یک‌بار برای همیشه

بیهوده دست و پا زدن برای چیزی که نمی‌توانی باشی عین حماقت است. از آن بدتر وقتی  است که  ناخودآگاه رفتارت جوری باشد که انگار داری بیهوده دست و پا می‌زنی. این همه‌ی حرف من است برای نوشتن این چند خط .

 از خودم بدم می‌آید وقتی به خود می‌آیم و می‌بینم رفتارم مثل کودکی است که برای جلب توجه و محبت دست به هر کاری می‌زند. دوست دارم در کار فرهنگی ـ اگر ادامه پیدا کند ـ به جای این همه جنگولک بازی ناخواسته و ساده‌لوحانه و صرف انرژی بیهوده، فقط مثل خودم زندگی کنم. 

در زندگی روزمره همیشه خلوتم را به همه چیز ترجیح می‌دهم، از هیچکس یک چیز را دوبار نمی‌خواهم و خیلی زود از کس و چیزی که می‌دانم به هیچ دردم نمی‌خورد دل می‌کنم، دوستی‌های بی ریشه و سطحی و ریاکارانه را بی درنگ قطع می‌کنم و… 

ولی فعالیت فرهنگی‌ام هیچ شباهتی به خلوت زندگی‌ام ندارد. از روز اول ناچار شدم به خیلی‌ها که اصلا دوست شان ندارم بارها رو بیندازم، مجبورم کردند برای اثبات خودم به این در و آن در بزنم و مدام حرص و جوش بخورم و…. هیچ کس مقصر نیست. اشکال کار در خودم است که مثل خودم نیستم. من باید مثل زندگی‌ام باشم. همان شکلی که آفریده شده‌ام. 

به هوش  و قدرت گمانه زنی خوانندگان این چند خط اعتقاد دارم و از گفتن دلایل این تصمیم پرهیز می‌کنم.

از این پس من در نوشتن هر از گاه در این سایت و نشریات خلاصه می‌شوم. همه‌ی پیوندها و فعالیت‌های جمعی خود به خود ملغی است، از قرار قبلی برای فلان مسابقه‌ی نقد در این سایت تا حتی دیدار حضوری با دوستان مجازی. دیگر این‌ها برای من  بیهوده‌اند و مسخره. لطفا اگر جایی به طور اتفاقی چشم در چشم شدیم فکر کنید که هرگز یکدیگر را نمی‌شناخته‌ایم. حتی شما دوست عزیز. این‌طوری برای من بهتر است و از به جا نیاوردن‌تان شرمنده‌ نخواهم شد. بهتر است فرصت کوتاه زندگی را در تنهایی و خلوت خودم بگذرانم. راه‌‌مان از هم جداست. این همه‌ی داستان است. 

شاد باشید

———–

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی 

چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی

به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد 

بزه کردی و نکردند موذنان ثوابی

نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند 

همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی

نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم 

که به روی دوست ماند چو برافکند نقابی

سرم از خدای خواهد که به پایش اندرافتد 

که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی

دل من نه مرد آنست که با غمش برآید 

مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی

نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری 

تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی

دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی 

عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی

 

9 thoughts on “یک‌بار برای همیشه

  1. حالا دیگه عکس فک و فامیل ما رو می زنی تو نوشته ات؟ یه اجازه ای زخصتی چیزی لاکردار
    —————–
    پاسخ: 🙂

  2. من گیج شدم! یعنی چی ؟ چرا؟
    نه ، خواهش می کنم شما نه.
    اینجا که خواهید نوشت مثل گذشته ، نه؟ قول بدهید، قول بدهید.
    —————-
    پاسخ: من که همه‌چیزو توضیح داده‌م.

  3. سلام عمو رضا.فقط میتونم بگم یه جورایی حق داری .فقط و فقط همین ، چیزه دیگه ای نمیتونم بگم .امیدوارم حداقل این کامنتها رو تایید کنی.باور کن بیشتر از اونی فکر کنی وابسته اینجا شدم.
    —————
    پاسخ: دیگه خلاصه میشیم توی همین چند کامنت. امیرو دیگه نمی‌خوام یه ثانیه واسه کسایی که شده‌ن عذاب روح و شمشیرو از رو بسته‌‌ن وقت و احترام بذارم. باید خط کشی‌ها پررنگ بشه. تو که عزیزی.

  4. این از اون پستایی که همه میگن من که نیستم ولی خودشونم هستن. مثل من که گفتم من که نیستم ولی من هستم خودم که می دونم من هم هستم حتا اگه ته دلم بخواد بگم من که نیستم…..
    ————–
    پاسخ:غروب می بینمت فریبرز

  5. سلام

    من متوجه نمی‌‌شم که مشکل چیه! چن بار مطلبو خوندم، احتمالا هوش و قدرت گمان زنی‌ ندارم!از داستانای کوتاهتون دیگه نه!

    خیلی‌ ناراحت شدم وقتی‌ این پستو خوندم. به نظرم اینکه همه کار می‌کنید برای جلب توجه (البته اگه این کارو می‌کنید که من چنین برداشتی ندارم.) خوب این ذات کار هنره، که بدون مخاطب معنی نداره.

    به هر حل امیدوارم به راهتون ادامه بدید. ما که یه رضا کاظمی حساس بیشتر نداریم.
    —————–
    پاسخ: قربان معرفتت

  6. خب حالا خوب شد. حالا که میایم اینجا و بازم یه پست جدید می‏بینم واین یعنی که هنوزم خدا را شکر. حالا که خیالم یه کم راحت شده اینو بگم پاراگراف سوم “در زندگی روزمره همیشه خلوتم را…” این یعنی خودِ خودِ مهر ماهی . اِندش بود. ( می‏ بینید چه ادبیاتی به کار می‏‏ ‏برم؟).‏

Comments are closed.