تماشای برخی فیلمها واقعا دشوار است یعنی به شکل لذتبخشی عذابآور است و به شکلی عذابآور لذتبخش. به دلیل اطلاع داشتن از مضمون و شناخت روحیهی خودم، مدتها از تماشای دو فیلم به هم پیوستهی ریچارد لینکلیتر طفره میرفتم: پیش از طلوع، پیش از غروب. بیتعارف از تماشایشان فرار میکردم. و بالاخره تسلیم این وسوسهی خودآزارانه شدم. تردید ندارم که تا کنون هیچ ملودرامیاینقدر حالم را بد نکرده؛ و البته اینقدر حالم را خوب. چه بگویم؟ نمیتوانم این رنج سرخوشانه را توصیف کنم.
ویژگی و امتیاز اصلی دو فیلم، دیالوگنویسی فوقالعاده حسابشده و نبوغآمیزی است که ریشه در روانشناسی دقیق شخصیتها دارد. حس ویرانگر افسوسی جانگداز، بستر و شالودهی قصه را شکل داده و به سبب همسانی تجربههای انسانی، در لایهلایهی ذهن مخاطب رسوخ میکند و خاطرههایی را احضار .
با این حال، فارغ از وجه احساسی دو فیلم، آنها را بینقص نمیدانم. فیلم اول میتوانست شاهکاری بیهمتا باشد اگر فیلمساز به بازآفرینی فضای آنتونیونیوار سکانس ماقبل پایان (لوکیشنهای خالی از آدمها) رضایت میداد و مثل فیلمهای هندی فیلم را به تصویر دو جوان در اتوبوس و قطار نمیکشاند. بارها افسوس خوردهام که کاش پیش از طلوع روی تصویر پیرزنی تمام میشد که روی چمنها هلکهلک تن خستهاش را به دنبال میکشد.
فیلم دوم به خوبی اولی نیست: دیالوگنویسیاش جزیینگری و ظرافت فیلم اول را ندارد، و نیز اجرایش سردستیتر است و منطقتراشیاش گاه به دل نمینشیند. با این حال این دنباله، ویژگی بسیار مهمیدارد که به شکلی تام و تمام با جانمایهی متن همخوان است: نمایش فروریختگی و زوال طراوت دو جوان بر لحظهلحظهی حضورشان سنگینی میکند، هرچند آنها تعارف تکهپاره کنند و بگویند تغییری نکردهاند و بلکه جذابتر هم شدهاند. و یک امتیاز بزرگ فیلم دوم پایان بسیار هوشمندانه و هنرمندانهاش است. چه حزن دلانگیزی دارد آن رقص نرم و خوابناک پایانی، واپسین تلاش زنی خوددار و خودویرانگر که ستمگرانه حدیث عشق سوزانده و بر زبان نرانده.
آه…
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز