لبخند بزن
حتی روسیه و چین هم
نمیتوانند عشق ما را وتو کنند
***
سر صبح رگبار زد
تمام روز
نعش خاطرهها را به دوش میکشیدم
***
آخرین سیگار شب را فرو کن توی زیرسیگاری لبریز
دشنهای زیر بالشت بگذار
شهر امن و امان است
***
پای پنجرهی بیآسمان این آپارتمان
دست دعا کارساز نیست
***
تابستان که تمام شود
پیش چشم بقال و چغال
برهنه خواهد شد
درحت زیبای صبوری
که سایهسار تنهاییام بود…
***
لامبادا
تانگو
تویست
چه فرقی میکند
مرد تنها با باد میرقصد…
***
مردی کریه
با تهریش سوزنی
و دو چشم بیزور
دارد بعد روزها مسواک میزند
تقصیر آینه نیست…
***
دختر به مردی دیگر فکر میکرد
من به مرگی دیگر
***
چراغ سبز شد
و رانندهی پراید
بیاعتنا به بوق ممتد ماشینها
مرده بود
***
مادربزرگ
یک عمر
خدا را قایم کرده بود
توی جانمازش
***
سیب سرخ حوا
سیب گلوی آدم
سیبی که پوسیده توی یخچال قزمیت آزمایش
من آخرین بازماندهی اساطیرم
و جلوی این یخچال خالی
سخت گرسنه…
***
موسی نشست روی جدول
روبهروی برج
به پنتهاوس فرعون نگاه کرد
و نمیدانست
تا اطلاع ثانوی آسانسور خراب است…
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
افتخار می کنم به داشتن رفیقی مثل تو
————-
پاسخ: متقابلا و بل بیشتر. پاینده باشی
درود بر رضای عزیز و دوست داشتنی.
این شعر و آقا موسی خیلی برام آشنا بودن.
پس تا اطلاع ثانوی……
سلام بر جناب کاظمی و همه ی دوستان
فوق العاده بود آقا ! حتی روسیه و چین هم نمیتوانند عشق ما را وتو کنند…
اشعار شما همیشه پر از واژه ها و تعابیر نو و در عین حال، غافلگیر کننده اند! البته همراه با یک تلخی و سیاهی اجتناب ناپذیر !!!!!
—————-
پاسخ: ممنون. پاینده باشید.
جناب کاظمی دمتون خیلی گرم با این “تکه پاره ها”.