سه تکه شعر

یک

حمید‌هامون در پی ایمان ابراهیم بود
سلیمان تکیه داده بود به عصای موسا
مل گیبسن مصایب مسیح را در سر داشت
آقای ربیعی صبر ایوب را درخواست می‌کرد
و من دربه‌در
در جست‌وجوی پیام‌آوری بودم
که حال این روزهای تو را بپرسم

دو

دیروقت است
برای شعر من
برای چشم تو
لای مژه‌هایت لالا نشسته
تو بهتر است بروی توی اتاق
من زیر همین سطر می‌خوابم

سه

کفش‌های پاره پوره‌ام را نبین
پایش برسد خواهم دوید…

11 thoughts on “سه تکه شعر

  1. اقای کاظمی این شعرتان را همیشه نگه خواهم داشت:

    تنهایی
    می‌ترسم از تنهایی
    وقتی جای دست دوست
    خالی‌تر از خیال رهایی است
    وقتی که دستم
    خالی‌تر از چشم‌های خداست
    بی تو می‌ترسم عزیز
    پا به پای این شب‌ها
    از دست می‌روم
    کار من شده:
    شب را به صبح برسانم
    صبح را به مرگ…
    کاش آخر قصه
    دست تو
    این پلک خسته را ببندد”

  2. عالی بود
    من شعراتو خیلی دوست دارم
    منتظرم که به زودی زود خبر انشار کتاب شعراتو برامون بزاری

  3. با خوذم می‌گفتم غیبت‌های گاه‌وبی‌گاه رضا کاظمی، کم‌کم، دارد نگران‌کننده می شود. امروز که شماره دی‌ماهِ مجلّه «فیلم» را گرفتم و ورق زدم، از حجم قابل‌توجه نوشته‌هاتان در این تک‌شماره‌ حدس زدم، احتمالاً، وقت زیادی روی نوشتن‌شان گذاشته باشید و فُرصتِ سرزدن به «کابوس‌ها…» کم‌تر دست داده باشد. نگرانی‌ام «یه‌کم» برطرف شد.

  4. شعراولی :بد نبود…دومیش:رو به خوب……سوم:مختصر و مفید وعالی…..لذت بردم!در حد انفجار ورقص!

Comments are closed.