با آغاز فصل مدرسه، گذشته از عارضههایی مانند افزایش حجم ترافیک و آلودگی و خرابکاریهای بچهها در راه بازگشت به منزل، تماشای چهرهی کودکان و نوجوانان معصومیکه با شوق به مدرسه میروند و میخواهند درس بخوانند تا آدم مهم و مفیدی شوند، برایم غمانگیز است. همیشه از مدرسه متنفر بودم و هنوز هم هستم. مراسم کسالتبار و زورکی و بیمغز صبحگاهی، معلمهای عقدهای مفتخور بیسواد، فضای مرگآلود مدرسه… دستکم این تجربهی من بود. مدرسه کابوس بزرگی بود در کشوری غمزده، عبوس و جهانسومی. مایهی اتلاف عمر. بیحاصل.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
از بازی دیروز بگو داداش, این حرفارو بذار واسه بعد! 🙂 زنده باد استقلال… زنده باد فرهاد مجیدی…. 🙂 دیگه کُری نخون عزیزم.
———
پاسخ: کری میخونم تا چشت درآد. 🙂 همیشه و در هر حال پرسپولیس سرور استقلاله. استقلال مثال سطل آشغال. خلااااااااص.
در مورد مدرسه کاملا باهات موافقم.هر وقت یکی از معلمهامو بیرون می بینم میخوام برم بخوابونم زیر گوشش.
در مورد بازی هم باید بگم هیچ وقت این قدر تیمتون رو ذلیل و بد بخت ندیده بودم.هر کاری دلمون خواست باهاتون کردیم.دیروز یک بازنده ی واقعی بودین.آخه سیزدهم جدول!!!!!!؟
———
پاسخ: خدا الهی ذلیل و خوار و زبونتون کنه. آمین. 🙂
همیشه فکر میکردم کسایی که برای فوتبالفارسی کری میخونن دل خجستهای دارن الانم تقریباً همونطور فکر میکنم
دو سال آخر دبیرستان رو اونقدر دوست دارم که هر وقت یاد اون روزا و مردسهی قراضهمون میافتم علاءالدین و غول چراغ جادو و سفر در زمان آرزومه، نمیدونم شاید به خاطر همه بلاهایی باشه که دوران دانشگاه سرخودم آوردم
———
پاسخ: جدیت زیاد شیر را خشک میکند. پلنگ و ببر را همچنین. کمی لبخند بزن که زندگی تهیتر از این حرفهاست. 🙂
جسارت میشه جناب کاظمی ولی با این که من نصفه نیمه باهاتون در مورد مدرسه موافقم ولی خب جوابی کعه به آقای محسن طالب زاده داید یه کم خود بزرگبینی توش هس و به نظرم این نوع برداشت های متفاوت از مدرسه رو نمیشه صافی کرد و بگی کودوم درسته و کودوم نیست
حالا با لحن دانای کل بگی به یکی لبخند بزن …همچین جلوه ی خوبی نداره
میدونم که ملت مخصوصا تو وبلاگستان اصلا تحمل این نوع نظرات رو ندارن
امیدوارم شما داشته باشی و خصومت به دل نگیرید…
————-
پاسخ: من دربارهی فوتبال و دل خجسته اون جوابو دادم. ربطی به مدرسه نداشت. دیدی حالا عجله کردی؟ مخلصات.
سلام
آقای مطلب زاده ببخشید که ما دل خجسته داریم و فوتبالفارسی و فیلمفارسی میبینیم و کلا فارسی هستیم. شما به خارجی بودن خودت ببخش داداش
آیکون خجالت!
(کسی نفهمه :دی)
رفیق دل خجسته که فحش نیست ضمناً من کجا حرف از فیلم دیدن زدم آخه. من هم مثل شما حرارت زیادی برای این فوتبال وطنی داشتم ولی هیچوقت اهل کری خوندن نبودم چون بلد نیستم اصلاً. سال به سال از علاقهام بهاش کمتر میشود چون هی زوایای ناجورش بیشتر آشکار میشود. همین بازی جمعه گذشته مثلاً که تا یادم میآید نافشان مستقیم به پول دولتی بسته است بدم میآید از این دربی لعنتی. مخصوصاً با طرحهای کاملاً مشابه لباسهاشون که دیگه شاهکار بود. اصطلاح فوتبالفارسی هم الحق برازندهاش است که نمیدانم کدام شیر پاک خوردهای ابداعش کرده ولی احمد عربانی چند سال پیش زیر این عنوان در صفحهی آخر روزنامه مرحوم جهانفوتبال کارتونهایش را میکشید و از آنجا یادم مانده بود. تماشای فوتبال چه داخلی و چه خارجی را هیچوقت رها نمیکنم اما اهل واکنشهای آشکار هم نیستم و کماکان فکر میکنم این میزان شور و حرارت برای فوتبالمان تا زمانی که اوضاع به این شکل است واهیست.
