید و لذتش را ببرید. کسانی که آن روز هنوز از شیر گرفته نشده بودند که هیچ ولی عزیزانی که هر شب مثل شیر این قطعه را روی تصاویر کوتاه قبل و بعد بازی و بین دو نیمه ـ و نخسوزن دقایقی که تیمها برای پنالتی زدن آماده میشدند ـ میشنیدند با شنیدنش دچار یک تجدید میثاق و سرخوشی غیرروانگردان غیرقابلتوصیف میشوند. نام این قطعه را نمیدانم. تردید هم دارم که آهنگ رسمیآن جام بوده باشد. شاید از خوشذوقی یکی از برادران امپکس و نودال صداوسیما بوده که از آرشیو انتخاب کرده. در هر حال تا ما گرم شویم شما این قطعه را بشنوید. من با شنیدنش تصویر دونادونی جلوی چشمم ظاهر میشود. خواهم گفت چرا.
دانلود آهنگ امپکس و نودال جام جهانی نود: اینجا
جام جهانی ۱۹۹۰
گویگوچهآ
وقتی در بازی افتتاحیهی جام جهانی نود پای نری پمپیدو، دروازهبان خوشسیمای آرژانتین، شکست جای او را دروازهبانی ناخوشسیما به نام گویگوچهآ گرفت و کسی فکر نمیکرد همین دروازهبان گمنام با مهار چند پنالتی حیاتی مهمترین عامل صعود آرژانتین تا فینال شود. دستهای چسبان گویگوچهآ در دیدار با ایتالیا داغ بزرگی بر دل تیم میزبان گذاشت. چهرهی مبهوت دونادونی پس از هدر دادن پنالتی در بازی نیمهنهایی دیدنی بود. گویگوچهآ از آن دسته بازیکنانی بود که فقط در جامهای جهانی گل میکنند و بعدا بهسادگی رنگ میبازند. کم هم نیستند. نمونه اش همین آقای کچل بعدی:
اسکیلاچی
مجریان شکرشکن تلویزیون که چشم ما همیشه به دهان مبارکشان بود، اول نام این بازیکن را شیلاچی تلفظ میکردند. بعد شد سیلاچی و بعدتر هم شد اسکیلاچی. راستش با وجود اساتید انصافاً بیمطالعه و بیدانشی مثل بهرام شفیع ، بهروان و… گزارشگری فوتبال در آن روزها این چیزی نبود که امروز شما بینندگان عزیز با آن روبهرویید. هرچقدر امروز گزارشگران جوان و خوشتیپ ما در مطالعه و کسب اطلاعات با هم رقابت دارند آن روزها گزارشگران در خوابآلودگی، بیهیجانی و خماری گوی سبقت از هم میربودند! این آقای اسکیلاچی کچل که در آخرین روزها به اردوی تیم ملی ایتالیا آمده بود و کاملاً گمنام بود استاد مسلم مردهخوری بود و نمونهی بارزی از قانون «شانس آدم تازهوارد» در بازی به شمار میرفت. آخرش آقای گل هم شد ولی پس از جام جهانی به سرعت نور محو شد و به خاطرهها پیوست. روحش شاد و یادش گرامی.
روژه میلا (میلر)
این بازیکن ۳۸ ساله کامرونی، غوغایی در جام جهانی به راه انداخت. گلهای زیبای او و شادی منحصربهفرد منشوریاش پس از گل زدن، تصویر او را برای همیشه در ذهن فوتبال دوستان ثبت و ضبط کرده است. آقا روژه نشان داد که فقط در لاسوگاس نیست که از میله برای عملیات ویژه استفاده میکنند. او با محور قرار دادن میلهی کرنر قری به کمر میداد که نگو. البته خدا را شکر به همین ابسنده میفرمود تا امپکس و نودال ما به دردسر نیفتد. اول میگفتند روژه میلر و بعدا شد میلا. حالا هر چی که هست یادش بخیر.
آرژانتین: آینهی روزگار نو
آرژانتین جام ۹۰ را با بدبیاری آغاز کرد. قهرمان ۱۹۸۶ در اولین بازی به تیم چغر و بدبدن کامرون خورد و بدجور ضایع شد. ضربهسر بلندپروازانهی فرانسوا اومامبیک و واکنش ناشیانهی نری پمپیدو، خدا را که دوستی دیرینهای با مارادونا داشت و قبلاً برای او دستبهتوپ هم شده بود سر غیرت آورد و از این رو، خدا تقدیر را اینگونه رقم زد که پای نری پمپیدو بدجور بشکند و گویگوچهآ به زمین بیاید و یکتنه آرژانتین را به فینال برساند. آرژانتین جام ۹۰ تیم عجیبی بود. تقریباً هیچ تاکتیک و برنامهی مشخصی نداشت ـ البته بعد از آن تاریخ تا امروز آرژانتینیها دیگر رنگ تاکتیک و کار تیمیرا به خود ندیدهاند و از این نظر روز به روز بدتر شدهاند ـ آرژانتین جام ۹۰ حتی یک تیم دفاعی مثل ایتالیای سال ۹۴ هم نبود که حرص همهی تیمها را در بیاورد و به فینال برسد. آرژانتین آن سال آینه تمامعیار شکنندگی بود. دیگر تکنیک فردی بازیکنانش حتی اجازهی بروز هم نمییافت. برای مردان خوشتیپ آرژانتینی همه چیز در بدترین شکل ممکن قرار داشت اما آنها باهوش و زیرک بودند و نابغهای به نام مارادونا در چنته داشتند. نابغهای که با بازیهای بهشدت ناجوانمردانهاش ـ مثل پاس گلی که به کانیجیا در بازی با برزیل داد و بعدها به الگو تبدیل شد ـ همهی تیمها را کفری میکرد. همین پاس و موقعیت مشکوک کانیجیا کافی بود تا برزیل با همهی غولهایش حسابی کنفت شود. بقیهاش هم به لطف تیردروازه و گویگوچهآ و البته کمکهای دوست قدیمیمارادونا یعنی جناب پروردگار قابلحل بود. مارادونا در کشوری که به دلیل پس انداختن خارج از شمارش فرزند، حق آبوگل دارد حسابی از خجالت مردم مهمانپرست ایتالیا درآمد و دل دلبرکانش را شاد کرد و در بازی نیمهنهایی به همراه تیمش داغ بزرگی بر دل ایتالیاییها گذاشت. مهار توپ او با دست در بازی با شوروی در محوطهی جریمه را به یاد دارید؟ مارادونا روح زمانه بود. ماکیاولیسم ناب او و عدم تعهد به هر انگارهی اخلاقی، هرچند امروز صفت غالب انسانهاست، از سیاستمدار تا ورزشکار و هنرمند و پزشک و مهندس و… اما او بهراستی یک پیشقراول بود و انصافا فوتبالیست خوبی هم بود.
با همهی اینها آرژانتین در آن سال حقش نبود جام جهانی را تصاحب کند. در فینال گویگوچهآ هرچقدر هم که کش آمد چند سانتیمتر از توپ آندریاس برمه دور ماند. گریهی مارادونا در پایان بازی فینال بهیادماندنی بود. خدا وکیلی قهرمانی حقت نبود رفیق! قانع باش. جام حق مسلم شاگردان فرانتس بکن باوئر بود؛ مردی دوستداشتنی؛ درست در نقطهی مقابل مارادونا.
آرژانتین و ایتالیا
این بازی را روی نوار بتامکس ضبط کرده بودم و تا چند سال بعد بارها و بارها به تماشایش مینشستم. بازی عجیبی بود. هزار بار صحنه را عقبجلو کردم و هرگز متوجه نشدم که گل آرژانتین را کانیجیا زد یا مدافع ایتالیا. گل عجیبی است. اصلا انگار یک نیروی نامرئی توپ را توی دروازه فرستاده بود. غلط نکنم باز هم دست خدا در کار بود. بازی نیمهنهایی جام ۹۰ یک ماراتن نفسگیر و مهیج بود و هنوز هم میتوان تماشایش کرد و لذت برد. هنوز هم تازه است. هنرنمایی گویگوچهآ در ضربات پنالتی ایتالیا را داغدار کرد. روزنامههای ایتالیا صبح روز بعد تصویر روبروتو دونادونی مغموم را که از شدت ناراحتی سر بر زمین چمن گذاشته بود روی صفحهی اول خود کار کردند. آه ای دونادونی مغموم! روزگار بازی گل کوچیک، هر کداممان عادت داشتیم اسم یکی از بازیکنان را روی خود بگذاریم و کرکری بخوانیم. من ترجیح میدادم مارادونا باشم ولی بچهها به طرز اصرارورزانهای به من میگفتند دونادونی. هنوز هم بعضی از آن بچهها را که حالا موهایشان در حال سپید شدن است ـ البته اگر طاس نشده باشند ـ گاهی که میبینیم یاد آن روزها میافتیم. میگوید یادته دونادونی؟ میگویم: آره یادش بهخیر پل گاسکویین! گازا!
و چیزهایی که از یاد نمیروند:
گل دیوید پلات به بلژیک با استاپ محشرش در دقایق پایانی وقت اضافه، پائولو مالدینی در اوج روزگار زیبایی و جوانی، پت بونر دروازهبان ایرلند که به دلیل مهار یک پنالتی قهرمان ملی ایرلند شده بود، گری لینهکر مهاجم انگلیس که اوج هنرنماییاش در دو بازی نفسگیر با کامرون و آلمان بود، تیم تحسینبرانگیز انگلیس در آن سال که دیگر هیچوقت تکرار نشد، پل گاسکویین روانپریش معروف به گازا ( شایعه بود که به دلیل عادتش به خارج کردن گاز روده از بالا و پایین به او گازا میگویند)، خورخه بروچاگای خوشتیپ و بیسروصدا که یکی از بهترین بازیکنان همهی تاریخ فوتبال آرژانتین بود (چیزی در مایههای خاویر زانتی عزیز)، اشتباه مهلک و احمقانهی پیتر شیلتون در بازی ردهبندی انگلیس و ایتالیا که یک گل مفت لجدرآر را نصیب ایتالیاییها کرد، آلدو سرنا فقط برای اینکه اسم باحالی داشت، انزو شیفو یا اسکیفوی بلژیکی، رودی فولر سیبیلو و… و… و… . و زلزلهی هفت ریشتری سر بازی برزیل و اسکاتلند.
جام جهانی ۹۴
برگزاری جام جهانی در آمریکای جنایتخوار، فرصت مناسبی بود تا آمریکاییها که اساساً به یک چیز دیگر، فوتبال میگویند و به فوتبال، ساکر میگویند متوجه شوند که ۹۹ درصد مردم دنیا به چه چیزی فوتبال میگویند و قاعدتاً این چیزی که آنها ساکر مینامند بیشتر با foot سروکار دارد تا «فوتبال» وحشیانهی خود آنها. جام جهانی ۹۴ همزمان با عزاداری محرم بود (البته در ایران!). حالوهوای جالبی هم نداشت. آمریکاییها میزبانی چندان جالبی رو نکردند ولی همین میزبانی بهانهای شد که فوتبال در آن کشور کمیرونق بگیرد و حالا که به بازیهایشان نگاه میکنی پیشرفت محسوسشان را میبینی. در سال ۹۴ ایتالیا یک برگ برندهی عجیبوغریب به نام روبرتو باجو داشت. او خیلی دیر به زمین میآمد و بیبروبرگرد هر بار یا گل میزد یا پاس گل میداد. بازی سراسر دفاعی ایتالیا تیمهای روبرویشان را کلافه کرده بود. آریگو ساچی، پیرمرد غرغرو هرجور بود تیمش را به فینال رساند.
مارادونا خیلی زود به اتهام دوپینگ از جام جهانی خداحافظی شد. خود او در خاطراتش میگوید که پیش از جام جهانی از مسئولان فیفا دربارهی یک داروی حاوی افدرین محصول آمریکا کسب تکلیف کرده بود و آنها هم استفاده از آن دارو را بلامانع دانسته بودند ولی بعد از فریاد خشمگینانهی او رو به دوربین (پس از گل کردن پنالتی در بازی با یونان) برایش پاپوش دوختند. کسی نمیداند که مارادونا راست میگوید یا نه. ولی همه میدانند او رابطهی خوبی با ژائوهاوه لانژ برزیلی (رییس خرفت وقت فیفا) نداشت. آرژانتین بدون مارادونا بیبرنامهتر از همیشه بود و خیلی زود به خانه برگشت.
در مرحلهی مقدماتی تیمهای آسیایی نتایج عجیبی گرفتند: کره جنوبی با اسپانیا ۲-۲ مساوی کرد و عربستان بلژیک را با یک گل شکست داد! آن سال اولین سالی بود که پس از فروپاشی شوروی، تیم روسیه ابراز وجود میکرد. حالا روسیه باشد یا شوروی همان ملعونی است که هست. اسمش زیاد مهم نیست.
بلغارستان سال ۹۴ تیم فوقالعادهای بود که به دیدار ردهبندی هم رسید و خیلی نامنتظره به سوئد باخت. استویچکوف آن روزگار محال است از یاد برود؛ اعجوبهای نسبتاً بیسروصدا؛ مرد لحظههای سخت. هرچه فکر میکنم فوتبالیستی به دلنشینی او در ذهن خودم سراغ ندارم. یاد و خاطرهاش بخیر. برای من او یکه و بیهمتاست.
با اینکه جام ۹۴ چندان دلچسب نبود ولی چند بازی کلاسیک به یادگار گذاشت: بازی ایتالیا و اسپانیا در یکچهارم نهایی، برد ۳ بر ۲ برزیل در یک بازی نفسگیر برابر هلند در یکچهارم نهایی، و پیروزی حیرتانگیز بلغارستان برابر آلمان در یکچهارم نهایی با ضربهی سر ناباورانه مرد کچل بلغار یعنی جناب لچکوف که چون در بوندس لیگا بازی میکرد تا مدتها از سوی فاشیستهای آلمانی تهدید به مرگ میشد. اگرچه این تهدید هرگز عملی نشد ولی جام ۹۴ خاطرهای غمانگیز و تلخ برای فوتبالدوستان به جا گذاشت. اسکوبار بازیکن تیم کلمبیا در بازی با تیم میزبان، آمریکا، گل به خودی زد. در بازگشت تیم کلمبیا به کشورش، اسکوبار نگونبخت به ضرب گلوله به قتل رسید، و البته قبل از بازگشت به کلمبیا تهدید هم شده بود که لابد جدی نگرفته بود! خوب یادم مانده که تلویزیون خودمان مستندی جذاب و غمانگیز از این ماجرا را یکیدو روز پس از مرگ دلخراش این فوتبالیست پخش کرد و نمایش اسلوموشن لحظهای که اسکوبار از سر تأسف سرش را در دستان خود گرفته هنوز که هنوز است در یادم مانده. تلخ بود و هنوز هم یادآوریاش تلخ است. این نگاه افراطی به ورزش و تعصبهای حماقتبار مختص کلمبیا هم نیست. در همهی کشورها میتوان سراغش را گرفت. ما که کم نمیآوریم.
