دنیاهای موازی

دنیاهای موازی

برای زندگی در دنیاهای موازی نیازی به دانش کوانتوم و سفر در زمان و نظایر آن نداریم. کافی است نظرگاه‌مان یعنی نقطه‌ای که از آن به هستی نگاه می‌کنیم متفاوت باشد. زمانی در تهران مشغول به کار بودم و خانه‌ام در نقطه‌ای مرتفع از شهر و در واقع در سی‌متری کوه بود‌. در شمال‌غربی تهران‌ بالای میدان بهرود. روزی از خواب بیدار شدم تا به محل کارم بروم. برف سنگینی باریده بود. راه‌بندان شده بود و ماشین‌ها یکی پس از دیگری سر می‌خوردند و تصادف زنجیره‌ای رخ می‌داد. به هر زحمتی بود ماشین را به بزرگراه اصلی (یادگار) رساندم. پس از طی مسافتی اندک متوجه شدم هیچ برفی در کار نیست و شستم خبردار شد که دردسری در راه است. زمانی که به دفتر کار در حافظ جنوبی رسیدم نه‌تنها هیچ نشانی از برف و یک قطره باران نبود که آفتابی تقریباً تابستانی همه‌جا را گرفته و با هوای آلوده و نفرت‌انگیز آن منطقه درآمیخته بود. وقتی رییس علت دیر آمدنم را جویا شد و گفتم برف باریده بود، حرفم را باور نکرد با این‌که خودش در نقطه‌ای مرتفع از تهران زندگی می‌کرد. مسأله این بود که او در شمال شرقی تهران می‌زیست و آن روز آن‌جا برفی نباریده بود. همیشه فکر می‌کردم درکی که یک فرد ساکن خیابان پیروزی از درندشت تهران دارد با درک فردی از نیاوران چه‌قدر متفاوت است.  ما همه در تهران زندگی می‌کردیم اما تهران برای ما معناها و کارکردهای متفاوتی داشت. به هیچ وجه وجود یکسانی برای همه‌ی ما نبود. هر کدام از ما از گوشه‌ای به آن نگاه و رخنه می‌کردیم. ما در شهرهای متفاوتی زندگی می‌کردیم.

مثالی دیگر بزنیم. دو نفر را با هم مقایسه کنیم. نفر اول فرد بازنشسته و تحصیل‌کرده‌ای است که در روستایی کوهستانی و در فضایی آرام و بدون آلودگی هوا و دور از تلویزیون و اینترنت و اخبار زندگی می‌کند و همه‌ی مایحتاج زندگی اش را هم در اختیار دارد. حالا فردی هم‌سن و هم‌سواد او را تصور کنید در تهران که مجبور است برای گذران زندگی از صبح تا شب مسافرکشی و در آپارتمانی کوچک و ناآرام زندگی و مدام رسانهها را دنبال کند: اخبار سیاسی، اقتصادی و تحلیل‌ها. برای سرگرمی‌و اختلاط به شبکه‌های اجتماعی هم باید سر بزند و پیام‌های گروه‌های متبوعش را چک کند و کلی موزیک و وویس و ویدیو را دنبال کند، شایعه‌ها را بخواند و …. . این هر دو در ایران زندگی می‌کنند. در یک کشور مشخص. با یک حکومت مشخص. با یک رییس‌جمهور مشخص. اما واقعاً زندگی برای هر دو این‌ها یک معنا دارد؟ آیا معنای سیاست و رییس‌جمهور برای هر دو این‌ها یکی است؟ چیزی به نام شبکه‌های اجتماعی برای این دو نفر کارکرد و معنای یکسانی دارد؟ این‌ها فقط به لحاظ جغرافیایی در محدوده‌ای به نام ایران زندگی می‌کنند اما در واقع در دو دنیای کاملا متفاوت به سر می‌برند.

 در جریان انتخابات اخیر آمریکا حقیقت بزرگ‌تری برای من آشکار شد: همه ما ظاهراً روی یک کره زمین زندگی می‌کنیم با مفاهیم انسانی مشترک اما حقیقتاً آن‌چه که زمین را برای ما حقیر و زندگی را محدود و مختنق کرده و حس عمیقی از اسارت و خفگی به ما هدیه داده چیزی جز رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی نیستند. ما در واقع خوراک فکری مصنوع و مسمومی‌را تحت عنوان اخبار و تحلیل‌ها از سوی بنگاه‌های خبری و تحلیلی دریافت می‌کنیم که مطلقاً تحت سیطره‌ی ایدئولوژی مسلط اربابان و رهبران اصلی این بنگاه‌ها هستند‌. نگاه ما به هستی محصول درک بی‌واسطه ما از دنیا نیست بلکه اسیر آن چیزی هستیم که بی‌وقفه به ما القا شده‌.

