ابری که صبرش طاق شد از باد، گریان شد
دستی که از موی تو رد میشد پریشان شد
من سخت غرق قطرههای خون خود بودم
وقتی صدور حکم رگ بر تیغ، آسان شد
دستی که روی زخمههای خواب میرقصید
از پا نشست و بیصدا افتان و خیزان شد
ماری خزید از پاشنه، پیچید تا شانه
در آستین تنگ یک تردست پنهان شد
خرگوش در متن کلاه خواب، پس افتاد
موسی عصا را اژدها کرد و گریزان شد
شعری که عمری با زمین و آسمان میساخت
در سرسرای دفتری بیبرگ ویران شد
در پرسپکتیو خدا، وقت صلات ظهر
خون شد، شتک زد روی بوم و بام… باران شد
(رضا کاظمی)
پنجشنبه. یکم اسفند نود و هشت
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز