ترانه: همین روزا…

همین روزاس که دس بردارم از مرگ

بیام پابند زندون چشات شم

بمیرم واسه‌ی درد قدیمیت

رفیق تازه‌ی تنهاییات شم

همین روزاس که باز بارون بگیره

بگیره… قلب بی‌سامون بگیره

رها کن موهاتو تو باد پاییز

که شاید حس شعرم جون بگیره

بخون اسم منو یک بار دیگه

قشنگه وقتی اسمم رو لباته

سکوت تلختو بشکن، که حافظ

یه عمره عاشق شاخ نباته

یه حس خسته مونده تو نگاهت

یه عاشق مونده عمری چش ‌به راهت

«به قربون خم زلف سیاهت

فدای عارض مانند ماهت»

یکی از کوچه‌های تنگ این شهر

مث تقدیر بن‌بست خودم نیست

شبیه هیچ خیالی نیست دستات

چیکارش میشه کرد؟ دست خودم نیست

به خط محو چشمات خوب نگاه کن

می‌خوام تو آینه‌ جاتو بگیرم

می‌گن پاییز شده، بارون تو راهه

همین روزاس که دستاتو بگیرم

7 thoughts on “ترانه: همین روزا…

  1. سلام
    خیلی قشنگ بود… مرسی
    بعضیا یه معشوق دارن که میخوان براش یه شعر بگن ، بعضیام یه شعر دارن که میخوان واسش یه معشوق پیدا کنن..(من یه مدتی شعر میگفتم و چون ازدسته دوم بودم و معشوقی نیافتم بی خیالش شم.امیدوارم شما دسته اولی باشین )
    (تو قسمت آخرین دیدگاه ها همش اسم منه . امیدوارم محکوم به پرچونگی نشم)

  2. همین روزاست که باز بارون بگیره/ بگیره…قلب بی سامون بگیره
    فوق العاده زیبا.
    نیستی آقا. ولی با شعر پاییزیت حال کردیم. از اون شعرهایی که وقتی بیرون می زنی تو این فصل، باید زمزمه اش کنی. ممنون
    ————
    پاسخ: فدای تو. این روزای خنثی هم میگذرن و ایشالا با هم میریم واسه مرحله بعد تا بترکونیم.

  3. سلام رضا جان……مثل همیشه بی نظیر بود.من واقعا لذت بردم.

    شرح حال این روزای من بود……..
    ————
    پاسخ: سلام آقا مهران. قربانت. کم پیدایی.

Comments are closed.