ترانه: دل… کندن…

هر شب هوای بودنت تو خواب من می‌پیچه

اما فقط خیالی و سهم من از تو  هیچه

آفتاب که می‌شینه روی کاکل تنهاییام

به باد می‌گم امون بده، بذار که باهات بیام

دل‌تنگیام رنگ غروب تلخ جمعه دارن

ترانه‌‌ها فقط تو رو به یاد من میارن

دیگه خیابونا رفیق راه من نمی‌شن

سنگ صبور غم و اشک و آه من نمی‌شن

پیاده‌رو، خستگی‌مو وجب وجب می‌شمره

دلم از این پرسه‌ی بی‌حوصله خیلی پره

می‌خوام برم از شهری که یاد تو رو نداره

به جایی که آسمونش هم‌پای من بباره

دریا با کلی درددل چشم به راه منه

موقع رفتنه، ولی دل مگه دل می‌کنه؟…

ترانه:

ما به هم نمی‌رسیم

ته فیلم زندگی

خودمم از این خیال

بریدم، بگی نگی

 

بیخودی غصه نخور

تو رو پس نمی‌زنم

حتی به ترکیبمون

دیگه دس نمی‌زنم

 

ما به هم نمی‌رسیم

توی فرم دایره

گفتنش سخته ولی

زجرمون ته نداره

 

دیگه تو شعرای من

غم نون و آب نیست

حالا وقتشه ولی

حس انقلاب نیست

 

بذا با خیال تو

دل من خوش بمونه

هارت و پورتشو نبین

خیلی وقته داغونه

 

ما به هم نمی‌رسیم

به دلایل زیاد

بر اساس بند قبل

آخرش درنمیاد

 

ما به هم نمی‌رسیم

هرچه‌قد بدیم ویراژ

کات می‌شه بوسه‌ی ما

سر میز مونتاژ

ترانه‌ای برای‌هامون

Hamoun

یه جایی از ترانه

دلی شکسته می‌خواد

بازم غروب دریا

یه مرد خسته می‌خواد

امشب تو خواب کوچه

یه حجله‌ی آشناست

اندازه‌ی یه مرگه

مرگی که شکل رؤیاست

یه جرعه آب می‌خواد

گلوی خشک‌هامون

زده به سیم آخر

شاعر خون و هذیون

از کوچه‌های دل‌تنگ

تا جاده‌های برفی

یه معجزه بسش بود

یه واژه‌ی سه حرفی

عکسی که خاک خورده

یادی که رفته بر باد

حالا دیگه بریده

مردی که وا نمی‌داد

به سوک عشق موندن

می‌گن دوای درده

عشق اگه عشق باشه

نرفته برمی‌گرده

 

ترانه: آره…

درد و حدیث اون دلی که تنگه

به دل می‌شینه همینش قشنگه

صدای بی‌صدای گریه‌ی مرد

همیشه با حرف دلش یه رنگه

منم یه وقتایی دلم می‌گیره

از این همه ظلم و ستم می‌گیره

از دست اون دوروی بی‌معرفت‌

که می‌گه خیلی چاکرم می‌گیره

نگو همش تقصیر شانس و بخته

زندگی این شکلی حسابی سخته

بهتره یک فکری کنیم عزیزم

خیالمون بی‌خودی تخت تخته

کاش یکی مثل تو منو می‌فهمید

قصه‌ی تنها موندنو می‌فهمید

هیشکی نمی‌پرسه خرت به چنده

کاش لااقل خر شدنو می‌فهمید

اون‌وقت حاجیت به هرکی رو نمی‌زد

اینقده حرص آبرو نمی‌زد

دیشب تو خواب خدا اومد سراغم

یه ذره با خود تو مو نمی‌زد

گفت:« پسر جون! بی‌خیال ما شو

بس کن و بی‌‌خیال آدما شو»

گفتم: «دیگه کسی نمی‌مونه خب!»

گفت: «بکن از خودت و رها شو

با غصه ساختن خیلی هم ساده نیست

صبر یه چیز حاضرآماده نیست

زندگی چیزایی ازت می‌گیره

اما نصف  چیزایی که داده نیست

هیچکی تو دنیا نمیاد سراغت

پا نمی‌ذاره توی کوچه‌باغت

پا شو برو یه کم پیاده‌روی

جان خودم روشن می‌شه چراغت»

الحمدلله تو دلم آهی هست

هنوز شبا تو آسمون ماهی هست

پای پیاده با تو خیلی خوبه

کمش می‌فهمم که هنوز راهی هست…

آره هنوز راهی هست…

ترانه: فصل پنجم

شب شکسته توی چشمای سیاهت

چشم من عمریه که مونده به راهت

سایه‌ی چشم تو امن و دلپذیره

اگه آفتابی نشی دلم می‌گیره

پنجره معنی تنهایی تو قابه

پشت این پنجره زندگیم تو خوابه

ای هوای تازه رخنه کن به خونه

تا که عطرت توی تنهاییم بمونه

با صدای صبح بی‌حوصله‌ی من

بی‌خیال من و درد و گله‌ی من

با هجوم شب و تنهایی و تردید

بی تو مهتاب یه شب به من نتابید

من همیشه‌گرد لحظه‌های منگم

راوی زخم قدیمی‌تفنگم

گرچه از زخم، دیگه رنگ و نشون نیست

اما رو بال پرنده آسمون نیست

من مقیم خونه‌ی سرد سکونم

شاهد دل‌زدگی کوچه‌مونم

کوچه یعنی فصل تلخ دل بریدن

موسم رفتن و دل‌کندنو دیدن

با یه تقویم قدیمی‌روی دیوار

می‌شمرم نبودنت رو خواب و بیدار

فصل بی تو، اون‌ور روزای سرده

فصل پنجم، فصل تنهایی و درده

ترانه: ستاره‌بارون

خیلی دلم گرفته

از این سکوت و تردید

کاشکی صدای پاهات

تو کوچه‌مون می‌پیچید

بغض شبو رها کن

دل رو بزن به دریا

این آسمون دلگیر

بارونی می‌شه فردا

فکر ترانه‌ای باش

که بی تو جون نداره

شعری که یک ستاره

تو آسمون نداره

ستاره‌بارونم  کن

به شادی مهمونم کن

چادر شب رو بردار

ستاره‌ها! خبر دار!