وقتی از روی بختیاری حقیقتی پس از سال‌ها برملا می‌شود تازه می‌فهمیم چه فریبی خورده‌ایم و چه آسان توانسته اند تاریخ را تحریف کنند و در جهت سود خود بنویسند. هر چه بیش‌تر می‌کاویم می‌بینیم که تاریخ متاسفانه سرشار از تحریف است به نفع کسانی که آن را نوشته‌اند. هضم این حقایق تلخ چندان آسان نیست. انسان به طور ذاتی از مواجهه با تلخی‌ها و زشتی واقعیات می‌گریزد و تمایل به خودفریبی جزئی از مکانیسم روانی دفاعی آدمیزاد است. پس خرده نمی‌گیرم بر کسانی که هیچ روی خوشی به کشف حقیقت نشان نمی‌دهند و زندگی راکد و مردابی خود را به آشفتگی و تلاطم حاصل از برملا شدن دروغ‌های بنیادین ترجیح می‌دهند‌. آن‌ها نمی‌خواهند تکیه‌گاه قدیمی‌شان را عوض کنند‌.

کتاب‌ها و نقل‌قول‌های تاریخی آمیخته به تحریف‌اند اما برای ایمان آوردن به استمرار تحریف تاریخ نیازی به مطالعه کتاب نیست. کافی است اخبار را ببینیم که چه‌گونه یک واقعیت را در عرض چند دقیقه مسخ می‌کنند. چه‌گونه رسانه‌ها رخدادی را که به چشم دیده‌ایم جور دیگر وانمود می‌کنند یا چیزهایی را به خورد چشم ما می‌دهند که باورمان می‌شود اما بعدها کشف می‌کنیم که چیزی جز فریب و وهم مهندسی‌شده نبوده است.

رسانه‌ها جزئی انکارناپذیر از بافتار قدرت هستند و تفکیک آن‌ها از قدرت ناممکن است مهم نیست که خودشان رسالتی مقدس را برای خود متصور هستند و گمان یا القا می‌کنند که در کار روشنگری و آگاهی‌بخشی هستند. چیزی که آن‌ها به نام آگاهی به خورد ما می‌دهند دقیقاً منطبق بر خواست و اراده‌ی قدرت سیاسی است‌. قدرت سیاسی چیزی جداشدنی از قدرت اقتصادی نیست در واقع تمام ایدئولوژی‌ها و تمام جنگولک‌بازی‌های مربوط به باورمندی ابزاری برای تسلط و تصرف بیش‌تر بر/ در منابع محدود زمین هستند و نهایتاً نیتی اقتصادی یا به تعبیر بهتر منفعت عظیم مادی پشت‌شان هست.

این‌که ۹۵ درصد ثروت موجود بر زمین در دست پنج درصد از ساکنان آن است به‌تنهایی باید گواه روشنی باشد بر راه‌برد قدرتمندان و فرادستان: میل مفرط و بی انتهای آن‌ها به سیطره‌ی بیش‌تر و حفظ و‌ گسترش تسلط بر فرودستان (به هر بهایی حتی با کشتن میلیون‌ها انسان)‌. در این میان رسانه‌ها اصلی‌ترین نقش را برای جهت‌دهی افکار عمومی‌در راستای بهره‌وری بیش‌تر همان پنج درصد صاحب قدرت ایفا می‌کنند و ما بازیگران بی‌ارزش و سیاهی‌لشکر این قصه‌ایم.

مومنانه بر این باورم که انسان در این لحظه از حیات خود بر زمین نیاز به روشنگری عظیم و یک بیداری واقعی دارد ما نمی‌توانیم هرگز اکثریت انسان‌ها را مجاب کنیم که از تکیه‌گاه‌های قدیمی‌خود دست بردارند. متاسفانه سرشت آدمیزاد به این شکل است که به‌سختی می‌تواند رها از اراده‌ی یک ارباب زندگی را تصور کند. گرچه خودش به این میل سرشتی آگاه نباشد‌. نمی‌توانیم انسان‌ها را تغییر دهیم و نمی‌توانیم انتظار آگاهی و بیداری از همه‌ی آن‌ها داشته باشیم اما به هر حال باید درصد بیش‌تری از انسان‌های روی زمین متوجه شوند که در چه ماتریس وحشتناکی از کابوس قدرت گرفتار آمده‌ایم. شاید زندگی پس از این بیداری نسبی کیفیتی متفاوت و نزدیک‌تر به کرامت انسان به خود بگیرد‌‌.

اصلاً نباید عجیب و دور از ذهن باشد که میان کانون‌های ایدئولوژیک از جمله نهادهای مذهبی مثل کلیسا و خاندان‌های سلطنتی صاحب ثروت و مکنت تاریخی و اربابان سرمایه و گردش مالی در کره زمین و قدرت‌های سیاسی، پیوندی سخت وجود داشته باشد.

جلوه‌ی بسیار آشکار این هم‌دلی را در انتخابات اخیر ریاست جمهوری آمریکا تجربه کردیم؛ جایی که واتیکان در پیوندی عاشقانه با گلوبالیسم جهانی هرآن‌چه میتوانست برای به زیر کشیدن رییس‌جمهوری به کار برد که خارج از محدوده‌ی دایره‌ی این قدرتمداران بود. یک outsider که خود بارها اعتراف کرد نه سیاستمدار است و نه خودی‌.