خیلی وقته رفتی و تصویر چشمات
مونده رو دلخوشی دیوار خونه
دست من نیس که غزل پا نمیگیره
از تو این شعرای خط خطی میمونه
توی عکسی که رو دیوار اتاقه
هنوزم مثل همون روزا میخندم
برمیدارم قاب عکسو از رو دیوار
چشامو به روی خندههات میبندم
بیتو، پرسه توی کوچهها چه تلخه
جای دستات خالیه رو شونهی من
بعد تو تموم کوچههای این شهر
واسه هیچ شعری نشد بهونهی من
سهم من از همه زندگی همینه
دل سپردن به تو با یه شعر تازه
خط به خط بغضمو تو خودم بریزم
جلوی چشم یه شهر بی اجازه
تو نباشی، رد پای شب میشینه
روی خط عابر شهر پر از درد
میشه بازم برسیم به اول خط
ای عزیز دل، به ذهن خونه برگرد
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز