شعر: قیلوله

بر شرجی ایوان

سایه‌ی نیمروز تنهایی‌ام

چرت می‌زند

ایستاده‌ام به تماشا

با پای لرزان

پشت پنجره

کودکی‌ام در سایه‌سار درخت گردو تاب می‌خورد

گیسوی تو از دستم می‌گریزد

«خدا منو نندازی…»

مادر از پشت شمشادها صدایم می‌زند

چای لب‌سوز را هورت می‌کشم

کجا گم‌ات کردم؟

لابه‌لای صدای جیرجیرک‌ها

توی دل‌خستگی این خانه

وسط این همه کتاب‌‌ فلسفه و شعر

ردی از تو نیست

پدر با قلاب ماهیگیری‌اش از لب رودخانه برمی‌گردد

سبدش مثل همیشه خالی است

سیگارم تمام شده

و انگشتانم بلاتکلیف‌اند

پا بر ایوان می‌گذارم

می‌خزم به درون سایه‌ام

صدای خنده‌‌ از پای درخت گردو می‌آید

گیسوی تو از دستم می‌گریزد

«خدا منو نندازی…»

 

6 thoughts on “شعر: قیلوله

  1. نمیدونم چرا ولی با خوندن این شعر به یاد رمان ” سمفونی مردگان ” افتادم . شاید خیلی ربط نداشته باشه . ولی دقیقا حس اون رمان رو از این شعر گرفتم . شعر عالی بود .
    ” می‌خزم به درون سایه‌ام … ”
    واقعا خوب بود .

  2. شعر رو برای بار دوم که خوندم از” کجا گم ات کردم” به بعد یاد فیلم “همشهری کین” افتادم.

    به نظرم این شعر تبلوری از پیام این فیلم هم میتونه باشه

    پاینده باشید آقای کاظمی

Comments are closed.