با رفتن به لینک زیر میتوانید فیلم کوتاه با صدای دست من را تماشا یا دانلود بفرمایید. به دلیل سرعت نامطلوب و محدودیتهای ذاتی اینترنت خودم و بسیاری از مخاطبان ساکن ایران، بهناچار حجم و کیفیت فایل را خیلی پایین آوردهام اما با همین کیفیت هم حق مطلب ادا میشود.
استدعایم این است که فیلم را در خلوت و آرامش و در یک نشست ببینید. اگر از هدفون استفاده کنید که چه بهتر. یادتان نرود فیلم کوتاه، گنجایش دستشویی رفتن و حرف زدن و ور رفتن با موبایل و… ندارد!
تردید نکنید که نقد و نظر شما برایم مهم است.
مشخصات فیلم
نویسنده و کارگردان: رضا کاظمی
بازیگران: مهدی شایان، حمید یحییزاده، لیلا بهشاد، عباس دشمنزیاری.
نور و تصویر: نواب محمودی
صدا: جاوید حسینی
زمان : ۱۴ دقیقه
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
سلام
دانلود مشکل داره بیشتر از ۴۰ درصد دانلود نمی شه همین طور پخش
————
پاسخ: سلام. متاسفانه در ایران سایتهای معتبری مثل یوتیوب و همین ویمئو هم فیلتر هستند و باید با فیلترشکن مناسب باز بشن. به خاطر گل روی شما توی سایت ایرانی و فیلترنشدهی آپارات هم میذارمش که بتونین راحت با آی دی ام دانلودش کنید.
اره لطفا کنید اینکارو منم مشکل داشتم. مرسی…
———-
پاسخ: زیر همون لینک یه لینک دوم گذاشتم که سایتش داخل ایرانه و فیلتر نیست. لطفا اگه سرعت اینترنتت پایینه یا دانلودش کن یا بذار کامل لود بشه بعد ببین. تکه تکه نبین.
!!* خطر لو دادن قصه*!! (ترجیحا این کامنت را پس از دیدن فیلم بخوانید)
شاید در ابتدا، رفتارهای بیمار (در بیمار بودناش باید شک کرد ولی اجازه دهید او را بیمار بنامیم) مضحک به نظر برسد، چیزی شبیه آیتمهای کمیکِ سرکاریِ تلویزیونی، اما هرچه فیلم پیش میرود، میفهمیم که موضوع به این سادگی هم نیست…
به گمانم پرسپکتیو صدای پزشک(؟)، جای دوربین و اندازهی قاب (مدیوم کلوزآپ) بیمار را در موقعیتی قرار میدهد که ابژهی تماشاگر(ما) شود و این، ما را بر آن میدارد که برای شناختِ (هرچند اندک) او، کنجکاوی کنیم، از اینرو، طفره رفتنها و شیطنتهای بیمار، ایجاد تعلیق و البته معما میکند (بالاخره به خواب رفته یا نه؟!). عنصر دیگری که ذهن ما را به خود مشغول میکند، پدر/همراه بیمار است. بیمار دو بار با دست به موقعیت مکانی پدر/همراه اشاره میکند اما پرسپکتیو صدای پدر/همراه محل قرارگیریاش را مخدوش میکند. شاید در اینجا نحوهی اجرا عامدانه باشد، شاید هم نه؛ البته اولی (عمدی بودن) محتملتر است اما آنچه مهمتر است کارکردیست که عنصر مذکور در متن دارد؛ به هرحال، درکل، فیلم مرز بین رویا و واقعیت را هم مخدوش میکند. دیالوگ پایانی منشی کمی زائد به نظر میرسد (من فقط در خیال شما هستم) البته مهم این است که به ساختار لطمه نزده است.
بهراستی چه کسی در این میان به خواب رفته بود؟ ما. ساختار فیلم به گونهایست که ما را مجذوب و مسحور میکند و این «ما» هستیم که باید در پایان، با صدای دست از خواب بیدار شویم.
————–
پاسخ: خیلی ممنون افشین جان که وقت گذاشتی و فیلم را دیدی و نظرت را با من در میان گذاشتی.
مرسی آقا رضا،دارم از آپارات دانلودش میکنم….
!!* خطر لو دادن قصه*!! (ترجیحا این کامنت را پس از دیدن فیلم بخوانید)
آقا فیلم بسیار جالبی بود.واقعا لذت بردم.