مهمترین سرخطهای جام ۹۴ همینها بود. گئورگههاجی (حاجی؟) رومانیایی را هم البته از یاد نبریم. او از نسل فوتبالیستهایی بود که دیگر تکرار نمیشوند. مهمترین ویژگیشان این بود که ظاهری مردانه داشتند. یادم رفت از توماس برولین هم یاد کنم؛ بچهخوشگل سوئد که آدم را یاد مرگ در ونیز ویسکونتی میانداخت. ببینیدش. دیروز و امروزش را و از اضمحلال بیرحمانهی زیبایی شگفتزده شوید. درس بگیرید و به جوانیتان غره نشوید! ستارهی آن روزهای سوئد شباهتی به ستارهی نخراشیده این روزهای سوئد ـ زلاتان ابراهیموویچ ـ نداشت. پاس مارادوناوار (یعنی نامردانه) او روی خطای غیرمستقیم هنوز که هنوز است آزارم میدهد (بازی با بلغارستان بود اگر اشتباه نکنم). بچهخوشگل پررو!
جام جهانی ۹۸
تیم ملی ایران هم در این دوره بود و ما هم که آن زمان هنوز به تلخاندیشی و سرخوردگی امروز نبودیم شور و حال خاصی داشتیم. تیم ملی ما آینهی تمامنمای روحیهی ملتش بود؛ احساساتی، بی اعتمادبهنفس و ذاتاً ناامید. همین فقدان اعتمادبهنفس باعث شد بازی را به یوگسلاوی ببازیم. یادآوریاش هم ملالآور است. نیما نکیسا خوانندهی ورزشکار و مردمی، یک گل آماتوری و ۲۵ زاری خورد و… بازی با آمریکا را بر حسب خوششانسی برنده شدیم، هرچند آمریکا خیلی بهتر از ما بازی میکرد. بازی با آلمان هم رفتیم که ببازیم هرچند آلمان، آلمان خیلی قدری نبود. یورگن کلینزمن که هنگام جام۹۰ نسبت به زلزلهزدگان ایران ابراز همدردی کرده بود و با ذوقزدگی ما ایرانیهای خوشباور روبهرو شده بود پس از گل زدن به تیم ما چنان واکنش زشتی از خودش نشان داد که انگار به برزیل گل زدهاند و تور دروازهی ما را با دامن عمهاش اشتباه گرفته بود. او یک بار دیگر ثابت کرد که ما در همهی عرصههای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی چه ملت خوشباور و سادهدلی هستیم و مدام به هر کس که محبت میکنیم یا باج میدهیم ضایع میشویم و البته درس هم نمیگیریم.
فرانسه در میزبانی سنگ تمام گذاشت و یکی از جذابترین جامهای جهانی برگزار شد. پدیدهی این دوره کرواسی بود که با درهم کوبیدن همین آلمان بیجان تا نیمهنهایی هم رفت. پیروزی ۳ بر صفر کرواسی برابر آلمان برای من که از تیم آلمان متنفرم واقعاً دلچسب بود. کرواسی شگفتیساز جام ۹۸ با سرمربیگری میروسلاو بلاژویچ به افتخاری بزرگ رسید و البته همین بلای جان فوتبال ما شد تا بلاژویچ و شاگرد شوفرش ایوانکوویچ چند سال فوتبال ایران را قبضه کنند و پدر صاحاب بچه را در بیاورند. ای کاش پای بلاژویچ به ایران باز نمیشد. سالها فوتبالمان را عقب انداخت. البته با حضور او بود که پای یک فروند آقای چلنگر هم به دنیای فوتبال ایران باز شد که در نوع خود یک پدیدهی تمامعیار است و صاحب کراماتی بس بزرگ!
