این پاییز هم گذشت
مثل تمام پاییزهایی که شعر داشتند و گریه
در خیالم
هنوز برگها بارانیاند
و من با تمام دلتنگیام
ورق ورق
بر باد میروم
پاییز را همیشه نوشتهام
در شعرهایی که به درد هیچ غصهای نمیخورند
دیر یا زود
زمستان با برفهای بیجانش
به جان درختان کوچه خواهد افتاد
و داغش
در واژههای دلسرد
نفس خواهد کشید
این قاب را
بالاخره چیزی پرخواهد کرد
درد من
دلتنگی تو
انتظار ما
یلدا فقط چند ثانیه بلندتر از شبهای دیگر
اما هزار سال نوری
کوتاهتر از شب چشم توست
من سالهاست
که فصلهای این کتاب پوسیده را
با تسلای چشم سیاه تو دوره میکنم
وگرنه با این واژههای بیمقدار
با نوشتن در استثمار
از انگشتهای خستهام هم شرمندهام
چه رسد به دست گشادهی تو
که آغوش امن و امان است
این روزها میگذرند
همینقدر سرسری
مثل کلیشهی قصهای حکمتآموز
و من مثل یک راهب بودایی
بر بلندترین صخره این کوهستان متروک
دلشورههای مرگ را زمزمه میکنم
بریده از آدم و خاک
قبول کن ترس دارد
وقتی ایمان بیاوری
که پشت هیچ پاییزی
خدایی نیست…
در آغوشم بگیر عشق من
در ظلمت این نور زمستانی
در متن خشکسالی و دروغ
تو خودت شعر دلپذیر بارانی…
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
مثل همیشه بی نظیر بود رضا جان…….
گاهی وقتها آدم به مخاطب خاص اشعارت حسودی میکنه……
————–
پاسخ: چاکر داش مهران. حالا که اینطور شد بهزودی شعری خواهم گفت در وصف خودت. 🙂
بی نظیر بود رضا دمت گرم. حالمو خوب کرد شعرت. زبان شیوا با مضامین آشنایی که تردستانه پرداخت شده بودن
———–
پاسخ: مرسی برادر. دم تو هم گرم
سلام دکتر یلدات مبارک تنت سلامت کلامت نافذ و….
چ بگویم که از گذر زمان گریه م می گیرد پاییزی دگر رفت و همچنان دل در جوار دوست تمنای اغیار دارد!
مدتی نبودم به عبارتی مشغول رسیدگی به امورات بی امور اناث وطن بودم که به گمانم همیشه خزان است و بهاری نخواهند دید.
شعرهایت لطیفند همچو پروشه (برفی براق ولطیف وپودرمانند)و خواندنشان نسیمی خنک بر زخمهای ست که گذرزمان هم حریفش نبوده…
یلدای همه خوانندگان شما هم مبارکباد
———–
پاسخ: ممنون. زنده باشید