مقدمه
اجازه میخواهم در آغاز اشارهای کوتاه داشته باشم به درگذشت دو منتقد شناختهشده داخلی و خارجی؛ دکتر هوشنگ کاوسی و راجر ایبرت. در رثا و ثنای این دو منتقد و نویسنده دیرپا دیگران بهشیوایی مینویسند اما مایلم چند ویژگی ممتاز این دو نویسنده ارزشمند و فقید را بهاختصار برشمارم. زندهیاد کاوسی پدیدهای منحصربهفرد در میان منتقدان و سینمایینویسهای ایرانی بود. وسواس روی جزئیات، اهمیت دادن مطلق به استناد و درستی اطلاعاتی که در نقد ارائه میشود، بیپروایی در بیان انتقادها و مهمتر از همه، درآمیختن نقد و یادداشت با تجربههای شخصی، ایشان را نویسندهای یکه و بیمانند کرده بود. طبعاً این نسخهای نیست که بشود برای همه پیچید و اتفاقاً همین ویژگیها از نظر خیلیها منفی به حساب میآیند اما واقعیت این است که در مورد زندهیاد کاوسی به دلیل پیشگام بودن و تقدم زمانیاش نمونهای مثالزدنی را شکل دادند. با این حال اگر فقط و فقط یک درس را از آن نازنین سفرکرده بشود آموخت، نظم ذهنی و پرنسیب است… اما راجر ایبرت با اینکه جز به تعارف در میان نخبگان نقد و تحلیل سینما جایگاه ممتازی ندارد، از حیث استمرار و تأثیرگذاری یکی از مهمترین سینمایینویسهای همه دورانهاست. او با سینما میزیست و نفس میکشید. و با عشق به سینما و نوشتن در عین دشواری بود که بر مصایب مهیب جسمانیاش چیره میشد. مرور مجموعه نوشتههای او گویی مرور بخش بزرگی از تاریخ سینما و بهخصوصهالیوود است و فارغ از هر ارزش تحلیلی، کاربردی دائرهالمعارف گونه دارد. او نویسندهای بهشدت محبوب بود و دیدگاهش درباره فیلمها و امتیازش به آنها، نقش مهمیدر تصمیم بخش قابلتوجهی از مخاطبان برای رو آوردن به فیلمها داشت. نظرش برای سینماگران هم مهم بود و two thumbs up معروفش برای بعضی فیلمسازها دستکمیاز یک جایزه بزرگ سینمایی نداشت. ایبرت مصداق قاطع همان تعبیری است که در نخستین نوشته از سری جدید «نقد خوانندگان» به کار بردم: «یک منتقد فیلم باید زیاد فیلم ببیند.» کثرت فیلمبینی وقتی با هنر و قریحه نوشتن همراه شود حاصل چشمگیری خواهد داشت؛ چیزی در مایههای ایبرت فقید. او را هرگز نمیشود با رابین وود، اندرو ساریس، پالین کیل و… همردیف دانست. اما او اگر هیچیک از اینها نبود، بهتنهایی راجر ایبرت بود. یادش گرامیو جایش خالی.
نکته کلیدی: کدامیک شیواتر و منطقیتر است؟ «شما من را مورد لطف قرار میدهید» یا «شما به من لطف دارید»؟ در کدامیک از دو جمله یادشده، انسان تا جایگاه یک شیء پایین نمیآید؟ به نظر میرسد ترکیبسازی با «مورد» خیلی وقتها حاصل یک جور تکلف بیهوده در بیان است و اغلب ضرورتی ندارد. میتوانیم به جای «مورد بررسی قرار داد» بنویسیم «بررسی کرد» میتوانیم به جای «این کتاب را مورد توجه قرار دهید» بنویسیم «به این کتاب توجه کنید» و…
آسیبشناسی دو نقد
در نقد زندگی پای (آنگ لی): خوانندهای نقدی نسبتاً مفصل بر این فیلم دلپذیر و محبوب نوشته است. در آغاز سابقه فیلمسازی آنگ لی را ذکر کرده، سپس منبع اقتباس ادبی فیلم و خلاصه داستان، پس از آن جایزههای جهانی فیلم، بعد امتیازهای منتقدان به فیلم در سایتهای مختلف، حاشیههای فیلم و… به این ترتیب نیمیاز نوشته این خواننده عزیز ابداً ربطی به نقد فیلم ندارد. اما آشکار است که این دوست گرامیذوق بسیاری در گردآوری، ترجمه و تدوین اطلاعات سینمایی دارد و این کار را هم خیلی تمیز و با حسن سلیقه انجام دادهاند. یکی از آسیبهای رایج در نقد فیلم که گاه از آن به عنوان ملاکی برای فرق گذاشتن میان «ریویو» و «نقد» استفاده میشود همین تعریف کردن خلاصه داستان فیلم است. در بیشتر نشریات و سایتهای سینمایی خلاصه داستان فیلم معمولاً در باکسی جداگانه در آغاز مطلب یا مجموعه مطالب مربوط به آن فیلم میآید و تکرار آن لزومیندارد. تردیدی نیست که گاهی برای تشریح دیدگاهمان درباره بخشی از یک فیلم ناچاریم به بخشهایی از آن ارجاع بدهیم اما احتمالاً بهتر است به جای تعریف کردن تماموکمال و سرراست یک سکانس آن هم بدون هرگونه شرح و تفسیری، به چند عنصر یا نشانه شاخص آن سکانس اشاره کنیم و ضمناً توضیح و تفسیر احتمالی خودمان را هم به آن اضافه کنیم. اساساً فرض بر این است که خوانندگان نقد یک فیلم را پس از دیدن آن میخوانند که در این صورت خودشان قصه فیلم را میدانند. پس نیازی به تکرار موبهموی همه قصه نیست. کار اساسی نقد، برجسته کردن جزئیاتی است که در نگاه اول به چشم خیلیها نمیآید. ممکن است این نکته به ذهنتان برسد که بعضیها هم هستند که با خواندن نقدها فیلمها را برای دیدن انتخاب میکنند. در آینده به این نکته هم خواهیم پرداخت.
در نقد چه خوبه که برگشتی (داریوش مهرجویی): «بیتردید لیلا بهترین فیلم داریوش مهرجویی است.» حکمیچنین قاطعانه حتی درباره یک فیلم خیلی محبوب و شاخص فیلمساز بزرگ، اساساً چه امتیازی در بر دارد؟ کمترین نتیجهاش این است که گروهی از خوانندگان چنین نقدی که چنین نظری ندارند و فیلم دیگری از همین فیلمساز (مثلاً اجارهنشینها یا هامون یا سارا یا…) را بهترین فیلم او میدانند در همین نقطه ترمز را میکشند و در برابر متن پیش رویشان گارد میگیرند. این جملههای قاطعانه ممکن است از ارزش یک نقد کم کنند اما چیزی به بار تحلیلی آن اضافه نمیکنند. خیلی آسان میتوان لابهلای یک نقد دلبستگی به چیزهای مختلف را با گزارههایی معمولیتر و بدون این همه قاطعیت بیان کرد و دافعهای هم به بار نیاورد. در همین نمونه ذکرشده میشود گفت: «لیلا یکی از بهترین فیلمهای داریوش مهرجویی است.» و اگر بخواهیم مو از ماست بیرون بکشیم باید توجه کنیم که صفتهایی مثل «بهترین» و «خوبترین» و… رنگوبوی تحلیل ندارند و بیشتر مناسب گفتوگوهای دورهمی فیلمبازها هستند. در همین جمله اگر بنویسیم «لیلا یکی از کمنقصترین فیلمهای داریوش مهرجویی است.» با صرف کمترین انرژی، لااقل یک گام از کلیگویی و زبان هوادارانه دور شدهایم.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
مثل همیشه مفید و آموزاننده. ممنونم رفیق
———-
پاسخ: نوکرم.