هفت نکته‌‌ی پراکنده

یک

در اخلاق سنتی ایرانی، پیر بودن یک ارزش و مترادف با حکمت و خرد است. اما به گمان من پیری چیزی جز زوال توان جسمانی و البته عقلانی نیست. پیرها ریاکارتر، حریص‌تر، تنگ‌نظرتر، ترسوتر، و انعطاف‌ناپذیرتر از جوانان‌اند و قدرت‌شان برای خطر کردن و ابتکار و خلاقیت در هر امری آشکارا کاهش یافته. همه‌ی صفت‌های صلب و سلبی پیری را می‌توان محصول تجربه دانست. مهم‌ترین نتیجه‌ی تجربه، دوری از آرمان‌گرایی و درغلتیدن به محافظه‌کاری برای بقای بیش‌تر است. پیری همسایه‌ی خرفتی است. اما با همه‌ی این‌ها خرفت شدن ربطی به سن تقویمی‌ندارد. بعضی‌ها خرفت به دنیا می‌آیند.

دو

مجری یک شبکه‌ی تلویزیونی فرانسوی از جولز داسن (فیلم‌ساز بزرگ) می‌پرسد: «نظرت درباره‌ی الیا کازان چیست؟» و منتظر است که بشنود: «او یک آدم‌فروش بزدل و خائن بود. زندگی‌ام را تباه کرد.» (داسن، یکی از قربانیان مک‌کارتیسم و شهادت کازان، ناچار شد آمریکا را ترک کند و به فرانسه برود.) داسن چهره درهم می‌کشد، سکوت می‌کند و بالاخره سکوتش را می‌شکند: «او فیلم‌ساز بسیار بزرگی بود.»… کازان اگر مانند یک مبارز سیاسی نفوذناپذیر و استوار بود؛ هرگز نمی‌توانست راوی بزرگ شکنندگی و تنهایی انسان باشد. این نتیجه‌ی اخلاقی ما از مرور کارنامه‌ی کازان نیست؛ درسی است که هنرمندی بزرگ چون داسن به ما می‌آموزد.

سه

بسیار دشوار است که از میان فیلم‌های پرشمار فیلم‌ساز محبوبت یکی را انتخاب کنی. اما تماشای دیرهنگام سایه‌ها و مه (شاید این هم بازی تقدیر است که آن را از پس دیگر فیلم‌هایش ببینی) کم‌ترین تردیدی برایم باقی نگذاشت که این کمدی سیاه و تلخ (در جهانی کافکایی) عصاره و گوهر جهان‌بینی فیلم‌ساز است؛ در کمال پختگی و استادی. دغدغه‌های همیشگی و دستمایه‌های محبوب استاد (خدا، مرگ، مذهب، زن، جادو، جنسیت، همسری و…) این‌جا بر قله‌ی پرداختی هنرمندانه ایستاده‌اند و میزانسن فیلم با فاصله‌‌ای بعید، سینمایی‌تر و دل‌پذیرتر از اغلب فیلم‌های آلن است. گزینش نهایی آلن قصه را از زیر سایه‌ی شوم کافکا به گریزگاهی به‌شدت «وودی آلنی» می‌رساند. کلید رهایی از وحشت و ملال، در دستان شعبده‌گر است.

چهار

آقای گلمکانی وقتی پرینت صفحه‌بندی‌شده‌ی «سایه خیال» شماره ۴۴۸ مجله «فیلم» (مهر ۱۳۹۱) (پرونده‌ی نوری بیلگه جیلان) را تحویلم داد با خوش‌حالی گفت: «دستت درد نکنه. بعد از مدت‌ها یک پرونده‌ی “مجله فیلمی”، مثل اون‌وقتا.» شما که حتما این پرونده را خوانده‌اید.

پنح

عیب اصلی یک آدم بد دقیقا این است که بیش از آن‌که حواسش به خودش باشد دل‌مشغول دیگران است. (برای چنین آدمی‌باخت دیگران مهم‌تر از برد خودش است.) (اسلاوی ژیژک)

شش

تا بوده همین بوده. من شعر می‌نویسم و تو فلسفه می‌بافی. من شعر را زندگی می‌کنم و تو فلسفه می‌بافی. من شعر را می‌میرم و تو فلسفه می‌بافی. آخر تابستان، تو آن تن‌پوش‌های کش‌باف‌ را برای مشتری‌های زمستان حراج می‌کنی. من شعری را که گذاشته بودم دم کوزه برمی‌دارم؛ آبی توی کوزه نیست.

هفت

اگر کارد بگذارند روی گلویم و مجبورم کنند بی‌درنگ یک شعر را به عنوان بهترین شعری که در عمرم خوانده‌ام انتخاب کنم، قطعا انتخابم این است:
حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کآرام درون دشت شب خفته‌ست
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته‌ست
(محمدرضا شفیعی کدکنی)

4 thoughts on “هفت نکته‌‌ی پراکنده

  1. «روزی روزگاری در آناتولی» رو به زودی می‌بینم و اون پرونده رو بعدش تزریق می‌کنم.
    آقا ما یه بیت حافظ بگیم که خیلی دوسش داریم؟ نمی‌دونم چرا عاشقشم ولی اینه:
    مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته‌ی خویش آمد و هنگام درو

  2. از این که خیال “دیگر شدن” در سر ندارید جای بسی خوشحالی ست…رضا کاظمی نه شعبه دارد نه نسخه و نه کپی…تنها نخ افکارش است که تکثیر می شود.. .

  3. ۱- از ده سال پیش اغلب در چنین مواقعی این دیالوگ جک بوراگارد (هنری فوندا) در فیلم “نام من هیچ کس” رو مرور میکنم: “گذشت زمان به عقل آدم اضافه نمیکنه، فقط به سنش اضافه می شه!” (ساده مختصر و مفید!)
    ۴- ویژه نامه که محشر بود، اونم برای فیلمی که بی کم و کاست جادو کننده است.
    ۷- این تکه شعر از زیباترین شعرایی که تو عمرم شنیدم و کیف عجیبی از خوندنش اینجا بهم دست داد. پس اینم برای دست مریزاد انتخاب شعر زیباتون:
    بیدل این هستی نمیسازد به تشویش نفس
    شمع را تا کی به راه باد باید زیستن؟

Comments are closed.