یک
خب، داریم به پایان سال ۸۹ نزدیک میشویم و لازم است چند کلمهای خودمانی بنویسم. خودم هم میدانم این روزنوشت در سه ماه اخیر حالت فرمالیته و باریبههرجهت به خود گرفته است. این وضعیت،به دلیل مشغلهی کاری تازهام در مجلهی فیلم بود که واقعا زمان و انرژی زیادی را به خودش اختصاص میدهد و فرصت چندانی برای پرداختن به کارهای شخصی باقی نمیگذارد. البته ایراد از زمانبندی و برنامهریزی نادرست من بود که پیش از این به زندگی منظم و روزمره عادت نداشتم.
دو
کمکم دارم با ریتم تازهی زندگیام هماهنگ میشوم و باید دلمشغولیهای شخصیام را دوباره زنده و پررنگ کنم، چون ظاهرا فقط همینها هستند که انگیزه و شوق آدم را زنده نگه میدارند. انسان است و خودش. همیشه تنها، همیشه سر هر بزنگاه تنها و همیشه مثل کودکی یتیم با بغضی به گلو تنها، که آنهم بقیه را آزار میدهد و باید مثل رضا موتوری و سلطان ماسک به چهره بزنی تا گریهات را کسی نبیند که اگر ببیند مسخرهات میکند. پس چه خوب که آدم دلمشغولی خودش را از یاد نبرد. که تنها دوست آدم خودش است و بس. و چه دنیای تلخی است.
سه
این چند وقت هم پیامهای آنچنانی از طریق ایمیل و کامنت و صفحهی تماس این سایت به دستم رسید. در کنار پیامهای خوب باز هم چند نفر به هر قصدی که من نمیتوانم درک کنم و خودشان میدانند دهان به دشنام و بدگویی گشودند و خاطر خود را مکدر کردند. امیدوارم سال آینده کسی این رنج و زحمت را به جان نخرد که به سایت کسی که دوست ندارد سر بزند و سزای خود را ناسزای او کند. من راه خودم را با ایمان و عشق دنبال میکنم و از شر وسواس خناس به پروردگار خود پناه میبرم. دوندهای که ایمان به کارش دارد فقط به جلوی پایش نگاه میکند نه به پشت سر و کسانی که پشت سر گذاشته و نه به دوردستها و کسانی که فرسنگها ازشان عقب است. باید دوید. این راه و رسم سلوک است. تنها رفیق راه، صدای نفسهای خودت است.
چهار
دروغ چرا؟ ترجیح میدادم به همان دلبستگی اولیهام که شعر بود و داستان بیشتر از این نزدیک و پایبند باشم. اما وقتی فضای مخمور و بستهی ادبیات تو را به اندرونی راه نمیدهد و خوانندگانت هم در برابر نوشتههای اینجوری لب از لب باز نمیکنند ناخواسته میروی به همان سمت و سویی که ارج و قدر میبینی. با اینحال من نه امروز که همیشه، پیش از اینکه دلبسته و شیدای سینما باشم فرزند ادبیات بودهام و هستم و خواهم بود. حتی اگر همیشه با سکوت روبهرو شوم.
پنج
مدتی است نوشتههای منتشر شدهی سینمایی ام را در این روزنوشت نمیگذارم. دلیل خاصی جز تنبلی نداشته ولی حالا که روی هم انبار شدهاند نمیدانم چه کنم؟ آیا گذاشتن آنها در این سایت کار درستی است؟
شش
مسعود کیمیایی دچار حملهی قلبی شد و ظاهرا هنوز هم با وجود خبر ترخیص در بیمارستان بستری است. برایش آرزوی سلامتی دارم. دربارهی فیلمنامهی موسی هم گمان میکنم با استاد به جایی نرسیم چون خلقوخویش کمترین شباهتی به حرفها و فیلمهایش ندارد. به هر حال این را هم باید میگفتم تا خبر قبلی را که درست هم بود تصحیح کنم. در همچنان روی همان پاشنهی بیاعتمادی و بیمعرفتی میچرخد. ولی خبرهای خوب دیگری در راه است…
هفت
بهار را اصلا دوست ندارم چون از وسطهایش گرما دمار از روزگار آدم میآورد تا آخر تابستان لعنتی. حسوحال عید را ولی دوست دارم. هر سال همین وقتها آدمها مهربانتر میشوند. این مهربانی تصنعی و جوگیرانه را هم دوست دارم. غنیمت است. آنهم در این مملکت پر از خشونت و نفرت.
هشت
چند درصد از کارهایی را که در سال ۸۹ باید انجام میدادم موفق شدهام به سرانجام برسانم؟ چهقدر از خودم و زندگیام راضیام؟ این سال سال بدی نبود هرچند پرتنش بود و هرچند میوهای نداد اما تلاش کردم و مهم همین است. از آنچه در توانم بود چیزی کم نگذاشتم. بقیهاش مهم نیست. ما آدمهای قرن بیستویک روزبهروز طعم خوش زندگی را از دست میدهیم، فرو میرویم. دنیا با شتاب به سمت نابودی پیش میرود. دوران قهرمانها گذشته. دوران نابغهها گذشته. همه چیز در هیاهوی اخبار خلاصه میشود. هیچ چیز رو به بهتر شدن ندارد، همه چیز در مسیر تندباد زوال است.
