پیش از این هم نوشتهام که در زندگی عادی روزمره هیچ علاقهای به حرف زدن دربارهی سینما ندارم. روزگاری هم که مشغول تحصیل و پس از آن مدت کوتاهی در کار پزشکی بودم برخلاف دوستان همصنفم علاقه و تمایلی به صحبت کردن دربارهی رشتهام نداشتم. ولی فکر نکنم تا حالا جایی گفته باشم که از همصحبتی با چه کسانی بیشترین لذت را میبرم. شاید هر کسی دنبال چیزهایی است که در زندگی ناخواسته از آنها دور مانده…
باری، بهترین لحظههای همصحبتیام با کسانی بوده که دستی در ریاضیات و فیزیک و علوم مرتبط با آن مثل نجوم و فضا و… داشتهاند. به عنوان یک دانشآموز رشتهی علوم تجربی، ریاضیاتم چندان بد نبود. شاید حتی بشود گفت خوب بود. اما به دلیل برتری همیشگی ذهنیت بر عینیت در زندگیام، سمت و سوی دلبستگیهایم به شعر و قصه و تماشای فیلم کشیده شد. البته سینما وجه دوگانهای دارد؛ تا جایی که به فیلم دیدن و نوشتن مربوط شود باز هم ذهنیگرایی بر محاسبه غلبه دارد ولی کار فیلمسازی اصلا تعارفبردار نیست و کاری است بهشدت متکی بر محاسبه و منطق. خلق ذهنیت از ابزاری مکانیکی، به صرف داشتن ذهنیت ممکن نیست. از نقطهی شروع تا شکل گرفتن محصول نهایی، روندی کاملا تکنیکی باید طی شود. شناخت تصویر، حرکت، ریتم، میدان دید، عمق میدان، نور و… . بگذریم. صرفا با شوریدگی و علاقه نمیتوان فیلم ساخت.
خوبی ریاضی این است که آدم را از باتلاق ذهنیگرایی خارج میکند و به دنیای عینیت میبرد. میتوانی رابطههای منطقی چیزها و پدیدهها را درک و لمس کنی. به برداشت تازهای از نظم و حکمت جاری در هستی میرسی؛ درست مثل علم پزشکی که ظاهرا برخلاف ریاضی، علمیتجربی است ولی وقتی یافتههای پزشکی (مانند شیمی) به سطح مولکول میرسند و تابع قوانین دقیق ریاضی و فیزیک میشوند، متوجه میشوی ماهیت بدن انسان (جسم و روان) و سازوکارهایش کاملا منطبق بر روابط علی و معلولی و بهکلی مبرا از باورهای فرامادی و ذهنی است. این جور وقتها جای اینکه ایمانت را به شعور هستی از دست بدهی، اتفاقا بهتر میتوانی به نظم و سامانی بیکران و کبریایی ایمان بیاوری که مطلقا از ساحت تحلیل و تفسیر میگریزد. هر اسمیمیخواهی رویش بگذار. نتایج بلافصل این ایمان هیچ ربطی به هیچ شریعت و مذهبی ندارد. به قول دوست فیزیکدانی، نورونهای مغز انسان از نظر کمیو کیفی برای درک منشا هستی کارآیی لازم را ندارند. و باقی قصه این است: خروج ناگزیر از عینیت و درافتادن به ذهنیت. و ذهنیت هم که قابل اثبات نیست.
علوم ریاضی، حد اعلای درک عینی انسان از هستیاند. بیرون از این دایره، غریزه و شعر است. مرادم از شعر، همهی آن نوشتههایی نیست که نویسندگانش یا گروهی از مردم بر آن نام شعر گذاشتهاند؛ اشارهام به هر کلامیاست که ذهنیت را با واژهها ترسیم میکند و کیفیت و روابط غیرمنطقی چیزها و پدیدهها را، با ساز وکاری ذهنی برای مخاطب ملموس و قابلدرک میکند. اما چرا یکی از بهترین شاعران و نویسندگانی که دور و برم میشناسم دبیر ریاضی بوده؟ چرا پزشکانی که به ادبیات رو آوردند غالباً آدمهای موفقی بودهاند؛ از چخوف تا ساعدی و بهرام صادقی؟ دستکم دربارهی این گروه اخیر میتوان درک متفاوتشان از آسیبپذیری انسان و ناتوانیاش در برابر مرگ را مهمترین امتیازشان نسبت به دیگران به شمار آورد. و نیز در حد حرف (و متاسفانه فقط حرف) برای همه قابلپذیرش است که توازن میان عینیت و ذهنیت، نقطهی آرمانی هستی انسان است.
سخن در این باره بسیار است اما توان و حوصلهی من اندک.
