به بهانه‌ی «مرد بالشی» محمد یعقوبی

جایگاه لرزان نویسنده

pillow-man

نوشتن از روند نوشتن و آفرینش ادبی یکی از دست‌مایه‌های تکرارشونده بسیاری از نوشته‌های درخشان نویسندگان بزرگ است و با مرور مجموعه آثار محمد یعقوبی نویسنده و کارگردان ارزش‌مند تئاتر ایران هم بارها به همین موتیف برمی‌خوریم. مرد بالشی تازه‌ترین نمایش اوست که از چندی پیش در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه رفته. یعقوبی که اغلب او را به عنوان نویسنده نمایش‌نامه‌های خودش می‌شناسیم این‌بار سراغ یک متن غیر ایرانی رفته که نویسنده‌اش مارتین مک‌دونا فیلم‌ساز نام‌دار ایرلندی/ انگلیسی است و دو فیلم بلند درخشان در بروژ و هفت بیمار روانی را در کارنامه دارد. تا پیش از این نام مک‌دونا در مقام نمایش‌نامه‌نویس برای بسیاری شناخته‌شده نبود اما با تماشای همین دو فیلم هم می‌شد دریافت که او چه تبحری در نوشتن و اجرای موقعیت‌های خاصی دارد که در آن شخصیت‌ها در فضایی محصور با هم دیالوگ برقرار می‌کنند و فضای اساسی متن نه با شکل دادن رخدادهای محسوس و مشهود در قاب بلکه از خلال دیالوگ‌ها و با تکیه بر تصور بیننده شکل می‌گیرد. از این گذشته بخش مهمی از در بروژ و پایه اصلی روایتش، شباهتی انکارناپذیر با نمایش‌نامه مستخدم ماشینی نوشته هرولد پینتر نمایش‌نامه‌نویس بزرگ داشت؛ دو جنایتکار برای مدتی به دستور رییس‌شان به مرخصی رفته‌اند و در عین حال یکی از آن‌ها مأمور به کشتن دیگری شده. به هر حال مک‌دونا دست‌کم تا به امروز در نمایش‌نامه‌نویسی فعالیت گسترده‌تری داشته تا سینما. «سه‌گانه لینین» شامل سه نمایش‌نامه ملکه زیبایی لینین، جمجمه‌ای در کنمارا و غرب تنها و سه‌گانه جزایر آران و همین مرد بالشی (۲۰۰۳)  از جمله نمایش‌نامه‌های او هستند که این مورد آخری دو جایزه معتبر لارنس الیویه و تونی را در سال‌های ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ برای او به ارمغان آورده.

قصه مرد بالشی در کشوری خیالی می‌گذرد و درباره نویسنده جوانی است که با برادر خل‌مزاجش زندگی می‌کند و از راه کار در کشتارگاه روزگار می‌گذراند. نمایش از جایی آغاز می‌شود که دو پلیس، از نویسنده بازجویی می‌کنند. او داستان‌هایی خیالی می‌نویسد که در بیش‌تر آن‌ها کودکان مورد تعرض و آزار و شکنجه قرار می‌گیرند. دلیل بازجویی از او این است که در آن شهر کوچک به‌تازگی دو کودک به شیوه مشابه دو داستان او به قتل رسیده‌اند و کودک دیگری هم ناپدید شده است…

متن نمایش‌نامه چندان سرراست و آسان‌یاب نیست. با فلاش‌بک به گذشته نویسنده جوان و حقایق هول‌ناکی که درباره کودکی او و برادرش آشکار می‌شود مرز میان قصه‌های خیال‌پردازانه او و واقعیت جاری در متن نمایش مخدوش می‌شود و حسی غریب از سردرگمی و ابهام برجا می‌ماند. با همه پیچیدگی‌ها متن مک‌دونا را نهایتاً می‌توان در سوک‌واری بر از دست رفتن معصومیت کودکی و فجایع پیامدش در شکل‌گیری اجتماع مسموم بزرگ‌سالان خلاصه کرد. اما به گمان من آن وجه از نمایش که بیش‌تر مورد توجه محمد یعقوبی قرار گرفته فضای خفقان‌بار و و استبدادزده جامعه‌ای است که به شکلی نمادین در شخصیت دو پلیس (به مثابه نیروی قهریه) متبلور شده است. در چنین بستری، نویسنده خود قربانی یک سیستم تربیتی نادرست است و محصولات ذهنی‌اش هم دست‌مایه برداشت‌های نادرست قرار می‌گیرد و موجب تسلسل زشتی‌ها می‌شود. حتی مأموران قانون آن سرزمین خیالی هم به‌نوعی قربانیان فرهنگ بسته و منحط حاکم بر آن اجتماع‌اند و هریک به شکلی در رابطه‌ی پدر/ فرزندی تاوان سنگینی پرداخته‌اند. اما از همه این‌ها که بگذریم، آن جنبه از متن مک‌دونا که با برخی از نوشته‌های پیشین خود یعقوبی هم‌خوانی دارد، و می‌تواند دلیل اصلی رویکرد او به این متن نامأنوس و غریب باشد، جایگاه متزلزل و شکننده نویسنده در یک محیط بسته و تنگ‌نظر است که سرانجامی جز نابودی نویسنده و نوشتن ندارد.

نقش‌‌آفرینی درخشان پیام دهکردی و علی سرابی در کنار یک کارگردانی و میزانسن مینیمال اما مؤثر مرد بالشی را نمایشی جذاب و تفکربرانگیز کرده که دیدنش ابداً خالی از لطف نیست.   

منبع: روزنامه شهروند