شعر

شما به هم سیب و هلو تعارف می‌کنید

و من

از پس‌زمینه عکس‌های یادگاری‌تان رد می‌شوم

شب‌ها

بر شاخه‌ی درخت

‌خلوت‌ مریض‌تان را دید می‌زنم

روزها

روی تمام دوربین‌های مداربسته

وسط هر ترافیک سنگین و نیمه‌سنگین

پیدا‌ی‌تان می‌کنم

لای کتاب‌های نیمه‌خوانده‌تان می‌خوابم

زیر تمام جمله‌ها خط می‌کشم

تنم درد می‌کند

سرم درد می‌کند

برای پر کشیدن

روح سرگردانم

 

3 thoughts on “شعر

  1. سلام. تو شعرات از یه کلماتی استفاده می کنی که تو هیچ شعری پیدا نمی شه . همینش خیلی قشنگه.

  2. سلام.من یک سوال دارم که جوابش برام خیلی مهمه.یه شعری درقالب غزل هست که من فقط بیت اولش راحفظ هستم :
    غروب درنفس تنگ جاده خواهم رفت
    پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت

    این شعرروشماسروده اید؟اگرآره چطورمیتونم بقیه شوداشته باشم؟
    ———–
    پاسخ: سلام شعر مورد نظرتان سروده محمدکاظم کاظمی شاعر افغان است

Comments are closed.