در قصههای سینمایی، ریاضیدان کم نداشتهایم. ولی برای من جذابترینش ریاضیدان سگهای پوشالی است. آنجا که محاسبه کار نمیکند، غریزه و هیجان میدان را به دست میگیرند. شما کدام ریاضیدان سینمایی را بیشتر دوست دارید؟
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
ریاضیدانِ «ذهنِ زیبا».
بسیار جالب بود مطلب. مخصوصاً نکتهای که آخر سر در باب توازن میان عینیت و ذهنیت گفتید، فکر میکنم جای بررسی زیادی داشته باشه… انتخابی هم که داشتید جانمایهی بحث بود انگار. گذار از فضاهای ذهنی/عینی.
Good Will Hunting و Pi دو نمونهی شاخص دیگه هستن. کاراکتر فیلم نخست رو خیلی دوست دارم. نقطهی مقابل کلیشهپردازیهای مرسوم برای ترسیم چنین نابغههاییست. اصلاً بنظرم انسانهای تخص و شیطان ضریب هوشی بسیار بالایی دارن. کمااینکه در دانشگاه کسائی که بهظاهر تنبل و درستنخوان بودن، همگی توانایی خاصی در انجام شرارتهای بازیگوشانه و کلاً معرکهگیری داشتن. بعداً هم میدیدیم که در وقت مناسبش، مثلاً برای کنکور ارشد، عزم رو جزم میکردن و به معنای واقعی میترکوندن!… این فیلم نیز خیلی خوب تونسته بود دو وجه ظاهراً متناقض رو در کنر هم قرار بده. پسر بچهی شروری که اتفاقاً شرارت و یکدندگیاش ناشی از هوش سرشار اوست.
ریاضیدان “یک مرد جدی “
بیش از ریاضیات کلاسیک، ریاضیات مدرن و مثلا عدم قطعیت ریاضیات و منطق فازی است که در هنر و سینما میتواند نقش پررنگی داشته باشد. تیوری آشوب، هندسه فرکتال هم کم و بیش در این دسته قرار می گیرند. به همین دلیل به یاد بدو لولا بدو تیکور می افتم یا حتی طوفان سنجاقک شهرام مکری بدون حضور ریاضیدان، بحث مفصلش را جایی سالها پیش نوشته بودم. کاش حس و حالش بود.
راستش بیشتر همان اشاره به وجه دوگانهی سینما در این نوشته سَرَم شد!
از این ریاضیدانهای یاد شده هیچکدامشان برای من جذاب نیستن. دیگرانی هم باید باشند که یا ندیدمشان یا یادم نیست.
سلام. دقیقاً درسته. این چیزی که میگی در مورد اکثر هنرها صدق میکنه. اما متاسفانه همین شوریدگی که میگی خیلی ها رو گمراه کرده. واسه همین الان اینجوری شده که همه خودشون رو محق میدونن در مورد هرچیزی نظر بدن. بدون آنکه کوچکترین اطلاعاتی در موردش داشته باشن. راجع به گرافیک که من باهاش سر و کار دارم که اوضاع فاجعه اس. طرف فرق بین رنگ گرم و رنگ سرد رو نمیدونه بعد میاد میگه این اگه فلان رنگ بشه بهتره. ایکاش یاد میگرفتیم که جدا از وجه ذهنی هنر به بخش علمی و تکنیکی اش هم احترام بزاریم. اصلا به نظرم من همون ذهنیت که میگی از عینیت شروع میشه. اصلا چطور میشه تا پدیده ای رو نشناسی بتونی ازش برداشتهای متفاوت داشته باشی و اون برداشتهای رو در قالب ذهنی ارائه بدی؟
سلام آقای دکتر…با توازن میان عینیت و ذهنیت کاملا موافقم….من هم همیشه سرگردان این دو دنیای به ظاهر متفاوت بوده ام..ازطرفی رشته تحصیلی آمار وریاضیات دنیای کاملا عینی رو طلب میکنه واز سوی دیگه همیشه علاقه مند به سینما و فیلم و بعضا نوشتن بوده ام…و هر وقت وزنه یک طرف سنگینی کرده حالات روحی من رو به شدت تحت تاثیر قرار داده…البته یک تناقض عجیب هم برای من وجود داره …مثلا موقعی که درگیر پایان نامه ارشد بودم، ایده های نوشتن بیشتر به ذهنم جرقه می زد تا روزهایی مثل این روزها….فقط میدونم هر چند وقت یکبار نیاز به تزریق دوز قوی از کتاب و فیلم دارم تا بتونم رو پا وایستم !!!!
سلام
برای من بی شک ” ویل هانتینگ نابغه ”
لحظه ای که در راهروهای دانشگاه ام آی تی ، به تنهایی مشغول حل مسئله است و تا استاد رو می بینه خودش رو گم می کنه…
شیدایی زمینی یک عاشق ریاضی