یک
ایمانم به انسان آن روزی فرو نریخت که پدر با تیپا مرا از خانهاش بیرون انداخت یا روزی که مادر نفرینم کرد. در سرزمین پدران پسرکش این سزای تن ندادن و خود بودن است. روزی از وحشت بر خود لرزیدم که به پشت سر نگاه کردم؛ سی سال زندگی بود و حاصلش حتی یک یار شفیق نبود. و همیشه پای یک زن در میان بود.
دو
کتی: تو این روزا خیلی عصبانیای مایک؛ باید بازم مصرف قرصاتو شروع کنی…
مایک: من با خوردن اون قرصا دیگه خودم نیستم کتی…
کتی: (رو به تماشاگران) نگفتم؟
مایک: چیو نگفتی؟
کتی: هیچی. قرصاتو، منظورم قرصات بود.
مایک: من نمیخوام دیگه اون قرصارو بخورم، من همینجوریشم خوبم کتی، مگه نه؟
کتی: آره عزیزم، تو بهترین مرد دنیایی… (از نمایشنامهی حلقهی مفقوده)
سه
«همیشه از زنها بدم میومد. حالا بیشتر» (از فیلم کوتاه اگر اصغر اسکار بگیرد)
چهار
دیر زمانی گذشت تا به پاسخ این پرسش مستعمل برسم؛ که اگر یک بار دیگر به دنیا میآمدم…؟ فرضی محال اندر محال است و رنج همین یک بار زیستن از سرم زیاد. اما اگر میشد این بار ثانیهای برای هیچ «دوست»ی تلف نمیکردم.
پنج
انسان بر دین دوستش است (امام علی)
شش
دوست واقعی از روبهرو به تو خنجر میزند. (اسکار وایلد)
هفت
سنگی به چند سال شود لعل پارهای
زنهار تا به یک نفسش نشکنی به سنگ (سعدی)
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
انگار اتفاقی افتاده…
——————–
پاسخ: نه عزیزم. نه نه نه. 🙂 یه کاری نکنین که جرات نکنم دلنوشتهای بنویسم.
خیلی دردناکه که دوست خوب کمیاب بلکه نایاب است.
من بدجوری با دلنوشتههای شما حال میکنم. ممنون
—————
پاسخ: لطف دارید
تیتر این نوشته بسیار خلاقانه است و بیانگر همه چیز
—————
پاسخ: عاشقتم. مثل خلیج ع.ر.ب.ی . مث همیشه نکته رو گرفتی رفیق.
چون گفتید اتفاقی نیفتاده:
ای آنکه به اقبال تو در عالم نیست
گیرم که غمت نیست، غم ماهم نیست (سعدی)
——————–
پاسخ: 🙂
دوره ای شده که حاضرم جای “پت”باشم اما یه دوست واقعی مثل “مت”داشته باشم!
————–
پاسخ: به حامد جون سلام برسون. خیلی دلم براتون تنگ شده 🙂
بعضی از انسانها،همسو کردن نظام فکریشان با کس/کسانی که منافع و پیشرفتشان را در آنها می بینند،را به حساب سمپاتی و کثیر بودن اشتراکات شان می گذارند.اما بهتر از هر کسی می دانند که دلیل اصلی این کاسه لیسی،رسیدن به اندکی ماست در طاغاری،شکسته است.شاید به بدبینی متهم شوم،اما معتقدم اکثر دوستی های شیک و با صمیمیتی مشمئز کننده،از این نوع هستند.
———-
پاسخ: حرفت بیراه نیست عزیز. متاسفانه اغلب همین طوره.
شاید نقشی در تسریعِ فرایند نیل به ده کامنت داشته باشم.
————-
پاسخ: شما لطف دارید ولی درسته که خودمونو فریب بدیم؟
یه جوری شده که اگه می خوای دوستی با یه نفر رو حفظ کنی یا شروع کنی باید فقط ازش تعریف کنی.در نقد داستان دوستی نظر واقعیم رو بش گفتم.چون دلم می خواست پیشرفت کنه.ولی همون جا بهم فهموند که دیگه کات.همین.البته بعد یه جورایی از دلش در آوردم و هنوز با هم دوستیم؟؟؟دیگه پشت دستم رو داغ کردم برای زدن حرف منفی.یا مثبت یا سکوت.ولی راستش یه دوست خوبی دارم که هر چی دلم می خواد بش میگم و ملاحظه ای در کار نیست.و رابطه مون بدتر که نشده بهتر تر هم شده ماشالله.اونم خدای مهربون و صبورمه که توی این وانفسای قحطی محبت و گوش شنوا …خدایا مرسی که هستی.
—————–
پاسخ: درباره این موضوع نقد و دلخوری به نظرم قضیه کمی پیچیده است. به زودی پستی در این باره خواهم نوشت. برای خودم خیلی مهمه.
دوستی در نهایت دروغی بیش از این نیست که به ما میقبولاند به طرز علاج ناپذیری تنها هستیم. پروست
…
..
.
تو همه این سالها همیشه به عنوان یک دوست تو نظرم بودی رضا جان ، بزرگیت هم همیشه بود ، اما دوست بودی برام. دوستی در میان کابل های مخابرات و یک بار هم در میان اصواتی که ازت شنیدم خلاصه نمیشود دوستی…
این روزها کمتر میام این ورا اما مطمئنم دوستیم همیشه این طرفاست.
نمیدونم … ها.