غزل: چه کنم؟

خاطرات عزیز را چه کنم؟
این خیال مریض را چه کنم؟

ای که آهسته می‌روی از دست
این غم تند و تیز را چه کنم؟

بی تو در کوچه‌های بی‌مقصد
کفش‌های تمیز را چه کنم؟

بله، رقت گرفته شعر، ولی
بغض تلخ و غلیظ را چه کنم؟

گریه‌های غروب‌دم که گذشت
شامگاه ستیز را چه کنم؟

گیرم از سوک تو گذر کردم
ماتم خرده‌ریز را چه کنم؟

آبان ۹۱ ـ ر.ک

8 thoughts on “غزل: چه کنم؟

  1. من حاصل عمر خود ندارم جز غم
    در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
    یک همدم باوفا ندیدم جز درد یک مونس نامزد ندارم جز غم
    (زیبا و دلنواز است شعرتان..)
    ————–
    پاسخ: 🙂

  2. آدم را یاد سعدی می‌اندازد:
    چه کنم با دلِ تنها، چه کنم با غمِ دل
    چه کنم با این دردْ دلِ من ای دلِ من

  3. عبارت «شامگاه ستیز» بی نهایت زیباست. بهترین قسمت شعری که خیلی دوستش داشتم. ارادتمند و ممنون
    ——————
    🙂

  4. بگذار همه تیزی ها آنقدر زخم بزنند تا کند شوند
    رندان عاشق را ملال مرهم نیست
    هم خدا را داری
    و لیلا نیز هم

Comments are closed.