این یادداشت در روزنامه بهار منتشر شده
برزخ شیشهای
نمایش سه اپیزودی عامدانه، عاشقانه، قاتلانه به نویسندگی و کارگردانی ساناز بیان در سالن مؤسسهی فرهنگی اکو (در اقدسیه تهران) هر شب روی صحنه است. این یادداشت نگاهیست گذرا به این نمایش و نیز دعوتی است از دوستداران تئاتر که این فرصت مغتنم را از دست ندهند. عامدانه… آشکارا در دل آنچه فارغ از منازعات سیاسی، گفتمان پویش زنان میتوان نامید بروز مییابد. نمایشی کاملاً زنانه، که زنانگی نهفقط در ظاهر قصه و آفرینندگانش، بلکه دغدغهی بنیادین متن است. در سه اپیزود، راوی نمایش با سه زن محکوم به اعدام گفتوشنود میکند. هر سه قصه مابهازای بیرونی دارند و البته به مصلحت حقوقی یا به اقتضای دراماتیک (فرقی هم نمیکند) نامها و نشانههای فرعی آدمها تا حدی دستکاری شده است. دستکم یکی از این سه (اپیزود دوم) که بازخوانی هنرمندانه پرونده شهلا جاهد است شهرتی فراگیر دارد؛ دست بر قضا به دلیل سوی دیگر این ماجرا، که شهرت مردانهاش در دفتر تاریخ معاصر ایران ثبت است و در عرصه ورزش، به «اسطورگی» (به همان معنای پسافتاده اما رایج) تن میزند. به همین سادگی به شکلی غریب، عنصر«مظلومیت زن» در متن و فرامتن حضور دارد. اما خوشبختانه راهبرد نمایش، برخلاف رویههای دگم فمینیستی، بر مظلومنمایی زن و تبری او استوار نیست. نویسنده در هر سه اپیزود با تکیه بر مستندات و با بهرهگیری از خلاقیت و خیال، خوانش دقیق و رازواری از رخدادها و مناسباتی دارد که فاجعه را رقم زدهاند. رازوارگی نقطه قوت درام است. طرح پرسشهایی عمیقاً تأملبرانگیز در بزنگاههایی از نمایش، ظاهر ساده و سرراست یک پرونده جنایی را کنار میزند و به آن ابعاد پیچیدهی انسانی میبخشد. به این ترتیب من تماشاگر، هرگز در موضع قضاوتی قاطعانه قرار نمیگیرم. دمدستترین نتیجه چنین راهبردی، همسانپنداری مخاطب با متن است و حضور سمج پرسشی ناخوشایند: «اگر خود من در چنان شرایطی قرار میگرفتم چهقدر واکنشم متفاوت با این قربانیان محکوم به اعدام میبود؟» اینچنین است که بنمایه نمایش در ذهن تماشاگر فرومینشیند و حضورش تا مدتها ادامه مییابد.
بهقاعده، چنین اجرای تکگویانهای (اگر آن راوی کمرنگ صحنه را کنار بگذاریم) اتکایی بیچونوچرا بر بازیهایی مبتنی بر حضور گیرا و کاریزماتیک دارد. جز این ابداً آن رابطه همسانپندارانه نمیتواند شکل گیرد. سه بازیگر سه اپیزود (بهترتیب فروغ قجابگلی، نسیم ادبی و بهاره رهنما) گزینههای بهشدت متناسب و بهاصطلاح انگ نقش هستند و بار سنگین اجرا را هنرمندانه به دوش میکشند. هرچند شاید صحنهای خالی و سیاه همچون پلاتویی معمولی هم میتوانست بستر این پرفرمنسهای جانانه باشد اما کارگردان با تمهیدی ساده (هرچند نه ارزان) میزانسنی بدیع و جذاب به کار بسته که تأثیر اضطراب و تردید جاری در قصهها را چندباره میکند. چیدمان صحنه با شیشههای تمامقد قابدار است که راهروهایی را برای حرکت بازیگران شکل دادهاند. استفادهی درست از شفافیت و بازتابندگی توأمان این شیشهها در نور کم صحنه، تصویری وهمآلود و برزخی (دقیقاً به همان معنای توقف در منزلگاه بلاتکلیفی) از شخصیتهای قصه به دست میدهد. محال است وصف این قلم، بازگوی دقیق حالوهوای صحنهی نمایش باشد. تا خودتان نمایش را نبینید متوجه کیفیت و کمیت کاربست این شیشه/آینهها و همخوانی آن با گوهر متن نخواهید شد. عامدانه… نمایشی است مبتنی بر کیفیت دوگانه فرشتهوارگی/ابلیسوارگی نهادین زن، با بازیهایی بهشدت گیرا و افسونگر، و متن و اجرایی اندیشیده و موجز. من که هنگام تماشا، حالم به شکل خوشایندی بد شده بود. نمایش دقیقاً کار خودش را کرده بود.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
دکتر سلام این روزا با خودم درگیرم فرصت نشد دیدگاه بذارم اما هزارماشاللا(درست نوشتم) خیلی فعالید ذهنم شده قبرستان خاطرات بدردنخور روزگاری نه چنان دور…
راستی چرا جواب نمی دین کامنتارو
چه وقت . کجا اجرا میشود؟
من دیدمش . خیلى خوب بود. بخصوص اجراى بهاره رهنما عالی بود . اشکمو در آورد