نه
و در این شرایط است که نیاز داریم بیشتر با هم باشیم و همدیگر را بیشتر دوست داشته باشیم. این دست دوستی من…
ده
برایتان بهترینها را آرزو میکنم… که به هر چیز دلتان میخواهد برسید. اما هرگز گذشتهتان را فراموش نکنید و بدانید خیلیها هستند که به کمترین لطف و مهر شما دلخوشاند تا از پیلهی زندگی رخوتزدهشان به در آیند و بال پرواز بگشایند. زکات یاری گرفتن از دیگران، یاری رساندن به کسانی دیگر است.
شاد و تندرست باشید.
آدمبرفیهای نوروز را از دست ندهید. از بیستوهفتم اسفند میهمان خانههای شماست.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
یک. من هم به زندگی روزمره عادت ندارم. زندهباد بیداریهای شبانه.
دو. همین الان که دارم این کامنت را مینویسم، بغض گلوی مرا هم گرفته و فشار میدهد و نمیتوانم اشک بریزم.
سه. ای جیگرت را من خامخام.
چهار. جانا سخنِ دلِ ما میگویی.
پنج. حیف نیست؟ هر چند برخی از نوشتههایت را دوست ندارم اما برخی از نقدهایت ماندنیاند. (این یه تیکه رو فقط واسه خودت مینویسم. خیلی خوشحالم که تصمیم داری یه جا منتشرشون کنی)
شش. بیصبرانه منتظرِ این خبرهای خوشم.
هفت. من از بهار و بعد از ظهرهای آن متنفرم : همهاش در خوابیم و در این بعد از ظهر ها هوس خواب است که میافتد به جانِ آدم.
هشت. دربارهی این یکی مفصل صحبت کردهایم. میرویم جلو. بدون فکر کردن به موانعی که نمیگذارند کارهایمان را انجام دهیم.
نه. ما که یا علی را گفتهایم برادر.
ده. رجوع شود به شمارهی سومِ همین کامنت.
اضافه میکنیم :
یازده. چرا این کتابِ داستانت منتشر نمیشود؟ بیش از همه منتظرِ چهار اتفاقم. سه اتفاق بسیار مهم که همه مربوط اند به چاپ کتابهای دوستانم و چهارمی ساخته شدن یک فیلم از دوستی که حضورش برایم غنیمت است.
دوازده. یه بوس میدی؟ 🙂
سلام بر آقا رضای عزیز، حرفهای خودمونیت به دل می شینه و به ما تازه کارا انرژی میده. امیدوارم سال جدید بهتر از سالی که گذشت باشه برات. منتظر خوندن نوشته هات هستم. پیش پیش سال نو مبارک.
———————–
پاسخ: سلام هومن عزیز و نازنین. عید هیچ جا به زیبایی و دلنشینی شمال نیست پس خوش بگذران و جای ما را هم خالی کن. بهترینها را برای تو و عزیزانت آرزو میکنم. سال آینده سال تو باشد. درووووووووووووووووووود.
سلام آقا رضا . نوشته ی زیبات تو این اخر سالی حالمو خیلی خوب کرد ممنون و پیشاپیش سال نو مبارک
———-
پاسخ: درورد بر تو دوست عزیز . بهار و سال تازه بر تو مبارک و خوشیمن باد.
سلام
امروز وضع اینترنت خیلی خرابه . yahoo و gmail باز نمی شه. به محضه اینکه بتونم مطلب رو براتون می فرستم. خیلی شرمنده ازاینکه دیر شد.
——————
پاسخ:توی همین بخش کامنت سایت خودم بگذارید. کامنتو منتشرش نمیکنم.
سلام …
آرزو می کنم سال نو سال خوبی برای همه باشه ، خصوصاً شما …
امیدوارم سالی باشه که توش همه آرزوهاتون برآورده بشه !
نوروز بهانه خوبی است برای از نو شروع کردن …
سلام…
خیلی سخته از احساسم بعد از این جملاتتون چیزی بگم..شماره ی ۲ و ۹ و ۱۰ تون رو که عاشقش شدم..فقط دوست دارم بگم که خیلی دوستتون دارم…
زندگی مثل لحظهایه که من و و مرتضی تصمیم گرفتیم بیایم دفتر مجلهی فیلم و شما رو ببینیم غیرمنتظرست. خودمون هم می ترسیدیم. می ترسیدیم که دنیاهامون نزدیک هم نباشه و اون تصویر زیبای دیدار دورادور در سایت بهم بریزه. ولی اینطور نشد که نشد..چقدر صحبت کردیم , چقدر لبخند زدیم از ته ته دل…چقدر تو دوستیامون عشق بازی کردیم..
