پاییز، دیگه، آخراشه برنمیگردی؟
این خونه، دلتنگ شباشه برنمیگردی؟
گیتار من اون گوشهی دیوار کز کرده
در حسرت زنگ صداشه برنمیگردی؟
این روزها من ذرهای حال دلم خوش نیست
حتی اگه دل خوش نباشه، برنمیگردی؟
عکست برای رفع تنهاییم کافی نیست
باید تو باشی، بوسه باشه، برنمیگردی؟
دستای گرمت، تو خیالم مرده و سردن
تصویر صافت پرخراشه، برنمیگردی؟
حتی اگه راضی به درد و مرگ من باشی
میمیرم، این دل از خداشه. برنمیگردی؟
تو دوری و نزدیکه از دوریت هوایی شم
برگرد تا این دل رها شه. برنمیگردی؟
(با استقبال از ردیف «برنمیگردی؟» در شعری از دوست عزیزم علی جعفرزاده)
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
فضا و نقطه ثقل این ترانه ها و نوشته های این روزهای شما از داخل یه حفره شکل پیدا میکنه، اسمش رو اگه بذاریم دوری، فراق، جدایی….تو این حفره هر چی عمقه از اعماق وجود مردانه برخاسته هر چند به نوعی بیانگر ضعف وجود مردانه به نسبت همتای مونث اش در قرار گرفتن در این موقعیت دارد…..تو یه فریم هم زمان تصور یک ذهنیت زنانه مماس در وضعیت دوری، جدایی و…میتونه جالب باشه….هر چه باشه آسیب پذیری کمتره…نمی دونم چرا از نگاه زنانه همه چیز قابلیت تبدیل به مد روز را دارد…حتی دردهای انسانی حتی ناله هایی در وضعیت بی صدایی…..
—————-
پاسخ: ممنون از تفسیرت … اما درباره ضعف جایگاه مرد گفتی. نه در این شعر بلکه بیش تر وقت ها زن در خیال اصالت می یابد. زن جسمانی و واقعی در دسترس، احتمالا هرگز زن شعرهای من نیست چون برایم پرسش و پویشی به همراه ندارد. نهایتا مرد با خیال دیگری و زن با خیال مردش در کنار دیگری به مغازله می روند… این ترانه بر خلاف ظاهر ساده اش برای خودم بسیار مهم است: ترانه ای به شدت مردانه و پر از آسیب روانشناختی مرد. مرد این ترانه کمترین شناختی از زن ندارد. بدوی است. به شکلی بنیادین فریبکار است.
فراتر از بزرگواریت برای رعایت حق مولف که البته این روزها محلی از اعراب نداره و تو برای استفاده از یک واژه حتی می تونستی رعایتش هم نکنی، ممنونم که با نوشتن اسم من زیر یه غزل قوی به من و کارم هویت دادی رفیق!
ترانه ساده و دلنشینی یه . خوندنش تو هوای بارونی خیلی جالب انگیز ناک آوره . . . .
مرسی و یک
ترانه جالبی بود …
ترانه ای عاشقانه و خیس ٬بارانی