وهنوز نمیدونم چه کسی به خواب رفته بود……اون بیمار مشکل داشت!!! یا دکتر!!!! و یا، ما به عنوان بیننده!!!!؟؟؟
و البته منشی، که نه تنها موضوع رو حل نکرد.بلکه پیچیده ترش کرد.و این به زیبایی پایان فیلم اضافه تر کرد……..
————-
پاسخ: مرسی آقا مهران. ایشالا فیلمهای بعدی…
خسته نباشی اقا رضا
یک سرس ایده و نکته توی فیلم کاشتی که هر چند لحظه یه تلنگر میزنه مثل عدم قطعیت جایگاه مریض و بیمار، طعنه زدن به کلیشه های روانشناسی توی سینما.
از امتیازهای دیگه فیلم دوربین ارام و پایه دار(روی سه پایه!) و یه لحن دوگانه بازیگران در ادای دیالوگ ها که ازبیرون بنظر میاد شاید خودشونم(نقش ها و نه بازیگران) این شوخی/ جدی بودن و بازیگوشی رو درک کردن.
درکل خوب و استاندارد بود .
انشالله کارای بعدی.
—————
پاسخ: ممنون تورج جان. روی سهپایه حال دیگهای داره اما دلیل هم باید داشته باشه که اینجا به نظرم داشت. 🙂
سلام
ممنون برای لینک
دوست دارم:
تحول نرم و آرام جریان فیلم حتی تغییر لحن آن که هر لحظه درک پیشین مان را واژگون می کند.(و در این راستا بازی بازیگرعالی است)
به ورجه وورجه ذهنی ای دچار می شویم که نسبتی هم با زمان فیلم و قاب و فضای ایستای آن ندارد.(داستان هایی که می سازیم و با وجود آنکه شاید یکی از آن ها بیشتر برای حل قطعی معمای اثر جوابگو باشد اما باقی را هم هرگز رها نمی کنیم)
موسیقی پایانی فیلم
فکر می کنم به:
صداهایی که (هر سه به ویژه دکتر و پدر ) انگارعامدانه شبیه همند. با توجه به فیلمی که صدا قرار است کارکرد مهمتری داشته باشد.
و اینکه شاید دیالوگ پدر که می گوید یک ثانیه هم نخوابیده توضیح زیادی است.
به یادم می ماند:
صفحه سیاه ذهن و آدمی که به دنبال در خروجی بود.
در ضمن یاد پرونده ای از شما افتادم در مجله فیلم درباره رابطه سینما و روانشناسی.
————
پاسخ: سلام. ممنون که وقت گذاشتی و با دقت نظر دادی. فقط یک نکته برایم مبهم ماند: اینکه صدای پدر تخت و عاری از احساسه و کلفت و بمه ایراد فیلمه؟ صدای فردی که جلوی دوربین میبینیم و آن که نمیبینیم جنسش شبیه همه؟
خیلی خوب بود. از ایده ی اولیه ای که قبلا واسم تعریف کرده بودی پخته تر در اومده بود. اون تعلیق بین توهم و واقعیت کاملا بجا و سنجیده بود. فقط دیالوگ آخر منشی رو دوست نداشتم. بدون اون هم فکر نکنم به پیچیدگی روایی اثر آسیبی وارد می شد.
—————–
پاسخ: مرسی رفیق. اما یک سوال: به نظرت اگر آن دیالوگ را حذف کنم دقیقا با فیلمی طرف نخواهیم بود که تکلیفش با خودش معلوم نیست و به قول کاوه قادری در همین کامنتها، خودش در خودش غرق شده؟ به نظرم با آن حذف، این نتیجه میرسیم که پزشک بودن فردی که فقط صدایش را میشنویم و مطب بودن لوکیشن محل وقوع فیلم، نکاتی بدیهی و پذیرفتهشده هستند و پزشک فرضی مورد نظر خودش دچار یک اختلال بوده. آیا به نظرت من همین حرف مبتذل را میخواستم بگویم؟ یا قصد داشتم در یک تجربهی فرمی، بدون اینکه به قول دوستمان قصد صدور محتوایی را داشته باشم (واقعا محتوایی در کار نیست؟)، فرآیند هیپنوتیزم را برای مخاطب فیلم بازسازی کنم؟ که رکب بخورد (مهم نیست بعدا خودش را جمع کند و بر خودش مسلط شود تا نقادی و خردهگیری کند، مهم همان لحظه است که مو بر تنش سیخ میشود و من بهدرستی کارم را کردهام) و بر همین اساس متوجه بشود هیپنوتیزم یعنی چه. یک آزمون ساده: فیلم را برای یکی از نزدیکان یا دوستانت نمایش بده و سر جملهی آخر صدا را قطع کن. تفسیر فیلم را از فرد مورد نظر بپرس. بهشدت مبتذل خواهد بود. به همین سادگی.