یکی از زیباترین بازیهای تاریخ جام جهانی را آرژانتین و انگلیس در یکشانزدهم جام ۹۸ برگزار کردند. اگر یادتان باشد سر همین بازی بود که عادل فردوسیپور برای اولین بار اصطلاح «چه میکنه این بازیکن» را به کار برد که بعدها ورد زبان او و دیگران شد. آرژانتین با هر کلکی بود باز هم از سد انگلیس گذشت ولی با بازی باری به هر جهت و خردرچمنی که ارائه میداد نتوانست از پس هلند بربیاید. در بازی با هلند، آرژانتینیها انگار که اصلاً گوش چپ نداشته باشند همه توپها را به سمت راست میفرستادند برای اورتگا که در آن زمان به او مارادونای دوم میگفتند و البته اغراق میفرمودند چون او اصلاً بازیکن کاملی نبود و تعادل روانی درستی هم نداشت؛ مثلاً خیلی ناشیانه کارت قرمز میگرفت و همهی امیدهای تیمش را نابود میکرد. توی اگر یادتان باشد در همین بازی فقط لحظاتی پس از اخراج احمقانهی او، آرژانتین که از لحاظ روانی فروپاشیده بود دقیقهی نود به هلند پنالتی داد که دنیس برگکمپ گل کرد و خلاص. برگ/ کمپ هم موجود جالبی بود. ماجرای ترس او از هواپیما را حتما شنیده بودید. در هر حال هر کس یک اختلالی دارد. آن روزها هنوز لیونل مسی پا به دنیای فوتبال نگذاشته بود تا او را مارادونای دوم بنامند و البته قبلا یک نفر دیگر را به این لقب مفتخر کرده بودند. راستش به نظرم مسی ابداً مارادوتای دوم نیست مگر اینکه در جام جهانی امسال جنمینشان بدهد. مارادونا بودن یعنی اینکه تیم خیلی ضعیفت را به هر کلک و ترفندی شده به فینال جام جهانی برسانی. به نظرم مسی شکنندهتر از این حرفهاست. نه او مارادونای دوم نیست مگر اینکه خلافش ثابت شود.
جام ۹۸ اوج هنرنمایی زیدان هم بود. او آغازگر فصل تازهای از بازیگری فوتبال بود. استاد بازی بدون توپ، زیرک، عبوس و مصمم، اینها صفات زیدان بودند اما حتی فرانسه با زیدان قبراق و آماده هم در خواب نمیدید که برزیل را در فینال مثل ماست در هم بشکند. یکجورهایی عجیب وغریب بود. برزیل در آن سال با هنرنمایی رونالدو سرپنجهتر از این حرفها بود که سه گل در فینال جام جهانی بخورد و تحقیر شود. کسی چه میداند! شما میدانید؟ این از آن گوشههای تاریک فوتبال است. برزیلیها رسماً انگار مرگ موش خورده بودند. به هر حال فرانسه به لطف بازیهای خوبش و اتمسفر میزبانی قهرمان شد ولی آن فرانسه را لولو خورد. آن دوران طلایی با خداحافظی تراژیک زیدان در سال ۲۰۰۶ بر باد رفت و به تاریخ پیوست.
جام جهانی ۲۰۰۲
هیچ خاطرهی جالبی از این جام جهانی ندارم. شما اگر خاطرهای دارید حتماً برایم بنویسید. این دوره در بین دورههایی که اینجانب در زمان حیات پربارم تجربه کردهام به ضرس قاطع (خداوکیلی چه اصطلاح احمقانهای است) بدترین دوره بود. گاوبندی فوتبال که همیشه پشت پرده بود حالا جلوی پرده اجرا میشد و کره جنوبی به لطف همسایهها عروسداری میکرد. واقعاً که جای بسی خوشحالی است که کره جنوبی ایتالیا و اسپانیا را حذف کند. بدترین دورهی جام جهانی نشان داد آسیا فعلاً مال این حرفها نیست. تازه کره و ژاپن که که پیشرفتههای این قارهی عقب افتاده بودند اینقدر ضایع شدند. میزبانی قطر برای ۲۰۲۲ هم که تا این لحظه فقط رسوایی به بار آورده. واقعا قطر امکان میزبانی انبوه تماشاگران جام جهانی را دارد؟ یک چیزی بگویید بگنجد.
جام جهانی ۲۰۰۶
جام جهانی ۲۰۰۶ به شکلی باشکوه و جذاب در آلمان برگزار شد. باز هم تیم ایران در این بازیها حاضر شد و با نتایجی مفتضحانه از دور رقابتها کنار رفت. تماشای بازی تیم ایران حس بدی به آدم میداد. بازیکنانی کمهوش با اشتباهاتی کودکانه مدام به خودشان فتپا میزدند ـ و سرشان به آنورشان پنالتی میزد ـ و حسابی مضحکهی جهانیان بودیم. یک بازندهی تمامعیار و رقتانگیز.
