یک
من دوپارهام؛ یک پارهام آنی است که دستوپا میزند تا برای دلبستگیهایش کاری کند و پاره دیگر حوالی خط فقر توی سر خودش میزند تا خرج زندگی را جور کند. حیرانم که با چه انگیزهای این زندگی بدریخت را هی کش میدهم. با قیچی و کات چندان بیگانه نیستم. اما این دست و آن دست میکنم شاید معجزهای رخ دهد.
دو
من دوپارهام؛ یک پارهام هوای خوابیدن و تا ابد خوابیدن دارد و پاره دیگر از کابوسهای شببهشب خسته و فرسوده است. با مرگ بیگانه نیستم اما این دست و آن دست میکنم…
سه
من دوپارهام؛ یک پارهام از همه بیزار است. پاره دیگر از تنهایی میترسد و ترجیح میدهد واقعیت آدمها را فراموش کند. با دل کندن بیگانه نیستم اما این دست و آن دست میکنم…
چهار
هیچ معجزهای رخ نخواهد داد. باد هرجا بخواهد میوزد.
پنج
یک نفس عمیق. یک موسیقی ملایم و دلنشین. سیگار. چای. گریه هم بد نیست. تو محکوم به این زندگی هستی.
———–
پانوشت: هرکس نصیحت کند خر است!
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
واسه کسایی که مایل به نصیحت کردن هستند: قبل از اینکه در مورد راه رفتن کسی قضاوت کنید، کمی با کفش های او راه بروید.
——————
پاسخ: قشنگه.