یک نکتهی تکمیلی هم اینکه: مدعی هستم این فیلمی بر پایهی غافلگیری نیست که فقط یک بار بشود دیدش. به نظرم اگر کسی ده بار هم فیلم را با دقت و تمرکز ببیند هر ده بار با یک کیفیت به دام روانشناختی متن میافتد.
سلام آقای کاظمی
ابتدائا اینو بگم که این چند خط فقط و فقط در حد و اندازه های اعلام نظری ساده هست که میتونه اشتباه هم باشه اما :
به نظرم برخلاف اون چیزی که مخاطب بلافاصله پس از پایان تماشای فیلم تصور میکنه مضمون فیلم کاملا مبرهن و قابل دریافت بود و رنگ قاب و نورپردازی و نحوه ی کادربندی و قاب تماما ایستا و استایل و لحن بازیگر و… هم همگی به تحقق این مهم کمک بیشتری می کردند. اما به نظرم شروع مصیبت فیلم از همینجاست. فیلم بیشتر از اونکه مضمون محور باشه مضمون زده بود. ابژه و حتی سوژه اش نه معین بلکه متغیر بودند. اومده بود که مخاطب رو در خودش غرق کنه اما به نظر میرسید خودش خودشو غرق کرده و به نظرم همین باعث شده فیلم در مضمون متوقف باشه و به محتوا نرسه. البته شاید همین به محتوا نرسیدن تعمدی باشه اما واقعا برام جالبه که یک فیلم کوتاه پانزده دقیقه ای که مضمونی تا این میزان غلیظ صادر میکنه نتونه یا نخواد محتوایی صادر کنه. ضمنا من هم با دوستان دیگه موافقم. دیالوگ آخر خیلی زمخت بود و مهم تر اینکه اضافه بود. آیا نویسنده به خودش اعتماد نداشت که همچین جمله ای رو در سطرهای پایانی فیلمنامه اش قرار داد؟
این بود نظر حقیر.
————-
پاسخ: سلام کاوه جان. نظر شما بسیار محترم و خواندنی است حتی اگر یک ذره هم با آن موافق نباشم. فیلم یا نوشته به محض انتشار دیگر متعلق به سازندهاش نیستند و هر نظری که بر آنها وارد شود شایستهی تأمل است. فقط خلاصه بگویم که به نظرم: فرم همان محتواست (حتی اگر اشارههای تلخ فیلم به مفهوم پدر، تاریکی، جوانی، ترس از پیری، ترس از تاریکی، عشق گمشده، بهشت، تجسم بهشت، احضار حضور کودک پشت در اتاق خواب والدین و… را ناچیز و بیاهمیت تلقی کنی.) در پاسخ به کامنت علی جعفرزاده، نکتههای دیگری هم نوشتهام. بههرحال او دوست حضوری و صمیمیام است و با او صریحتر میتوانم حرف بزنم.
سلام.
ممنون رضا جان که فرصت تماشای فیلمتون رو به ما دادید.
باید بیشتر فکر کنم ولی حس اش رو دوست داشتم. یک حس مکاشفه…
خیلی عجیب بود که قبل از اینکه بیام و فیلم رو ببینم، یاد ” اگر اصغر اسکار بگیرد ” افتادم. چند مدت پیش تئاتری زیبایی به اسم «قصه ظهر جمعه» دیدم که خیلی دوست داشتم. الان تازه متوجه شدم بازیگرش، همون آقای محمدی، بازیگر فیلم شماست که چقدر خوب بازی کرد…
بازم ممنون
————-
پاسخ: سلام. زنده باشی فرهاد جان. میدونم این فیلم به دلیل عدم ارتباط با عواطف از سلیقهت دوره اما همینکه وقت گذاشتی و دیدی ممنونم.
