این نوشته پیشتر در مجله فیلم منتشر شده است
برای خوانندهی دوستدار سینمای اسکورسیزی یا دوستداران نوشتههای ایبرت صرف اعلام انتشار چنین کتابی کنجکاوی و انگیزهی لازم را برای خرید و مطالعه ایجاد میکند. اما دلایل دیگری هم در کار است که میتواند به این انگیزه قوت ببخشد. برگردان خوب و روان به فارسی، ویرایش پیراسته و جلوهی دلنشین و فاخر کتاب نشان از دقت و وسواس و ذوق دارد و با یک کتاب شلخته و باریبههرجهت برای استفاده از نام و اعتبار اسکورسیزی روبهرو نیستیم. این کتاب از مجموعه کتابهای سینمایی کتابکدهی کسری است. از این مجموعه پیش از این کتاب معماری سلولوید منتشر شده است.
«من و راجر رفیقهای خودمانی نیستیم. ولی به طور قطع دوستی طولانی داشتهایم. این نکته ممکن است برای بعضیها غیرمعمول به نظر برسد. منتقدان فیلم و کارگردانان اغلب چنین رابطهای برقرار میکنند. این روابط برپایهی دلبستگی شخصی نیستند… بلکه بر پایهی علایق مشترک شکل میگیرند.» این قسمتی از پیشگفتار کتاب اسکورسیزی به روایت راجر ایبرت است که خود اسکورسیزی نوشته است. اسکورسیزی را همهی سینمادوستان میشناسند ولی راجر ایبرت با اینکه یکی از عامهپسندترین ریویونویسهای سینمایی است شاید برای برخی چندان شناخته شده نباشد. راجر ایبرت متولد سال ۱۹۴۲ است و ستون ریویوهایش را از سال ۱۹۶۷ در روزنامهی «شیگاگو سانتایمز» آغاز کرد و در سری برنامههای تلویزیونی نقد و معرفی فیلم هم حضور فعال داشت. عمده برنامههای تلویزیونی ایبرت با همکاری جن سیسکل (منتقد سینما) اجرا میشد و این همکاری از ۱۹۷۵ شروع شد و تا زمان مرگ سیسکل در سال ۱۹۹۹ ادامه داشت. پس از مرگ سیسکل خیابانی در شیکاگو به نام ایبرت و سیسکل نامگذاری شد و طبعا ایبرت اولین منتقد سینماست که در زمان حیاتش خیابانی به نام خود داشته است. او همچنین اولین منتقد سینمایی است که جایزهی پولیتزر گرفته و در پیادهرو بلوارهالیوود صاحب ستاره شده است. جز اینها ایبرت در دههی اخیر حضوری فعال در دنیای اینترنت داشته و ریویوهایش را در وبسایت شخصیاش منتشر کرده است. او یکی از پرکارترین و محبوبترین نویسندههای سینمایی برای عامهی تماشاگران آمریکایی و بسیاری از نقاط دیگر جهان است.
کتاب اسکورسیزی… مطلع بازیگوشانه و درخشانی دارد: «بدیهی است که تقدیم به مارتی». ایبرت در مقدمهی کتاب مینویسد: «ما در سال ۱۹۴۲ با فاصلهی پنج ماه از هم به دنیا آمدیم. در دو دنیایی که بیش از آن نمیتوانستند متفاوت باشند؛ مارتین در محلهی کویینز نیویورک و من در جنوب ایلت ایلینویز… همیشه به سینما میرفتیم. در مورد به این خاطر که تلویزیون خیلی دیر به شهر ما رسید و در مورد اسکورسیزی علت این بود که پدرش او را به سینما میبرد… هنگامیکه اولین فیلم اسکورسیزی ـ چه کسی بر در من میزند؟ ـ را در ۱۹۶۷ دیدم، هفت ماه بود که نقد فیلم مینوشتم. من اشتراکات زیادی با رفقای بیبندوبار فیلم اسکورسیزی نداشتم، با این حال عمیقاً باهاروی کایتل در آن فیلم احساس همدلی میکردم… ما هیچوقت به دوستان صمیمیتبدیل نشدیم. این طوری بهتر است.» همین چند جمله نشان میدهد که سطر به سطر کتاب سرشار از خاطرههای سینمایی ایبرت است که با لحنی صمیمانه و مثل همیشه بیپیرایه نوشته است. اما زمینهی شکلگیری چنین کتاب پروپیمان و منحصربهفردی را از زبان خود ایبرت بشنویم: «من اسکورسیزی را بزرگترین کارگردان نسل خود میدانم و به مزاح گفتهام که تا وقتی که اسکورسیزی به فیلمسازی ادامه دهد من نیز به نقد فیلم ادامه خواهم داد. جن سیسکل از من میپرسید که کی قرار است کتابم در مورد اسکورسیزی را بنویسم و من هم با او موافق بودم که باید روزی این کار را بکنم.»
