سیب: من از خودم دورم

یکی از دلخوشی‌هایم این بود که سیب را با پوست بخورم که هم برای دندان‌هایم مفید باشد و هم برای سلامتی معده و روده و پیش‌گیری از مخاطرات آن‌ها. اما به‌تازگی از قول وزیر بهداشت خواندم که توصیه کرده‌اند سیب‌ موجود در بازار ایران را با پوست نخوریم چون حاوی مواد مضر است.

من در میان سیب‌ها سیب زرد را از همه دوست‌تر دارم. ترد است و در عین حال خیلی سفت نیست. مثل سیب قرمز پوک نیست و برخلاف سیب قرمز می‌شود پوستش را جوید و قورت داد. سیب قرمز را که بجوی آخرش تفاله‌ای در دهان می‌ماند.

سیب قرمز مظهر گناه است. مظهر شهوت هم هست. در حسن کچل (علی حاتمی) به شکل بلاهت‌باری این موضوع به تصویر کشیده شده است. حسن و چل‌گیس در حجله نشسته‌اند و یک گاز حسن می‌زند و یک گاز چل‌گیس. جا دارد یادی هم بکنیم از سرکار خانم کتایون. به‌راستی زیبا بودند و کاش این سال‌ها در کهن‌سالی بازی نمی‌کردند تا خاطره خوش قدیم را بر باد بدهند. اما این هم خیلی خودخواهانه است. اصلا بی‌خیال. یادش به‌خیر.

سیب سبز حکایت دیگری است. اگر از نوع مارکدارش باشد تردید ندارم که مسموم به انواع سموم برای زودتر رسیده شدن است. در شمال ایران، چیزی به نام سیب ترش داریم (که آن هم سبز است). آشکارا ترش و در واقع ملس است و طبعاً ویتامین ث آن (چرا ث؟) بالاتر از سیب‌های عادی است. سیب ترش را با آرامش خاطر می‌توان خورد چون محصول باغ‌های محلی است و برای رسیدن دپو و گازخور نشده. اما باید مراعات معده را هم کرد. ترشی زیاد برای معده خوب نیست.

شاید سیب برای کسانی کیفیت نمادین داشته باشد. مثلا به یادشان بیاورد که مادربزرگ فرضی‌شان با خوردن آن پدر صاحب‌بچه را درآورده و آقای آدم را سرشکسته رهسپار سیاره‌ای موسوم به زمین کرده. اما بنده ترجیح می‌دهم به جای دل دادن به این قصه‌های فضایی، سیب را برای تمام خواصش بخورم نه حتی برای مزه‌اش که لااقل برای من چندان خوشایند نیست. گاهی چیزهایی را می‌خوریم که دوست‌شان نداریم. و اغلب، چیزهایی را که دوست‌شان داریم نمی‌خوریم.

انگلیس‌های مکار می‌گویند: An apple a day keeps the doctor away

لذا بنده برای این‌که از خودم دور باشم روزی یک سیب می‌خورم و چون وزیر بهداشت را سر سوزنی قبول ندارم هم‌چنان تا زنده‌ام سیب‌ را با پوست خواهم خورد. بگذریم از این‌که پوست کندنش را هم بلد نیستم و آن هم برای خودش هنری است زیبنده‌ی دست‌های زیبای بانوان هنرمند و کدبانو نه اسکلی مثل من با این انگشت‌های چاق بلاتکلیف.

7 thoughts on “سیب: من از خودم دورم

  1. امروز، اگر کسی در هر مقام و منصب و با هر تخصص و مسئولیتی درباره‌ی «موضوعی علمی» خبری ارائه دهد و یا حکمی صادر کند، به‌ندرت پیش می‌آید که کسی پاپیچ‌اش شود. چون او «علمی» صحبت کرده، پس حرف‌اش حجت است.
    در حوزه‌ی پزشکی هم از این‌جور حرف‌ها کم نیست. مثلاً امروز می‌گویند پرتقال (به قول گیلکی‌ها: پِتِخال) برای سرما‌خوردگی خوب است و خیلی خواص دارد (ترجمه: پتخال خَعله خواص دارنه) فردا می‌گویند بد است. در صورتی که بزرگواران می‌دانند رسیدن به چنین نتیجه‌ای، از نظر علمی، حرکتی جمعی (پژوهش‌ها، مشاهده‌ها و آزمایش‌های متعدد) می‌طلبد؛ و چه‌قدر هم زمان‌بر است! – البته پرتقال فقط مثال بود.
    نمی‌دانم، شاید سخن وزیر بهداشت، بر اساس نتایج (واقعاً) علمی و یا نقلِ سخن جمیع نخبگان و خبرگان این حوزه بوده باشد. به هر حال، در روز زیاد از این‌جور حرف‌های بی‌پایه و اساس می‌شنویم… نتیجه‌ی اخلاقی: یک گوش را در کنیم و آن یکی را دروازه.

  2. غصّه نخورید آقای عزیز! من هم بلد نیستم سیب را پوست بکنم. و برای همین ترجیح می‌دهم جلوی مهمان، عوضِ سیب، میوه‌(ها)ی دیگری بردارم اگر زیاد اصرار کنند، که می‌کنند (خصوصاً مادربزرگ گرامی، که وِل نمی‌کند).

  3. با پوست که خوبه من از امیر عزیز که یادش بخیر و گرامی باد یاد گرفتم همه‌ی سیب را بخورم، همه‌ی همه‌اش را!
    افشین جان شما که مازندرانی گفتی نه گیلکی برار.

  4. محسنِ بزرگوار شما کاملاً درست می‌گی. قصد توجیه ندارم، ولی میان عموم مردم، گویش استان‌های شمالی (گیلان، مازندران و بخش زیادی از گلستان) به گیلکی معروف است – که البته به‌غلط چنین باب شده.
    این‌جا، این مثل درباره‌ی من صادقه: پسته‌ی بی‌مغز دهون واز هکنه، رِسوا بونه.
    ——–
    پاسخ: 🙂

Comments are closed.