این خاطره مربوط به تاکسیسواری دیروز است و فقط چون یک جورهایی مربوط به سینما هم هست اینجا مینویسمش.
من جلو نشسته بودم. راننده که یک مسافر برای صندلی عقب میخواست برای شکار آقایی که کنار خیابان ایستاده بود با تاکسی دیگر کورس گذاشت و موفق شد سوارش کند. خانم میانسال و محترمیکه کلی خرید هم کرده بود و دو نایلون پر همراهش بود ترجیح داد پیاده نشود و بین دو مسافر مرد بنشیند. مسافر تازهوارد به محض نشستن شروع کرد به تشکر اغراقآمیز از راننده که او را سوار کرده و بلافاصله با همان زبان گیردارش گفت: آقا من پول ندارم. فقط صد و پنجاه تومن دارم. راننده گفت: نمیخواد تو پول بدی.
مسافر هم دم گرفت و رو به خانم میانسال کرد و گفت: پول دارین بهم بدین؟ خانم گفت: آقای راننده بقیهی پول کرایهی منو بدین به این آقا.
راننده صد تومن به مرد داد.
چند ثانیه بعد، خانم میانسال گفت: آقا من پیاده میشم. راننده با تعجب پرسید: نرسیدیم که. خانم گفت: ممنون.
مرد موقع پیاده شدن خانم چند بار از او تشکر کرد و اصرار داشت دست ایشان را ببوسد که آخرش هم موفق نشد.
وقتی دوباره سوار ماشین شد، بلند داد زد: خداااااااااااااااااااااااا! اوووفففففففف! چه عطری!!! آقای راننده این عطر این خانومهس مونده تو ماشین؟. بعد نفس عمیقی کشید و گفت: آخخخخخخخخخخخ. چه عطری. آدمو مست میکنه. و باز داد زد: خدااااااااااااااااااااااااااااااااا! منو بکش.
من و راننده و مسافر دیگر داشتیم میخندیدیم که به همسفر دیگرمان برخورد و گفت: آخه شما چی میدونین اشکولا؟! نمیدونین اینا چه عطرایی میزنن. یَِِک عطر خفنی میزنه مهناز افشار.
ما باز هم خندیدیم. و گفت: میخندین بدبختا؟ الناز ، لیلا ، آناهیتا (؟)، اینا یه عطرایی میزنن (….).
راننده که گل از گلش شکفته بود گفت: مگه تو اینا رو دیدی؟ مرد خیلی جدی گفت: من با همهشون عکس گرفتهم. راننده پرسید: توی ارباب جمشید؟ گفت: نه بابا. باید جاشو بلد باشی. خداااااااااااااااااااااااااااااااا! آقای راننده یه پولی بده بهم من هیچی پول ندارم. اجرت با مولا.
مرد پیاده شد و پانصد تومنی کاسب شده بود. در حالی که دور میشد فریاد میزد: خدااااااااااااااااااااااااااااااااا! منو بکش!
راننده زیر لب گفت: خدا لعنتشون کنه … و صدای رادیو را زیاد کرد:«یه روز خوش، یه هوای خوب، به استقبال بهار میریم، در حالی که شور و نشاط همه جا رو فرا گرفته و شور و شوق خرید شب عید به وضوح در خیابونها به چشم میخوره. افتخار میکنیم که ایرانی هستیم. افتخار میکنیم که هموطنان نازنینی مثل شما داریم….»
راننده صدای رادیو را خفه کرد و گفت: زرشک…
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
عجب چیز باحالی میگفته یارو:خداااااااااااااااااااااا! منو بکش!
حال کردم با این جمله.
خیلی حال کردم!..
خیلی جالب بود عمو رضا
از چند منظر قابل بحثه ولی جالبترش همون زرشک بود و خواصش
ممنون
عجب سوژه ای! یه عامل دیگه به بدبختی ها مون اضافه شد! عطر الناز و لیلا و آناهیتا :))))) آخه شما چه می دونین.. ..این شوق خرید شب عید و چه کنیم ؟ واقعا زرشک…..زرشک خواص دارویی داره ولی خیلی ترشه……..خداااااااااااااااااااااااااا:)))))
یکی از دوستان از سفر تهران به شمالش خاطره ای واسم تعریف کرد که دو نفر سرباز تو اتوبوس نصفه شبی در حد گل گاو زبون حال بد کن شده بودن!! دیدمت برات تعریف می کنم…
سلام آرضا.
از خونه تا کوچه سام قدم بزنی بهتره , هم برای سلامتیت خوبه و هم سوژه های بهتری گیرت میاد.
و از همه مهمتر , بیشتر افتخار میکنی که ایرانی هستی……( یه روز خوش….. یه هوای خوب )…..!!!!
——————–
پاسخ: درود بر آقا مهران گل گلاب. دلم برات تنگ شده جونم
سلام خدا. خسته نباشی. بی زحمت سر راهت داری می ری آون آقا رو بکشی منو هم بکش. خیلی ممنون.
پس عطر خانم ها هم یه جورایی نوید بخش بهاره؟!پس همیشه بهاره….
مرسی ، جالب بود