کتاب شش فصل دارد و شامل انتشار دوبارهی ریویوهای اولیهی ایبرت ـ بدون تغییر و بازنویسی ـ بر فیلمهای اسکورسیزی است. ریویوها از نخستین فیلم تا شاترآیلند (۲۰۱۰) را در برمیگیرند. دو مصاحبهی ایبرت با مارتی بخش مهمیاز کتاب را تشکیل میدهد که گفتوگو با مارتی به بهانهی رانندهی تاکسی با حضور هرچند کوتاه پل شریدر جذابیت خاصی دارد. «ایبرت: پالین کیل میگوید اسکورسیزی، آلتمن و فوردکوپولا در حال حاضر چشمگیرترین کارگردانان آمریکا هستند و این شاید به دلیل کاتولیک بودنشان باشد. کاتولیکها احساس گناه را بهتر از هر کس دیگر میفهمند. اسکورسیزی: در مورد احساس گناه چیزی نیست که ندانم. شریدر: من هم به مقداری زیاد عذاب وجدان پروتستانی دارم!»
اسکورسیزی هرجا که حرف و دیدگاه تازهای دربارهی یک فیلم و یا نوشتههای کلیاش دربارهی سینمای اسکورسیزی دارد زیر عنوان بازنگری نگاه دوبارهای به فیلمهای کرده است، شش فیلم دچار این بازنگری شدهاند. او که معتقد است نقد اولیهاش دربارهی آخرین وسوسهی مسیح نه نقد فیلم که مقالهای دربارهی الهیات است، این بار نقدی نوشته و به این مجموعه اضافه کرده است: «بعد از دیدن فیلم به این نتیجه رسیدم که کازانتزاکیس و شریدر به کنار، فیلم همان قدر که در مورد مسیح است در مورد خود اسکورسیزی هم هست. اسکورسیزی با فیلمهای خود معجزه میکند.»
فیلمهای پایین شهر، رانندهی تاکسی، گاو خشمگین، رفقای خوب و عصر معصومیت مقالههای نسبتاً طولانیتری را به خود اختصاص دادهاند که در فصل پایانی کتاب، زیر عنوان «شاهکارها» چاپ شدهاند. ایبرت دربارهی گاو خشمگین مینویسد: «یکی از تأثیرگذارترین جلوههای بصری فیلم، استفاده از اسلوموشن برای نمایش آگاهی برانگیخته شده است، همانگونه که تراویس در رانندهی تاکسی پیادهروهای نیویورک را به صورت اسلوموشن میدید، لاموتا هم آنقدر ویکی را بادقت نگاه میکند که به نظر میرسد زمان در اطراف او بسط پیدا میکند.» ایبرت که لحظه به لحظهی فیلمهای اسکورسیزی را بهدقت دیده در جایی دیگر از کتاب دربارهی کاربرد اسلوموشن در فیلمهای او مینویسد: «اینکه اسکورسیزی قهرمانان زن بلوندش را اغلب ستایشگرانه و در نماهای اسلوموشن معرفی میکند میتواند ادای دینی به هیچکاک باشد… اگر هیچکاک حتی یک فیلم هم نساخته بود جیک لاموتا، ویکی را برای بار اول به صورت اسلوموشن میدید!»
اسکورسیزی به روایت راجر ایبرت حاصل کنجکاوی و همراهی یک منتقد با آثار فیلمساز محبوبش در چهار دهه است و مهمتر از نقد و تحلیل فیلمها، انبوهی از اطلاعات فرامتنی و حاشیهای مربوط به اسکورسیزی و فیلمهایش را یکجا گردآورده و به خواننده هدیه میدهد. به گمان من، اهمیت این کتابها که رنگ و بوی شخصی دارند بسیار بیشتر از گزیدهی مقالههایی به قلم چند منتقد است که در قالب یک کتاب منتشر میشوند، چون نویسنده فرصت و مجال بیشتری دارد و میتواند به جای توقف بر نشانهها و آثار خاص و گلدرشت یک فیلمساز، به گوشه و کنار دنیای او ـ و در واقع دنیای شخصی خود ـ سرک بکشد و ما را با چیزی ورای «نقد فیلم» روبهرو کند؛ مرور یک زندگی و دلبستگی.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
mamnoon
ممنون استفاده کردم