بازیهای مقدماتی چنگی به دل نمیزد ولی در یکهشتم چند بازی حسابی برگزار شد. آرژانتین و مکزیک تقابل دو فوتبال تکنیکی قارهی آمریکا را به نمایش گذاشتند و آرژانتین در این دیدار نفسگیر ۲ بر ۱ مکزیک را شکست داد. پرتغال آماده و قبراق ۱ بر صفر هلند را برد، و فرانسه ۳ بر ۱ اسپانیا را با همهی ستارگانش تحقیر کرد. در حالی که انگلیس، آرژانتین، پرتغال و هلند تیمهایی آمادهای بودند کسی حواسش به ایتالیای موذی نبود که به سادهترین قرعهها خورده بود. در مقدماتی با غنا و چک و آمریکا همگروه بود و بعد هم با استرالیا و اکراین روبهرو شد که آنها را هم بهزحمت شکست داد. ایتالیا با بازیهای بیرمق و کسالتبار و دفاعی باز هم بالا آمد و البته در نیمهنهایی برابر میزبان، آلمان، یکباره از قالب آن ایتالیای ملالانگیز خارج شد و در وقت اضافه طوفانی تماشایی بهپا کرد و آلمان را با دو گل در هم کوبید و نگذاشت بازی به پنالتی کشیده شود. تماشای این بازی یکی از زیباترین تجربههای همهی جامهای جهانی را برایم شکل داد. میدانستم آلمانیها باز هم در پنالتی خوششانسی خواهند آورد. هرچند ایتالیا تیم محبوبم نبود ولی به دلیل تنفر ذاتی از آلمان آن شب چنان هیجان و اضطراب و متعاقباً شادیای را تجربه کردم که هنوز هم طعم خوشش از یادم نرفته. اما از آن هم مهمتر حرکت کلهگاوی زیدان در بازی فینال بود. همان لحظه با خودم گفتم: کار فرانسه تمام است. زیدان همان بلایی را سر فرانسه آورد که اورتگا ـ معروف به مارادونای دوم ـ بر سر آرژانتین در بازی با هلند در جام جهانی ۱۹۹۸ آورده بود؛ یک اخراج بیمورد در دقایق پایانی. فرانسه که تیم بدی هم نداشت و برزیل را هم شکست داده بود واقعاً میتوانست قهرمان شود و البته نظر بنده به ایتالیا نزدیکتر بود. از این رو ما هم با لاجوردیپوشان قهرمانیشان را جشن گرفتیم تا چشم فرانسویها دربیاید. پرتقال تا بازی ردهبندی هم پیش رفت و چهارم شد و ما هم خوشحال بودیم که به تیم چهارم جهان باختهایم و خودمان را دلداری میدادیم. در این کارها استادیم. امسال هم آرزویمان این است که آرژانتین برود تا فینال که بگوییم به قهرمان یا نایبقهرمان باختهایم، و حرجی نیست!
به نظرم بهترین بازیکنان جام ۲۰۰۶ اینها بودند: میروسلاو کلوزه (آلمان)، کاناوارو(ایتالیا)، زیدان(فرانسه)، کارلوس تبز (آرژانتین)، لوکا تونی(ایتالیا)، کریستیانو رونالدو و با تشکر از بقیهی بر و بکس. در این دوره پای منتقدان سینما هم به نشستهای تحلیلی تلویزیونی فوتبال باز شد و فیض بردیم. (بی شوخی برخلاف این روزها که کسی حوصلهی خودش را هم ندارد آن وقتها فضای خیلی سرزندهتری داشتیم. مثلا اگر یادتان باشد یک سیدی چندرسانهای به نام جام طلایی از سوی سروشرسانه و با هماهنگی تلویزیون ارائه شده بود که از طریق یکی از منوهای آن میتوانستی اینترنتی ثبتنام و در پیشبینی مسابقات شرکت کنی (معنی دیگرش همان شرطبندی روی بازیهاست!). من هم یکی از آن سیدیها خریده بودم و هنوز هم دارمش. آن روزها دل ما به همین چیزها خوش بود. بچه بودیم. الان سیدی جام طلایی که هیچ خود جام طلا را هم بدهند از گرفتنش اکراه دارم! به جان خودم.