ممنونم آقای کاظمی برای این نگاه تلخ و زیبا به زندگی. به سینما. به افرادی مثل ما که دوستتون داریم. امروز مجله ی فیلم ویژه ی نوروز رو داشتم می خوندم . به یادداشت های جشنواره رسیدم. تا عنوان مطلب رو دیدم گفتم این مال آقا رضاست.
حدسمم درست بود…” یه نفر میاد که منتظرشم ” در نقد فیلم ” اینجا بدون من ”
من که متاسفانه فیلم رو ندیدم ولی چه کیفی کردم…چه لذتی بردم..
همینه , به خدا زندگی برای من همینه..همین عشق و علاقه ی دوستانی که دوستشون دارم …
آقا رضا سال بعد از هم ازین نقدا بنویس که اگه ننوشتی حلالت نمی کنم…
یک دنیا مخلصیم
عمو رضای عزیزم سلام
این دومین ساله که همین جا و همین موقع می خوام جلو جلو عید رو تبریک بگم بهت.هرچند کلیشه ای است ولی کلیشه ایست دوست داشتنی . راستی یه عیدی به خودم دادم ، آخرین کتاب سلینجر رو هم گیر آوردم و گذاشتم تا از دوم شروعش کنم.خیلی حرفا تو دلم مونده که می خوام سر فرصت و از روی فراغ خاطر باهات درد دل کنم.(هرچند که میدونم سرت شلوغه).دلم این چند وقت بیشتر از همیشه گرفته.شاید باید دوباره سرگیجه رو نگاه کنم.سال خوبی داشته باشی و موفقتر از همیشه .صفای وجودت
——————-
پاسخ:سلام امیروی نازنین. دلت گرفته مباد. کلا توی این سن و سال و این جور وقتها مثل دم عید آدم دلش میگیره ولی چه خوبه که دلگیریها رو با کتاب و سینما میشه مرهم گذاشت. ما خوشبختیم چون رفیقایی مثل هنر و ادبیات داریم. اینو فقط شاید دو درصد مردم دنیا میفهمن. من بدچور گرفتار تدی سلینجر شدم. همون داستان آخری. عمیقا اذیتم میکنه ولی لذتبخشه. سال نو بر تو مبارک باشه برادر گلم.
سلام
آقا کولاک کردید با آدم برفی های عید…خدا قوت
——————-
پاسخ: دست بچهها درد نکنه. ممنون
سلام آقای کاظمی
۱٫دست شما و همه بچه هایی که تو ویژهنامهی نوروز سهیم بودند درد نکنه و مطمئنا یکی از اولین ویژهنامهی نوروز هست که میرم سراغش و از الان دارم این جمله ای که بهم گفتید که«اگر به چیزی عشق می ورزی بدون کمترین تردیدی به سروقتش برو و در راهش پایمردی کن. حتما به نتیجه خواهی رسید»رو با خودم مرور می کنم و لحظه شماری می کنم که اگه خدا بخواد،بتونم سال دیگه یکی از این بچه ها باشم تا حداقل گوشه ای از زحمات و راهنمایی های که در حقم کردید رو جبران کنم.
۲٫پیشاپیش سال ۹۰ رو بهتون تبریک میگم و امیدوارم اول از همه سالم و سپس موفق باشید.همچنین با توجه به این که گفته اید« آرزو و برنامهی مشخصی هم برای سال آینده نداریم»،امیدوارم آدم برفی ها هم بیش از پیش پرکار باشه و بیننده بیشتری جلب کنه.
۳٫اگه امکانش هست می شه بخش دوم مقاله «شخصیتپردازی در فیلم تلقین از نگاه کریستین تامسون» را در آدم برفی ها قرار بدید تا کامل بشه و با خیال راحت بشه بحونیمش!؟
۴٫اگه اشتباه نکنم در یکی از پست های آرشیو قبلی درباره آدریان لین و فیلمهای خوبش و اینکه خیلی وقته ازش خبری نیست گفته بودید.
خواستم بهتون خبر بدم که خوشبختانه بعد از گذشت ۱۰ سال دوباره میخواد فیلم بسازه!
http://www.imdb.com/title/tt0972544
۵٫اگه اشکال نداره مجددا خواستم بپرسم که اگه طلا و مس رو دیدید،نظرتون چیه؟اگه هم ندیدید که…
خنده ات از ته دل،گریه ات از سر شوق
روزگارت همه شاد،سفره ات رنگارنگ
و تنی سالم و شاد که بخندی مادام
رضای عزیز، سلام
به گمانم بهاریهی امسال «آدمبرفیها» پربارتر از سالهای گذشته باشد. ممنون برای زحماتی که که کشیدهای و وقتی که گذاشتی (نکتهی کوچکی میماند که بعد خواهم گفت). راستش را بخواهی دوست داشتم بهاریهی من همان متنی باشد که نامش را به یادداشتِ دیگری داد اما خوب، دوست ندارم نوشتههای نیمهکارهام را دیگری ببیند. امیدوارم در سال آینده اتفاقات خوبی را رقم بزنیم. یک کامنت هم گذاشتهام برای سرمقالهات در آدمبرفیها.
سالِ نو مبارک و پر از شادی و عشق