———–
پاسخ: واهی رو خوب اومدی. کلا میخوامت داش محسن. امثال ما واهیها رو ببخش.
سلام
به جناب مطلب زاده
اختیار دارین قربان
من هنوز یادم نرفته که چطور رضا کاظمی رو به خاطر دوست داشتن سینمای کیمیایی (به قول شما روشنفکرها فیلمفارسی) شماتت میکردین و طبیعتا این شماتت شامل حال تمام کیمیایی دوستان(فیلمفارسی دوستان) هم میشه دیگه. درسته؟
جالبه که چقدر خوب این دربی لعنتی رو نگاه کردین که تشابه لباسها توی ذهنتون مونده به قول شاعر: آه
مدرسه ، مزخرف ترین و کابوس گونه ترین جای ممکن ، الان که از بیرون بهش نگاه میکنم شبیه فیلم های مورناو میمونه ، معلم های عقده ای که شب ها زنشون بهشون… ناظم هایی که همگی بازمانده های اردوگاههای کار اجباری نازی ها بودن ، اما فرار از کلاس آخر و سیگار کشیدن پشت حیاط مدرسه همیشه لذت بخش بود و البته همیشه هم بودند آشغالهایی که لو میدادند… در ی کلام : کابوسی که تمام شده…
————-
پاسخ: من گاهی شبا خوابشو میبینم و تنم میلرزه. به جان خودم همین دیشب خواب کنکورو دیدم. این کابوس سالهاست دست از سرم برنمیداره.
اختیار دارید جناب کاظمی من فقط نظرمو گفتم همین. طبعاً سلیقه و نگاه شما و هر کس دیگهای محترمه
به بهمن: من نه روشنفکرم و نه کسی رو به خاطر دوست داشتن سینمای کیمیایی یا هر چیز دیگری شماتت کردم فکر میکنم دچار اشتباه شدهاید. و اینکه چرا درباره فیلم دیدن صحبت میکنید که من اصلاً حرفی دربارهاش نزدم! قصاص قبل از گناه میکنی رفیق؟
سلام جناب مطلب زاده
احیانا این نوشته براتون آشنا نیست؟
“جناب کاظمی
دورادور نوشته هاتون رو میخونم. فکر می کنم از سطح انتظارات و توقعات تون هم آگاهم. عکس های فیلم جدید کیمایی رو دیدی؟ دوباره خون، دوباره چاقو، دوباره انتقام، دوباره زندان، دوباره ناموس ، دوباره زخم، دوباره جمع لمپن ها، دوباره لات لوت بازی، دوباره تحجر. خسته نشدی؟ خسته نشده؟ یعنی چیز دیگه ای نیست که بتونه درباره اش صحبت کنه. این عشق به کیمیایی از کجا می اد در شما؟ جان مطلبتون رو گرفتم ولی این سینما حتی به لحاظ مفهومی که هیچ به لحاظ ساختاری هم مشکلات عدیده ای داره( رجوع به نوشته شهرام جعفری نژاد درباره تجارت و مجید اسلامی درباره سلطان و همه نقدهای حمیدرضا صدر) این عشق به کیمیایی عشق به سینماست یا عشق نوستالژیک به مرد و مردونگی و رفاقت. این کلمات و تکرارشون که دیگه هیچ ربطی به جهان ما نداره یه جور …. ولش کن. بامزه ترین نکته درباره کیمیایی همون مصاحبه رامین جهانبگلو بود با او در کتابی با اسم ” مدرن ها”. من نمی دونم عاشق چی هستی( من هم سرب و ردپای گرگ رو دوست دارم : بزن یه جوری که صداش تو عکس بیاد) ولی کیمایی تموم شده چیز جدیدی نداره که ما( من رو) شگفت زده بکنه.حکم هم به مدد دوستان گرامی در بوق کرنا شد وگرنه (نه به اندازه رئیس ) فیلم مغشوش و در هم برهمی است. کیمایی و طنز؟ کیمایی و پست مدرنیزم؟ کیمایی و شوخ طبعی؟ سالها قبل فکر می کردم کیمیایی یه جورهایی دوست داشت که اسکورسیزی سینمای ایران بشه ( به خاطر تم آثارش و مردونگی و رفاقت و خشونت و ازاین حرف ها که اساسا چیزی غیر از این نمی شه گفتدرباره اش آهان یادم رفت حضور دست دوم زن ها در آثارش لطفا هم از گلچهره سجادیه در دندان مار یا بیتا فرهی در اعتراض توروخدا فکت نیارید زن هاش هم مثل مردهاش همه لمپن دقیقا عین خود کلمه) ولی الان فکر می کنم افکار سابقا چقدر حماقت بار بوده؟ کیمایی و اسکوسیزی؟( به نظر شما کدومشون یه جا ایستاده اند و هی دارند یه چاله رو می کنند هی؟ یعنی واقعا فقط و فقط یه قصه رو باید هی و هی تعریف کرد این شد دلیل اعتبار این شد دلیل دوست داشتن ؟این شد دلیل ارزشمندی؟ این شد مردونگی ؟ اجازه دارم این رو دلیل ناتوانی تعبیر کنم دلیل کم آوردن دلیل کم دانستن یا اصلا ندانستن؟ نمی دونم) به هرحال من نوشتم براتون این کار هم خودش ابزورده حتی ابزورد تر از فیلم های کیمایی. خواستم دردل کنم چیزی که متوجه نمی شم اینکه از عشاق سینما از جمله شما ( که تازه دارید در یم مجله معتبر قلم میزنی و مدتی پشتوانه نقد نویسی داری و احتمالا احساسات رو کنار گذاشتی در مواجهه با فیلم ها)وقتی به کیمیایی و فیلم هاش می رسند به طرز وحشتناکی از استانداردهاشون عقب نشینی می کنند. احتمالا بیشتر خوش اومدن از اون فضا و خون وزخم و ناموس و کتک خوردن ومرام و زندان و جملات قصار و قاب های خوشگل( دقیقا عین خود همین تعبیر) و روزگار نامرد این روزها و از این مقولات شاید بر خود فیلم های کیمیایی ارجح داشته باشه. دلیل ساخته شدن آخرین فیلم کیمیایی اصلا نفهمیدم. نفهمیدم فیلم درباره چییست( فیلم درباره تهران امروز بود و آدم های امروز؟ آدم ها که ربطی به زمان ما نداشتند تصویر بزرگراه های تهران و ترافیک رو عن نمی تونم الصاقش کنم به تصویری زنده از دنیای نامرد و کثیف تهران امروز) با دیدن عکس های آخرین فیلم کیمیایی در جشنواره فجر امسال بی اندازه سرخورده شدم . البته نباید سرخورده می شدم ولی شدم. با شما درد دل کردم این سرخوردگی رو ببخشید. خوش باشید و از جشنواره امسال لذت ببرید”
اینم لینکش:
http://www.rezakazemi.com/wp/?p=442#comments
جناب مطلب زاده عزیز شما و مثل شما رو خوب میشناسم. میدونم در مورد کسایی مثل من که سینمای کیمیایی رو دوست دارن چه جوری فکر میکنین ولی من هیچوقت خودمو سانسور نمی کنم. از هرچی خوشم بیاد میگم و سعی میکنم لذت بردنم از هر پدیده ای رو با دیگران تقسیم کنم. واسه همینه که مینویسم. من همونقدر از گوزن ها لذت میبرم که از ممنتوی کریستوفر نولان. ما آدمیم رباط که نیستیم. شما میگی از دربی لعنتی بدت میاد ولی میشینی نگاه میکنی. اما من اگه از چیزی بدم بیاد سمتش نمیرم و اگه رفتم و لذت بردم کتمانش نمیکنم. این درد کهنه روشنفکری توی جامعه ی ماست که فکر میکنن همه تفکرات و بینشهای یک جامعه باید از توی کتابها دربیاد و خود زندگی چیزی برای عرضه نداره. اینجوری میشه که مثلا شما فکر میکنین چاقویی که توی فیلمای کیمیایی هست نشون دهنده لات و لوت بودن فیلمساز و طرفداراشه. اصلا قصدم این نیست که روی نگرش شما روی سینمای کیمیایی تاثیر بزارم. فقط میخوام بگم یه وقتایی برو توی خیابونا و کوچه ها راه برو چیزای جالبی میبینی که توی هیچ کتابی گیر نمیاد.