خب به نظر من اختلاف نظر مابین من و شما شاید برمیگرده به اختلاف در تعریف مضمون با تعریف محتوا. به نظر من این اشاراتی که داشتید در راستای خلق مضمونی هست که شاید اگر یکی دوتا از این اشارات هم حذف میشد اون مضمون خلق میشد کما اینکه من معتقدم اون مضمون خلق شده. اما در مورد اون محتوا به نظرم میاد که عرضه نشده و اینکه میگید فرم یعنی محتوا رو کاملا قبول دارم و شاید همین عرضه نشدن محتوا هم به فرم روایی تون برگرده. به نظرم مضمون رو خیلی بیش از حد بر روایت مقدم دونستید و یک دلیل اینکه معتقدم فیلمتون مضمون زده هست همینه و شاید به همین دلیله که کاراکترهاتون (حداقل برای من یکی) کمی مجهول اند و توی لانگ شات اند در حالی که استنباط حداقل من یکی اینه که در یک فیلم کوتاه که مجال چندانی برای عرضه ی قصه نیست قابل شناسایی بودن شخصیت ها خیلی مهمه.
البته باز هم توضیح بدم اینو که من فقط دارم نظر میدم و ممکنه نظراتم غلط هم باشه و از لطف و سعه صدرتون هم ممنونم.
—————
پاسخ: یک پا فراستی شدی برای خودت. 🙂
به قول شخص خودم به من اجازه بده قانع نشم!!! ببین من فارغ از آشنایی ای که از نزدیک با تو و اندیشه ت دارم که خب خیلی کمک می کنه حواسم جمع باشه با یه کار چند لایه و فکر شده و عمیق روبرو هستم ، فضای خود کار هم با شروع به ظاهر سرد و غریبش منو می نشونه پای کار. همون تعلیق اولیه ای که با میمیک های خوب از کار در اومده ی مهدی شایان و تردید نسبت به اینکه خوابه یا داره رکب می زنه و خوابش نبرده تکلیفمو روشن می کنه. دیالوگ آخر منشی انگار یه جمله ی معترضه ست و یه توضیح اضافه که عامدانه قراره پیچیدگی بیشتری رو به اثر اضافه کنه
————-
پاسخ: حالا برای تفنن هم شده هر وقت که شد تستی رو که گفتم انجام بده و نتیجه رو بهم بگو. برای خودم مهمه. شاید اگر چند تا بینندهی عام بدون اون دیالوگ فکر نکنن که پزشک دیوانه بوده من اون جمله رو حذف کنم. ولی محاله به جان خودم.
آقا خیلی خوب بود. تحلیل و نقد بماند برای بعد اما نظرم به شدت مثبت بود. حال کردم.
————
پاسخ: آخ که فقط این حال مهمه و بس. بقیه همیشه میمونه برای بعد. مرسی.
واقعیت یا رویا مساله این است
وقتی از خواب بیدار می شویم با واقعیت رو به رو می شویم یا وقتی به خواب می رویم
یا کلا فقط در رویا سیر می کنیم
یا اصلا مهم است که کدام واقعیت باشد وکدام رویا
فیلمی که مخاطب رو به عنوان بازیگر یکی از نقشها وارد فیلم می کنه و به چالش می کشه و یک حس مرموزی در مورد واقعیت وجود خودش و اطرافش در او ایجاد می کنه
ابتدای فیلم یک حس بازجویی بهم دست داد اما با دیدن نیم چهره ژان رنو روی دیوار از این حس خارج شدم
فیلم کوتاه حسابی و گیرایی ساختی رضا جان
میزانسن ساده با نور پردازی عالی و کارگردانی در کمال پختگی
بازیگر اصلی فیلمت نقشش را خوب ایفا می کند بگذریم از اینکه پیروسبک بازی شهاب حسینی هست یا نیست
اما تاثیر کارگردان در کنترل رفتارش کاملا مشهود است
تبریک می گم
————-
پاسخ: تو خوشت بیاد یه حلاوت دیگهای داره رفیق. ژان رنو را خوب اومدی. درود بر تو و ژان رنو.
نه معلومه که نیست، منظورم این بود که عمدی شبیه همند؛ انگار با اینکه امکان داشت از صدا برای ایجاد تنوع در فضای مینیمال فیلم استفاده کرد، خالق اثر باجی به کسی نداده و حتی این تمهید داستان را پیچیده تر کرده. و به نظر من بله آن دو نفر هم تا حدی صداهای مشابه دارند.
ایول آقا، ایول… خوب بود آقا، خوب بود… رضا کاظمیوار بود آقا… درونمایههای روانشناسانه و عنصر «بازی»، و اجرای بیاداش رو دوست داشتم. اتفاقا به نظرم صدای منشی معقول و به جاست (با احترام به نظر باقی دوستان عزیز). ایول…
—————-
پاسخ: ایول به تو رفیق.
ممنون. خودتان حتماً از بازی بازیگر راضی هستید ولی من خیلی کم با خودش و لحنش و واکنش اش ارتباط گرفتم. برعکس صدای دکتر که به نظرم تأثیرش ماندگارتر است. شاید به خاطر تصور ناخودآگاهی باشه که سعی می کنم ازش بسازم و این با درون مایه روانشناسانه فیلم تون هماهنگه!
—————–
پاسخ: ممنون. بله از نظر من بازی مهدی شایان بینقص و معرکه است و اصلا اگر او نبود من این فیلم را نمیساختم. ده ماه این فیلمنامه روی دستم مانده بود و بازیگر مورد نظرم را پیدا نمیکردم تا بالاخره مهدی از راه رسید. در ضمن منظورت از دکتر را نفهمیدم. ما دکتری در این فیلم نداریم! 🙂 ولی من هم موافقم که صدای کسی که میشنویم و نمیبینیمش بسیار درست و مناسب است چون به همین دلیل انتخابش کردم!!!
اول: ممنونم از دوستانی که نظر دادند و به من برای ادامهی راهم کمک کردند حتی اگر خودشان ملتفت نباشند که از چه نظر. حضور شما مایه دلگرمی است.
دوم: یک سری از دوستان نزدیک ما اینجور موقعها همیشه به یک بهانهای غایباند. این دقیقا رفتار بدی است. هیچ بهانهای هم پذیرفتنی نیست. من از دوستانم انتظار بیشتری دارم تا از غریبهها.
سوم: به نکتههای جالبی اشاره شد. ضمن تشکر از همه، بابک به مقولهی بازجویی اشاره کرد که یک نکتهی کلیدی است. باز هم بابک به اهمیت ژان رنو اشاره کرد که آن هم خیلی کلیدی است. آیا دلیلش این است که بابک خیلی باهوش است؟ بله این رفیق دیرین که مدتی است خیلی کم همدیگر را میبینیم، عجیب باهوش و ناقلاست.
چهارم: بهزودی یکی دیگر از فیلمهای کوتاهم را میگذارم که ببینید به شرطی که کمی از این لاک رخوت و سنگینی بیرون بیایید و این کالری لامصب جمعشده در سرانگشتانتان را بسوزانید و جای فیسبوکبازی و آفتابهبازی و… کمی بحث و گفتوگو کنیم. لازم نیست از فیلم من تعریف کنید که مبادا ناراحت بشوم! از فیلمم بدتان هم بیاید من باز هم مخلصتان هستم. همان درصد اندکی که یک فیلم را میپسندند برای یک فیلمساز کفایت میکنند. قرار نیست همه همسلیقه باشند. یک نفر به وجد بیاید (که معمولا کسی پیدا میشود) برای سازندهی یک فیلم کوتاه کفایت میکند. فیلم کوتاه که قرار نیست طرفداران اخراجیها یا نادر و سیمین را به سینما بکشاند.
مخلص همگی
سلام . من بااین فیلمتون واقعیتش زیاد حال نکردم ( شاید زیاد نفهمیدمش)
ولی یه طورایی موافق با پلان سکانس بودن فیلم نیستم احساس می کنم نمیزاره فیلم خودشو نشون بده. این نظر منه
منتظر فیلم دیگتون واسه دیدن هستم
——–
پاسخ: سلام. ممنون.
قوت فیلم اول از همه به صدای بسیار عالی و گیرای فرد سوال کننده(دکتر؟) و بازی بسیار خوب بازیگر فیلم برمی گرده…به شخصه از این دو مورد بسیار لذت بردم…نکته بعدی لحظه ی آخر فیلم تلاش فیلمساز برای عوض کردن جای بیمار با تماشاگر رُ کاملا حس و تحسین کردم.بدین معنی که سوالاتی که از فرد پرسیده می شه تا حدی تاثیری بر بیننده هم می ذاره و تماشاگرو هم وارد همون خلسه می کنه…این تاثیر انعکاسی از جانب دکتر به بیمار و از بیمار به بیننده رُ خیلی دوست داشتم در عوض دیالوگ اون خانوم منشی که انگار می خواد رمز گشایی کنه رُ اصلا دوست نداشتم چون فکر می کنم زائده و تاثیر درونی فیلم رُ کاهش می ده و بدون اون دیالوگ فضای گنگ و خلسه گونه فیلم کاملا بهتر احساس می شه…و نکته ی آخر چهره ی بازیگر و نوع نگاهش چه در پوستر فیلم و چه در خود فیلم که یه نوع زیرکی رُ همراه با روان پریشی و ترس با هم القا می کنه منو به شدت یاد تصویر پایانی نورمن بیتس در فیلم روانی آلفرد هیچکاک انداخت که لذت رُ دوچندان کرد… در مجموع خسته نباشید…. لذت بُردم…منتظر کارهای بعدی هستم
گفتنی ها رو دوستان گفتند. یه سری نکات هم بود که تلفنی با هم صحبت کردیم. با آقا بابک موافقم و به من هم حس بازجویی دست داد به خصوص به خاطر طنین صدای دکتر قلابی! هرچند که مطمئنم این فقط گوشه ای از توانایی های رضای عزیزمه و امیدوارم اوج توانییهاش رو بتونیم هرچه زودتر توی فیلم بلندش ببینیم که خیلی هم دور نیست
خب این هم شماره ی سوم ماهنامه ی هنر سینما و حاصل زحمات دوستان نازنینم. از نظرات پیشنهادات و انتقاداتتون حتی اگه فراستی وار هم باشه استفاده خواهیم کرد.
http://www.mediafire.com/download/jtrjpuo0q2pec5a/%D9%85%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87+%D8%B3%DB%8C%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C+%D9%86%D9%82%D8%AF+%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C+%D8%8C+%28+%D9%87%D9%86%D8%B1+%D8%B3%DB%8C%D9%86%D9%85%D8%A7+%29+%D8%8C+%D8%B4%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%87+3.pdf
———-
پاسخ: اختیار دارید ما در این زمینه درس پس میدیم نزد شما
جناب آقای دکتر کاظمی عزیز
سلام و عرض ادب
بنده همین امروز از انتشار «با صدای دست من» مطلع شدم، بلافاصله از “آپارات” دانلودش کردم و دیدماش. متأسفانه اشتباهام این است که همیشه “آدمبرفیها” را مبنا قرار میدهم؛ وقتی میبینم جنبوُجوش خاصّی در سایت نیست، خیال میکنم بهخاطر مشغلههایتان فرصت نت آمدن ندارید. گویا باید رویهام را تغییر دهم: ابتدا “کابوسهای فرامدرن” و بعد “آدمبرفیها”… ممکن است سکون جاری در فیلم به مذاق خیلیها خوش نیاید، اما شخصاً دوستاش داشتم بهویژه اینکه گفتوُگوهای ردوُبدلشده آنقدر جذاب هستند که بههیچوجه متوجه نشویم چطور ۱۴ دقیقه سپری شد. بازی جناب آقای مهدی شایان به دل مینشست و ملاحت خاصی داشت! چنانچه عرض کردم، دیالوگها دوستداشتنی بودند؛ اما این تکه را دوستداشتنیتر یافتم: «انگار که پیرزنی زجرکش بشه و صدای گربه ازش دربیاد!» غافلگیری فیلم هم بهموقع [و در جای درستاش] تعبیه شده بود. به شما بهخاطر ساخت «با صدای دست من» تبریک عرض میکنم، همچنین به همسر محترمتان سرکارخانم بهشاد. فقط کاش حجم فایل را تا این حد پایین نیاورده بودید؛ احتمالاً کیفیت رنگ و وضوح اصلی تصویر، شبیه همین عکسی است که قرار دادهاید اما آنچه ما دیدیم از زمین تا آسمان با این فرق داشت. البته تصور کردم شاید بشود با تبدیل فرمت فایل از MP4 به MKV کمی به داد کیفیتاش رسید که چندان افاقه نکرد. بد نیست اگر فیلم را با کیفیت بالا در آپلودسنترهایی نظیر “آپلودباز” یا “آپلودبوی” هم منتشر بفرمایید. امیدوارم بهزودی شرایط ساخت فیلم بلندتان فراهم شود؛ گرچه فیلم خوب، کوتاه و بلند ندارد.
