امروز زنگ خانهمان را زدند. کسی بود که عمدا پشتش را به آیفون کرده بود. گفتم شما؟ گفت از کلانتری. گفتم با کی کار دارین؟ گفت بفرمایین دم در. گفتم چی کار دارین آقا؟ گفت دربارهی چهارشنبهسوری باید با یکی از اهالی ساختمان صحبت کنیم. نفس راحتی کشیدم و گفتم آقا من توی دستشویی بودم که شما زنگ زدین. لطفا زنگ یکی دیگه از واحدها رو بزنید… یعنی داشتم سکته رو میزدم اولش. برگشتم به دستشویی و به فکری عمیق فرورفتم.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
اضطراب، اضطراب، اضطراب……. از کوچکترین لحظه های زندگی این روزهای ما تا…..
سلاو. خیلی زیبا و عالی نوشتید این قطعه را لذت بردم ممنون
سلام
اینجور که شما نوشتید من هم حسابی ترسیدم ولی خدا را شکر به خیر گذشته. اون فکر عمیقش لازم الاجرا بوده به حتم.
سرت سلامت
چاکریم
نظرتان درباره “ویل هانتینگ خوب” چیست؟
اِ این بیخیال کجا رفت؟!… میخواستم بگم آره بیخیال!