اگه بخوایم به تمام پدیده ها با عینک شما نگاه کنیم باید کنج خونه بشینیم و فقط به دیوار روبرومون خیره بشیم.
————
پاسخ: مرور گذشته کلا جالبه. ولی مهم آیندهس. امیدوارم به نظرات هم احترام بذاریم.
آقا رضای کاظمی لطفاً کمک! آقا بهمن بدجوری دچار سوءتفاهم شده و خوشحال میشم که از این سوءتفاهم که براش پیش اومده دربیاد.
آخه بهمن جان بزرگوار اون کامنت رو یکی دیگه نوشته به من چه ربطی داره؟! نه، واسم اصلاً آشنا نیست چون افتخارش رو نداشتم که اونموقع با سایت رضا کاظمی آشنا باشم. فکر میکنم از اوایل امسال باشه که اینجا سر میزنم و استفاده میکنم. شما اگر یک جمله از من که در شماتت کسانی که سینمای کیمیایی را دوست دارند گفتهام، آوردید من مخلصت هم هستم. اصلاً من مگر در چه حدواندازههایی هستم که بخوام سینمای کیمیایی رو نقد کنم یا طرفداراش رو شماتت کنم. و نمیدونم شما چه اصراری داری که حرفی رو که من درباره فوتبال زدم به سینما و کیمیایی ربط بدی. آخه بهمن جان تو چطور من رو خوب میشناسی؟ به واسطه همین چندتا نظری که اینجا گذاشتم؟ شما دوستدار سینمای کیمیایی یا هر چیز دیگری هستی برای من محترمه و هرگز هرگز هرگز کسی رو به خاطر سلیقهاش، نگاهش و چیزی که دوست داره شماتت، مسخره، تحقیر یا هر چیز دیگهای که میشه اسمشو گذاشت نکردم. بابا والله باالله من یک کلمه درباره علاقهمندان سینمای کیمیایی نگفتم آخه چطور درباره نگرش من حرف میزنی؟ جالبه تو همین کامنتی که گذاشتی رضا کاظمی پاسخ داده که “قصاص قبل از جنایت از نکنید”. من از شمایل این فوتبال بدم میاد نه از خود فوتبال و نظرم هم همونه که گفتم و باز هم تأکید میکنم که فقط نظرمو گفتم همین. اگه شما به محترم بودن نظر دیگران اعتقاد داری دیگه این حرفا چیه برادر؟ از این ناراحتم که دچار اشتباه شدی و واقعا داری درباره من اشتباه فکر میکنی. من از آقای کاظمی میخوام اگه ممکنه بهم کمک کنن تا شما بهمن جان از این سوءتفاهم دربیاین. چون شما معتقدین من رضا کاظمی رو به خاطر دوست داشتن سینمای کیمیایی شماتت کردم آقا رضا اینطوره؟ شما بگو
————–
پاسخ: من مخلص همه و نظراتشون هستم تا وقتی تحقیر و فحش در میان نباشه. پیشنهاد می کنم این بحثو مختومه کنیم. شما هر دو از دوستان بامعرفت آدم برفیها هستید. لازمه که با هم دوست باشیم.
مایه ی اتلاف عمر و بی حاصل دقیقا
دارم به این نتیجه میرسم که مدرسه بیخود بود.
چه روزها که از دست دادم بهبهانهی واژهی گُندهی «علماندوزی».
به احوال آن سالهایم خندهام میگیرد گاهی.
سالهایی… غمانگیز واقعاً.
دوست ندارم بهشان فکر کنم٬ جز معدود خاطرههای خوشی که آن سالها داشتیم با بچهها٬ و بعضی معلمها البته.
اما٬ راستاش٬ همان بچهها هم حالا میبینم نیستند. غیبشان زده انگار.