با احترام و دوستی بسیار
پژمان الماسینیا
بعدازظهر ۱۵ مرداد ۹۳
—————
پاسخ: سلام آقا پژمان. ممنونم که وقت گذاشتید و فیلم را دیدید و نظرتان را با من در میان گذاشتید.
کاوه بزرگوار، همین اول یه انتقاد فراستیوار کنم؛ آدرسِ فایل رو با URL Shortener کوتاه کن. درسته که لینکه، ولی یه کم بدشکل میزنه.
سلام ، اقا رضا تبریک
فیلم رو رو دیدم، همان فضایی که در مجموعه داستان کابوس های فرامدرن و فیلم های آپارتمانی رومن پولانسکی و مورد علاقه شخص شخیص خودت هست، رو به تصویر کشیدی. بازی بازیگر اول عالی نه ولی قابل قبول و استاندارد بود. تعریف ها رو که دوستان کردند، اجازه بده راجع به سایر مسائل صحبت کنیم:
فیلم به طور مشخص لحن خودش را مشخص نمی کند. رد و بدل شدن مجموعه ای از دیالوگهای پینگ پنگی بین بیمار و دکتر (بیمار؟) در یک سوم پایانی فیلم و به طور مشخص از دیالوگ منشی به بعد دست فیلم را برای مخاطب رو میکند. به نظر می رسد کارگردان و نویسنده اثر تعمداً از ایجاد شوک ناشی از تعویض موقعیت بیمار و پزشک دوری گزیده و از به دام انداختن مخاطب در فضایی پر از توهم و سرگیجه ناشی از عدم تشخیص مرز بین خیال و حقیقت بیشتر لذت می برد. درحالیکه بازی بین موقعیت جابجایی بیمار و دکتر و رفت و آمدهای بیشتر بین این دو فضا از طریق دیالوگ به مراتب مرز واقعیت و خیال و کابوس ناشی از سردرگمی مخاطب را بیشتر می نمود. ای کاش کارگردان به یک بار فریب مخاطب بسنده نمی کرد.
با نظرات سایر دوستان درخصوص دیالوگ آخر منشی موافق ام. تمام تلاش قابل تقدیر کارگردان در ایجاد فضای توهم و فانتزی که در این مدت زمان به دست آمده بود با این دیالوگ از بین رفت.
نکته دیگر که باز هم به نظر تعمدی می آید، عدم انتخاب یک لحن مشخص در جنس دیالوگهای پزشک و بیمار بود. مثلا از چند دیالوگ ابتدایی نمیشود فهمید صدای پشت دوربین متعلق به پزشک است، بازجوست و یا یک صدای خیالی در ذهن بیمار.
پ ن: آقا رضا خیلی خوشحالم از اینکه دلمشغولی های ذهنی ات را به تصویر کشیدی. شاهکار نساخته ای، بوی خامی از برخی دیالوگ ها به مشام می رسد ولی حرف دلت خود خودت را زده ای. این ارزشمند است و سیاه مشقی است برای بهتر و بهتر شدن. ساختن است که دشوار است ومرد راه می طلبد. تلاشت مستدام باد برادر…
————
پاسخ: سلام عزیز. برای تبریکت بسیار ممنونم و برای بقیه هم حتما باهات همعقیده نیستم چون اگر بودم فیلم را نمیساختم.
