خاطرات عزیز را چه کنم؟
این خیال مریض را چه کنم؟
این خیال مریض را چه کنم؟
ای که آهسته میروی از دست
این غم تند و تیز را چه کنم؟
بی تو در کوچههای بیمقصد
کفشهای تمیز را چه کنم؟
بله، رقت گرفته شعر، ولی
بغض تلخ و غلیظ را چه کنم؟
گریههای غروبدم که گذشت
شامگاه ستیز را چه کنم؟
گیرم از سوک تو گذر کردم
ماتم خردهریز را چه کنم؟
آبان ۹۱ ـ ر.ک
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم باوفا ندیدم جز درد یک مونس نامزد ندارم جز غم
(زیبا و دلنواز است شعرتان..)
————–
پاسخ: 🙂
چه دانستم که این سودا مرا زینسان کُند مجنون
————-
پاسخ: درود
غزلیدنت نکو بادا
————–
پاسخ: دلم برات تنگ شده جونم.
آدم را یاد سعدی میاندازد:
چه کنم با دلِ تنها، چه کنم با غمِ دل
چه کنم با این دردْ دلِ من ای دلِ من
مرغ زیرک چون به دام افتد
تحمل بایدش…
ما نیز بیشتر برادر!
عبارت «شامگاه ستیز» بی نهایت زیباست. بهترین قسمت شعری که خیلی دوستش داشتم. ارادتمند و ممنون
——————
🙂
بگذار همه تیزی ها آنقدر زخم بزنند تا کند شوند
رندان عاشق را ملال مرهم نیست
هم خدا را داری
و لیلا نیز هم