این زندگی بدریخت ناگزیر

یک

من دوپاره‌ام؛ یک پاره‌ام آنی است که دست‌وپا می‌زند تا برای دل‌بستگی‌هایش کاری کند و پاره دیگر حوالی خط فقر توی سر خودش می‌زند تا خرج زندگی را جور کند. حیرانم که با چه انگیزه‌ای این زندگی بدریخت را هی کش می‌دهم. با قیچی و کات چندان بیگانه نیستم. اما این دست و آن دست می‌کنم شاید معجزه‌ای رخ دهد.

دو

من دوپاره‌ام؛ یک پاره‌ام هوای خوابیدن و تا ابد خوابیدن دارد و پاره دیگر از کابوس‌های شب‌به‌شب خسته و فرسوده است. با مرگ بیگانه نیستم اما این دست و آن دست می‌کنم…

سه

من دوپاره‌ام؛ یک پاره‌ام از همه بیزار است.  پاره دیگر از تنهایی می‌ترسد و ترجیح می‌دهد واقعیت‌ آدم‌ها را فراموش کند. با دل کندن بیگانه نیستم اما این دست و آن دست می‌کنم…

چهار

هیچ معجزه‌ای رخ نخواهد داد.  باد هرجا بخواهد می‌وزد.

پنج

یک نفس عمیق. یک موسیقی ملایم و دل‌نشین. سیگار. چای. گریه هم بد نیست. تو محکوم به این زندگی هستی.

———–

پانوشت: هرکس نصیحت کند خر است!

One thought on “این زندگی بدریخت ناگزیر

  1. واسه کسایی که مایل به نصیحت کردن هستند: قبل از اینکه در مورد راه رفتن کسی قضاوت کنید، کمی با کفش های او راه بروید.
    ——————
    پاسخ: قشنگه.

Comments are closed.