یک سال بعد


چهارم دی سال ۱۳۸۹ همکاری‌ام با مجله‌ی فیلم را به عنوان دستیار سردبیر آغاز کردم و حالا درست یک سال گذشته. (البته طبق روال مرسوم مجله اسمم پس از سه ماه همکاری و از از ابتدای سال ۱۳۹۰ در شناسنامه‌ی مجله درج شد.) آمدنم به تهران با توجه به مشکلات اقتصادی زندگی در این شهر، تصمیمی‌بسیار دشوار و هولناک بود و همان‌طور که حدس می‌زدم گرفتاری‌های بسیاری در پی داشت که هنوز هم ادامه دارد. ضمن این‌که همان‌طور که پیش‌تر هم در یک پست نوشته‌ام با این‌که از کودکی به لطف پسرخاله‌ی عزیزم محمود (که هر کجا هست خدایش به سلامت بدارد و دلم برایش شده یک ذره) پرسه‌گرد لحظه‌ها و کوچه‌های این شهر بوده‌ام و تعلق خاطری به آن دارم که با نام عزیز سینما پیوند خورده، اما تهران دل‌مرده‌ی این روزها را اصلا دوست ندارم. باید حالتی جز این دل‌مردگی را تجربه کرده باشید تا بدانید چه می‌گویم. باید اهل شب‌بیداری و پرسه در ساحل دریا و کوه و باران و اغذیه‌فروشی‌ها و چای‌خانه‌های تا خود صبح باز باشید تا تعطیلی شب این شهر آزارتان بدهد، وقتی که روزش هم جز دود و تنش و تشویش چیزی به‌تان نمی‌دهد.

بگذریم. همه‌ی این‌ دشواری‌ها را می‌دانستم و مشتاقانه به این جابه‌جایی تن دادم. اما در این یادداشت می‌خواهم به موقعیت شغلی‌ام بپردازم. حضور در این موقعیت را (که بسیار دوستش می‌دارم) مدیون اعتماد هوشنگ گلمکانی هستم که از همان آغاز هم جز با دوراندیشی و لطف او نمی‌توانستم پا به عرصه‌ی نقد فیلم بگذارم. او سرزنش و حتی ریشخند برخی را به جان خرید و به من جوان اعتماد کرد و میدان داد و گمان می‌کنم با همه‌ی ناآرامی‌ها و اغتشاش‌های ذاتی‌ام(!)، به لطف خدا توانسته‌ام تا حد زیادی حق مطلب را در قبال این حسن نیت ادا کنم. گلمکانی در مقابل همه‌ی کاستی‌های کارم صبوری به خرج داد و رمز و راز کار را با آرامش و طمأنینه به من آموخت. سپاسگزارش هستم و قدر این فرصت استثنایی را به‌خوبی می‌دانم. هرچند گاهی اگر نق نزنم می‌میرم و این هم جزئی از ساختار شخصیتم است. در این مدت، نیک دریافتم درست نوشتن چه کار دشواری است. پیش از آن هم می‌نوشتم اما با پشت دست استاد نشستن برایم دریچه‌ی تازه‌ای به واژه‌ها و گزاره‌ها گشوده شد.

حضور در مجله فرصت دیدار و درک تازه‌ی خیلی‌ها را به من داد. از اصغر فرهادی فیلم‌ساز بگیر تا تهماسب صلح‌جوی دوست‌داشتنی و جواد طوسی عزیز. یادداشت طوسی در خشت و آینه‌ی شماره‌ی ۴۳۶ مجله‌ی فیلم را خیلی دوست دارم؛ نه برای نامی‌که از من برده، برای حرف حسابش که می‌دانم به آن اعتقاد دارد.

و دوستی و هم‌کلامی‌با بچه‌های مجله، هرکدام با خلق‌وخوی خاص خود، دستاورد مهم دیگر این همکاری بود. از آقای صدری با آن سبیل مشتی و صفای وجودش، تا آقا کاوه که جز خوش‌تیپی خوش‌قلب و بامرام هم هست، تا امیر محصصی مرد همه‌فن حریف و خستگی‌ناپذیر مجله، تا محمد محمدیان که اگر خوب بشناسیش اهل دل است و رفاقت، تا محمد شکیبی که نمی‌دانستم شاعر هم هست و چه شاعر خوبی است، تا علیرضا امک‌چی که بی‌نهایت خاص و منحصربه‌فرد است، تا شاهین شجری و پوریا ذوالفقاری که روح تازه‌ای به مجله داده‌اند و سرآخر، اول و آخر، سعید قطبی‌زاده‌ی سختگیر و بامعرفت و شهزاد رحمتی طناز و نازنین که کاردان و استاد این عرصه‌اند و خاطره‌های خوب‌مان از مجله را مدیون‌شان هستیم.

و بی‌تردید باید یادی کنم از مسعود مهرابی و عباس یاری که از نزدیک دیده‌ام چه‌قدر برای این ماندن و خوب ماندن مجله زحمت می‌کشند و زندگی خود را وقف این کار فرهنگی ارزشمند کرده‌اند. از هوشنگ گلمکانی هم که بارها گفته‌ام.

نمی‌دانم این همکاری‌ تا کی ادامه خواهد داشت اما می‌دانم که تا همین جا هم حضورم در این جایگاه، نقطه‌ی عطفی در زندگی شخصی و حرفه‌ای‌ام بوده که مناسبات تازه‌ای را برایم به بار آورده و موجب خیر شده است.

فردا هم روزی است. توکل بر خدا.

9 thoughts on “یک سال بعد

  1. سلام و خسته نباشید به تو رضای عزیز.
    انگار همین دیروز بود که زنگ زدی و گفتی دارم از اینجا میرم, و چند ساعت بعد برای همیشه رفتی.یادمه که وقتی رفتی,غروب اون روز خیلی دلم گرفته بود و دنبال یه بهانه برای ….. بودم.و تا مدتی از درون تهی بودم.
    (اما مثل اینکه یکسال شد!!!!)
    به هر حال زنده باد اون جایی, که دل آدم توش خوش باشه.
    امیدوارم به دور از گرفتاری های (تهران بزرگ)بهت خوش بگذره و از همه مهمتر زنده باد گلمکانی.
    ضمنا,به نظر من, مجله فیلم با وجود تو رنگ و بوی بهتری پیدا کرده و با نوشته های جذابت , زیبا تر شده.

  2. سلام آقای دکتر کاظمی عزیز…واقعا به شما تبریک میگم..علی رغم سخت بودن این تصمیمات و زندگی در جهنم ششهر تهران…ولی لذت بودن در کنار این همه آدم اهل دل نعمت بزرگیه!!!..برای منی که همیشه خواننده مجله بودم از کودکی با عکس هایش زندگی کردم….و هموراه از تاثیرات این مجله در بزنگاه های زندگیم گفته ام…حتی به خود هوشنگ گلمکانی عزیز و دختر نازنینش غزل….به هر حال باور کنید که ما دوستداران سینما اگرچه خودمان وارد وادی سینما و نقد نشده ایم…اما با مجله فیلم همه فیلم ها را دیده ایم و به همه جشنواره های جهان سرک کشیده ایم….سفرنامه ترکیه خاطرتان هست ؟شیرینی نوشته اتان و حرف های سربسته که با طنز در می امیزد و و ذهن ما را باران زده و لطیف می کند….من برایتان و برای همه مجله فیلمی ها آرزوی موفقیت دارم… روزهایی لیلایی و شاد را برایتان آرزومندم

  3. سالگردِ این شروع به همکاری را صمیمانه تبریک می‌گویم. مبارک باشد.
    امیدوارم تا مجله هست و شما هستید٬ همکاری‌تان ادامه داشته باشد؛
    خوشی‌هاتان مُستدام باشد؛
    روزهای به‌تر٬ زیباتر٬ و آرام‌تر از این در انتظارتان باشد؛
    و این با هم بودن‌هاتان با دوستان و عزیزان‌تان به قُوّتِ خود باقی بماند.
    لطفاً باشید٬ که دل‌مان به عزیزانی چون شما خوش است.

  4. در همان دشتی که عکسش را گذاشتید من بالا می‌پرم و برای شما دیگر همکاران‌تان در «فیلم» هورا می‌کشم!

  5. سلام رضای عزیز
    خدا قوت…خدا قوت…همیشه پرامید و پرانرژی باشید…
    هیچ وقت یادم نمی ره لحظه ای رو که برای دیدنتون وارد مجله شدم…

    ممنونم برای همه ی لحظات خوب…برای سمت خیال دوست

  6. سلام آقا رضا خوندن روزنوشت ها بخش نخست رو همین الان تموم کردم “قاط” فوق العاده بود هم خندیدم هم فهمیدم
    بخش های بعدی هم داره این روزنوشته ها یا نه؟

Comments are closed.