راوی درد غربت

رفیق رخوت شب

پناه قصه‌ها باش

تو ظلمت لبالب

پر بکش از سیاهی

از غم تن رها شو

آه سپیده‌دم باش

مرهم زخم‌ها شو

جای فرار از خود

از همه دل بریدن

فاصله‌ها رو کم کن

دل بده تا رسیدن

ستاره‌بارونم  کن

به شادی مهمونم کن

چادر شب رو بردار

ستاره‌ها! خبر دار!

ترانه: یه عاشقانه‌ی ساده

برای مرتضی و دل تنگش

 

دلم تنگ توئه با دیگرون نیست

نگاهم دیگه سمت آسمون نیست

یه عمره پابه‌راه خاک سردم

رفیق دیرپای زخم و دردم

همین روزای بد، روزای نامرد

که شب خالی شده از پای شبگرد

می‌خوام شعری بگم از جای خالیت

برای اون دل حالی به حالیت

که یادش رفته روزی مال من بود

یه وقتی روز و شب دنبال من بود

حالا رفته پی چیزای دیگه

کلاغ کوچه‌مون این‌جوری می‌گه

که دیگه کار تو از کار گذشته

دلت از خیر من صد بار گذشته

ولی من زنده‌ام با دلخو‌شی‌هام

خوشم حتی اگه تنهای تنهام

یه قطره اشک اگه تو آسمون نیست

دلم تنگ توئه با دیگرون نیست

ترانه: برنمی‌گردی؟

پاییز، دیگه، آخراشه برنمی‌گردی؟

این خونه، دل‌تنگ شباشه برنمی‌گردی؟

گیتار من اون گوشه‌‌ی دیوار کز کرده

در حسرت زنگ صداشه برنمی‌گردی؟

این روزها من ذره‌ای حال دلم خوش نیست

حتی اگه دل خوش نباشه، برنمی‌گردی؟

عکست برای رفع تنهاییم کافی نیست

باید تو باشی، بوسه باشه، برنمی‌گردی؟

دستای گرمت، تو خیالم مرده و سردن

تصویر صافت پرخراشه، برنمی‌گردی؟

حتی اگه راضی به درد و مرگ من باشی

می‌میرم، این دل از خداشه. برنمی‌گردی؟

تو دوری و نزدیکه از دوریت هوایی شم

برگرد تا این دل رها شه. برنمی‌گردی؟

 

(با استقبال از ردیف «برنمی‌گردی؟» در شعری از دوست عزیزم علی جعفرزاده)

به احترام روزبه بمانی

می‌خواستم کلی چیز بنویسم ولی روزبه بمانی خیلی خوب است. همین. درود پروردگار بر او.

مثل این:

هر فصل تو این خونه چند روزه

هر فصل بوی تو عوض میبشه

هر فصل یک عمره برای من

با رنگ موی تو عوض میشه

 

وقتی که موی تو طلایی شه

بی وقفه برگ از باد می‌ریزه

امسال از آغاز فروردین

این چندمین باره که پاییزه

 

یا این:

همیشه مقصدم بودی

کجا با تو سفر کردم؟

چقد تنها برم دریا؟

چقد تنهایی برگردم؟

ترانه: همین روزا…

همین روزاس که دس بردارم از مرگ

بیام پابند زندون چشات شم

بمیرم واسه‌ی درد قدیمیت

رفیق تازه‌ی تنهاییات شم

همین روزاس که باز بارون بگیره

بگیره… قلب بی‌سامون بگیره

رها کن موهاتو تو باد پاییز

که شاید حس شعرم جون بگیره

بخون اسم منو یک بار دیگه

قشنگه وقتی اسمم رو لباته

سکوت تلختو بشکن، که حافظ

یه عمره عاشق شاخ نباته

یه حس خسته مونده تو نگاهت

یه عاشق مونده عمری چش ‌به راهت

«به قربون خم زلف سیاهت

فدای عارض مانند ماهت»

یکی از کوچه‌های تنگ این شهر

مث تقدیر بن‌بست خودم نیست

شبیه هیچ خیالی نیست دستات

چیکارش میشه کرد؟ دست خودم نیست

به خط محو چشمات خوب نگاه کن

می‌خوام تو آینه‌ جاتو بگیرم

می‌گن پاییز شده، بارون تو راهه

همین روزاس که دستاتو بگیرم

ترانه: ای هوای خوب بارونی

خیلی حرفا مونده و نیستی

تا که مونده جسمی‌و جونی

تشنه‌ی اشک زلال توام

ای هوای خوب بارونی

در غروب تلخ چشم تو

خسته و نفرینی خوابم

هر شبِ بی‌ تو برام مرگه

از خیال مرگ بی‌تابم

داره غوغا می‌کنه وحشت

توی این دالون بی‌پایان

می‌دونم تو آیه‌ی نوری

جلوه‌ای کن در شب زندان

آسمون رو رنگ رویا کن

تا کبوتر فکر پروازه

پرکشیدن رفته از یادش

گرچه قفل این قفس بازه

ای هوای خوب بارونی

خستگی‌هامو بشور از تن

خسته‌ام از انتظار تو

خسته‌ای از انتظار من