شعر: باران

به همین پنجره‌ی باران‌خورده قسم

تو بهانه‌ی تمام سفرها

عطر دل‌آویز هوایی

باران که می‌بارد

کز می‌کنم گوشه‌ی شعر

نامت

از خستگی انگشتانم سر می‌خورد

با شعله‌های زردآبی ناآرام

در پیچ و تاب بخار چای

در انحنای دود سیگار

می‌رقصد

در تو آزادم

بی وزن

سپید

با تو

غصه

حریف

اما رفیق است

One thought on “شعر: باران

Comments are closed.