سلام و خسته نباشید
از آنجایی که فیلم کوتاه شما را دیدم، نمی شد چیزی ننویسم و بروم هر چند شخصاً چندان با فیلم هایی که در مرز خیال و واقعیت و خواب و بیداری و این حرف ها می گذرند، نتوانسته ام ارتباط برقرار کنم. از قضا فیلم کوتاه شما هم در چنین حال و هوایی ست! اما اگر قرار است بی تعارف باشیم، اجازه بدهید یک نکته ی به زعم خودم مهم بگویم و آن این است که مدت فیلم شما بسیار طولانی ست. برای چنین نمای ثابت و ساکنی، حالا حرف ها هر چه که می خواهند باشند و دیالوگ ها هر قدر هم جذاب، ۱۴ دقیقه، بسیار طولانی ست. هر چند شاید در جواب من بگویید که برای رسیدن به منظور مورد نظرتان، مجبور بودید، چنین زمانی بگذارید تا قضیه « جا » بیفتد برای تماشاگر، اما من همچنان پافشاری می کنم که مدت زمان فیلم طولانی ست و می شد کوتاهتر از این باشد. شاید باید ریتم تندتری به دیالوگ ها می دادید. مکث ها زیاد است و آدم را خسته می کند. نکته ی دومی که به ذهنم می رسد و در فیلم کوتاهی چنین بازیگر محور و البته صدا محور، اهمیتی حیاتی دارد، بازی هاست. به نظرم برخلاف نظر خودتان و خیلی از دوستان بازی ها خوب نیست. مخصوصاً صدای دکتر که مصنوعی به نظرم رسید و حس و حال لازم را نداشت. اینکه او دکتر است را نمی شد لمس کرد. یعنی من نتوانستم. قشنگ معلوم بود یک شخصی با لباس راحتی، پشت دوربین نشسته و ورق در دست گرفته و دیالوگ ها را می خواند! از سوی دیگر، بازی جوان بیمار (؟) هم به نظرم چندان « جفت و جور » نشده بود؛ گاهی خوب دیالوگ می گفت و گاهی بد. آن لحظه ای که می خواست برود دستشویی، خوب بود و آنجایی که با چشمان بسته داشت از خوابش می گفت بد. بهرحال این ها نکاتی بود که به نظرم رسید و ببخشید اگر مخالف خوانی کردم. باز هم تکرار می کنم فیلم شما، با توجه به نوع ساختارش، طولانی بود و ” می شد ” و “باید” کوتاهتر از این ها می بود با ریتمی سریعتر. درباره ی محتوای فیلم هم عرض کردم از آنجایی که نمی توانم با اینجور مضمون ها ارتباطی برقرار کنم، صحبت درباره اش را کنار می گذارم اما این را با آقای قادری موافقم که فیلم از مضمون زدگی رنج می بُرد.
مطمئناً فیلم های کوتاهِ دیگرِ شما را هم دنبال خواهم کرد.
———–
پاسخ: سلام. طبعا با نظرات شما کاملا و بهشدت مخالفم ولی بینهایت ممنون که فیلم را دیدید و نظر دادید. پیروز باشید.
رضا من منتقد نیستم ولی خب مرسی به آقای نواب محمدی. رنگش درست مثل رنگ مراسم عزاست. و مرسی به تو. بازیگر که سیاه پوشیده. ژان رنو هم که هست. پدر هم که خب نمرده. هیچ وقت نمیمیره. بگذریم.
راستش الان زیاد حوصله نکردم نظرات دوستان رو بخونم. ساعت خب یک و سی و شش دقیقهس. اما اگر اجازه بدی میخواستم یه چیزی در گوشی به آقای قنبرزاده بگم. طرفداری از تو هم نیست. هزار ماشاالله خودت خوب بلدی. دامون (راستی ممکنه معنای این اسم رو به من بگی لطفاً؟) فیلم تموم شد و رفته. دیگه باید این طوری میشد و اون طوری میشد و من دوست ندارم و….بابا بی خیال.
————
پاسخ: امیر جون خیلی دیگه اختصاری شده اسمت. قبول نیست.
مبارکه 🙂
———–
پاسخ: ایشالا عروسی شما 🙂
ارادت
———–
پاسخ: مخلصم.
خوب فیلم خوبی بود بازی بازیگرش خلاقانه بود فیلمنامه جالبی داشت و در خصوص صحبت اون دوستمون که گفته بودن نمای ثابت و طولانی ضربه زده به فیلم باید بگم اینطور نیست اگه فیلم Hunger رو دیده باشین یه نمای ۱۵:۳۰ داره که خسته کننده هم نیست و این کاملا بسته به نظر کارگردانه اما من خیلی با رنگ فیلم مشکل داشتم همینطور در سکانس آخر بیمار چشم دکتر رو بست به نظرم باید صفحه تیره می شد نه اینکه بیمار با دستش این کارو بکنه
و در آخر اینکه دیک لورانت مرده!
————-
پاسخ: ممنون. به نظرم باید این چشم خیره یک جوری بسته میشد!