جام جهانی ۲۰۱۰
آفریقای جنوبی را چه به جام جهانی. وعدههای القاعده مبنی بر بمبگذاری در آفریقای جنوبی در زمان برگزاری مسابقات به هر حال محقق نشد و ورزشکاران جان سالم به در بردند. ووووزیلا و جابولانی پدیدههای این دوره بودند؛ اولی نام شیپور مخصوص تماشاگران بود و دومینام توپ مسابقات که خیلی تر و فرز هم ساخته شده بود. اسپانیا با تیکیتاکای معروفش واقعا چند سروگردن بالاتر از همهی تیمها بود اما نباید از حق گذشت که گروه مقدماتی تقریباً آسانی داشت و خیلی هم بد شروع کرد. شیلی و هندوراس را برد اما ۱ بر ۰ به تیم نه چندان درستوحسابی سوییس باخت! اما در مراحل حذفی پرتغال و پاراگوئه و آلمان را برد و در فینال هم هلند را شکست داد و آنقدر خوب و دلپذیر بود که دیگر کسی باخت به سوییس را به رخش نکشید. فرانسه یکی از ناکامهای بزرگ این دوره بود که در گروهش چهارم (آخر) شد و مفتصحانه به مکزیک و آفریقای جنوبی باخت. آرژانتین با سه برد در مرحلهی مقدماتی هوادارانش را بیخود امیدوار کرد که شاید این جام جام آرژانتین باشد. اما باخت ۴ بر صفر برابر آلمان آماده و قبراق در یکچهارم تحقیرآمیزترین نتیجهی چند دورهی اخیر را به آرژانتین هدیه کرد. در شلمشوربای بینظمیو بکشبکش، لیونل مسی هم نتوانست کاری برای تیمش بکند. آلمانها که انگلستان را هم چهارتایی کرده بودند برای اولین بار از قالب بازیهای مکانیکی و بیروحشان خارج شده بودند و واقعا زیبا فوتبال بازی میکردند به شکلی که حتی این بندهی هموارهمتنفر از آلمانها هم نمیتوانست تحسینشان نکند اما در هر حال اسپانیا ضدحال اساسی را در نیمهنهایی به آلمانها زد و خیال بندهی آرژانتیندوست سستعنصر هم راحت شد. ایتالیا این بار به حقش رسید و در گروهش آخر شد (قبلا با یک چنین تیم بدی تا فینال بالا میآمد و همه را کفری میکرد). خوشبختانه روزگار خوششانسی آن فوتبال بستهی بیرمق سر آمده بود.
اما از هر طرف که حساب کنیم فینالیست شدن هلند بزرگترین شگفتی این دوره بود. گروه مقدماتی هلند چندان دشوار نبود اما اوج کار آنها را در یکچهارم و بردن برزیل باید دانست. این یکی دیگر از همان بازیهای خاطرهانگیز جام جهانی برای من بود. آن تیم قلدر نفرتانگیز بالاخره باخت (با اینکه نیمهی اول را برده بود و میرفت که بازی را ببرد) و دل این بندهی خدا را حسابی شاد کرد.
قهرمانی اسپانیا هرچند بسیار خوشحالم کرد اما برای من هیچ بازیای به جذابیت و هیجان بازی اروگوئه و غنا در یکچهارم نبود. باز هم خداوند نزول اجلال کرد و این بار از آستین سوآرز اروگوئهیایی (چه مسخره!) بیرون آمد و اروگوئه را به نیمهنهایی رساند. آن صحنهی باشکوه را از نمیشود از یاد برد. اروگوئهی ۲۰۱۰ فقط برای همین به خاطرههای ماندگار جامهای جهانی نپیوسته؛ دیگهگو فورلان را میشود فراموش کرد؟ میدانم که ستایش چنان خطایی، غیراخلاقی به نظر میرسد اما کافیست دوربین قضاوتمان را در زاویهی نگاه سوآرز بگذاریم: او همهی تواناییاش را برای کشورش رو کرد و تصادفاً خدا با او بود!
برای یادآوری این صحنه را ببینید. click
جام جهانی ۲۰۱۴
جام جهانی بازار مکارهای است که در آن هر کس کالای خودش را عرضه میکند؛ سیاستمردان فرصت مناسبی برای ابراز وجود و مصادرهی تلاش بازیکنان مییابند، بازیکنان هنرشان را در ویترین میگذارند تا مشتریهای چربوچیلیتری پیدا کنند. جادوگران هم هر چهار سال یک بار از سوراخ بیرون میآیند و خودی نشان میدهند. اختاپوس معروف فقید جایش را به فیل پیشگوی این دوره از جام جهانی داده، و جادوگری همین چند روز پیش ادعا کرده که با وردش موجب مصدومیت کریس رونالدو شده. صاحبان کالا دورخیز کردهاند برای آگهیهای مکرر اعصابخردکن و تلویزیون هم دندان تیز کرده برای یک پول پارو کردن جانانه. خلاصه اینکه هیچکس تنها نیست… .
تا همین دو سه سال قبل برای اثبات فقدان روحیهی کار جمعی در فرهنگ ایرانی، به موفقیت در ورزشهای انفرادی (کشتی، وزنهبرداری، تکواندو و…) و ناکامیدر ورزشهای تیمیاشاره میکردیم. اما پیشرفت عجیب و چشمگیر والیبال و بسکتبال ایران نشان داد که با وجود همهی کاستیهای سرشتی و فرهنگیمان، امکان موفقیت در ورزشهای گروهی یا تیمیهم داریم. حالا بی کمترین تردیدی میشود گفت فوتبالمان نسبت به بقیهی ورزشهای توپی وضعیت بدتری دارد. عنصری حیاتی در موفقیت والیبال و بسکتبال ایران وجود دارد که جای خالیاش در فوتبال آشکارا به چشم میآید: فهم و هوش. بیشتر فوتبالیستهای ما هوش بالایی ندارند و این در همهی وجنات و سکناتشان مشهود است. حتی مقایسهی وجوه ظاهری فوتبالیستها با والیبالیستها خیلی چیزها را مشخص میکند. مصرانه بر این باورم که هوش یا بلاهت یک انسان را از ظاهرش، سخن گفتنش، لباس پوشیدنش و جزئیات رفتاریاش میشود تشخیص داد و از همین منظر، بسیاری از فوتبالیستهای ما بالکل از مرحله پرتاند. اما هرچه از این طرف کم داریم در طرف هدایت تیم ملی، یک جور هوش و نبوغ ناب را میشود دید. کارلوس کیروش دستکم برای من، تنها امید ایران برای فرار از نتایج مفتضحانه است. دیسیپلین او همیشه تابع ادراک بوده نه زورگویی. کنار گذاشتن پیام صادقیان (که بیتردید با رفتارهای خام و نابخردانهاش در جام جهانی برای ایران مشکلساز میشد) یکی از درخشانترین تصمیمهای کیروش بود. اما با این حال، هرچه فکر میکنم دلیل کنار گذاشتن خلعتبری را درک نمیکنم. با توجه به مبنای دفاعی بازی ایران و تکیه بر ضدحمله، خلعتبری گزینهی بسیار مناسبی به نظر میرسید. البته خلعتبری هم نابسامانیهای اخلاقی مشابه صادقیان دارد و شاید به همین دلیل کنار گذاشته شده است. نمیدانم. انصاف نیست از چند بازیکن باهوش ایران یاد نکنم. در صدر همه نکونام است و بعد آندو (اگر قاطی نکند) و گوچی و حاجصفی و حیدری و یکی هم همان خلعتبری بود که ناکار شد. شرمندهام که نمیتوانم این فهرست را بلندبالا کنم.
ایران با هیچ تحلیلی شانسی در جام جهانی برزیل ندارد مگر اینکه موعد آن معجزهای که همه منتظریم روزی در فوتبالمان رخ بدهد همین دوره از جام جهانی باشد. تا وقتی مدیری نالایق و بیتدبیر مثل کفاشیان در رأس فوتبال ایران هست چرا باید انتظار یک معجزه را داشته باشیم؟ خداینکرده اگر معجزه اتفاق بیفتد دیگر نمیشود کفاشیان را از خر شیطان پایین کشید و همین چرخهی معیوب ادامه پیدا خواهد کرد چون معجزه فقط یک بار رخ خواهد داد و موفقیت در عرصهی بینالملل فقط محصول فهم و شعور و کار سیستماتیک است.
اما اگر بخواهم در خوشبینانهترین حالت نتایج تیم ملی ایران در سه بازی گروهی را پیشبینی کنم: ایران در بهترین حالت منطفی با یک دفاع اتوبوسی ممکن است دو امتیاز از دو مساوی برابر نیجریه و بوسنی به دست بیاورد و اگر معجزه رخ بدهد احتمالا نیجریه را میتواند شکست بدهد نه بوسنی را. امید من فقط به هوش و تدبیر کیروش است و بس.
ما نباید زیبا بازی کنیم؛ باید با هر ضدفوتبالی هم که شده امتیاز بگیریم. مورینیویی دفاع کنیم و اگر شد پاتک بزنیم و… خلاصه معجزه را با دست خودمان بسازیم هرچند بزبیاری هم چیز بدی نیست. به امید آوردن بز!
و تیمهای دیگر: آرژانتین تیم محبوبم است و دوست دارم قهرمان جهان شود اما راستش آرژانتین تیم بسیار شلخته و بیدروپیکریست و در یک تحلیل منطقی امید چندانی به قهرمانیاش ندارم. بعد از آرژانتین اسپانیا را میپسندم. کار اسپانیا برای دفاع از قهرمانی چهار سال قبلش بسیار سخت است. میشود بهش امید داشت هرچند نه چندان پررنگ. با در نظر گرفتن همهی جوانب، امید اول قهرمانی را زردپوشان برزیلی میدانم و آنها هم جانشان را برای این مقصود در طبق اخلاص خواهند گذاشت. البته آرزو میکنم این اتفاق نیفتد. اگر برزیل زود از جام حذف شود فضای اجتماعی و سیاسی آن کشور با توجه به نارضایتیهای موجود، بهشدت مشوش و ناامن خواهد شد و ادامهی مسابقات را آشکارا متأثر خواهد کرد به همین دلیل احتمالاً فیفا گاهی برای رعایت مصلحت، زیر و رو خواهد کشید! فوتبال هرگز تمیز نبوده و نخواهد بود.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز