شما به هم سیب و هلو تعارف میکنید
و من
از پسزمینه عکسهای یادگاریتان رد میشوم
شبها
بر شاخهی درخت
خلوت مریضتان را دید میزنم
روزها
روی تمام دوربینهای مداربسته
وسط هر ترافیک سنگین و نیمهسنگین
پیدایتان میکنم
لای کتابهای نیمهخواندهتان میخوابم
زیر تمام جملهها خط میکشم
تنم درد میکند
سرم درد میکند
برای پر کشیدن
روح سرگردانم
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
سلام. تو شعرات از یه کلماتی استفاده می کنی که تو هیچ شعری پیدا نمی شه . همینش خیلی قشنگه.
واقعن زیبا و تحسین برانگیزه…
سلام.من یک سوال دارم که جوابش برام خیلی مهمه.یه شعری درقالب غزل هست که من فقط بیت اولش راحفظ هستم :
غروب درنفس تنگ جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت
این شعرروشماسروده اید؟اگرآره چطورمیتونم بقیه شوداشته باشم؟
———–
پاسخ: سلام شعر مورد نظرتان سروده محمدکاظم کاظمی شاعر افغان است