گر بال و پری بود خیال سفری بود
در فرصت پرواز غم مختصری بود
زخمیو زمینگیر، هوایی به سرم نیست
میراث من این خاک سیاه پدری بود
از پرسهی بیهودهی دلتنگ چه حاصل؟
ناسازهی درجا زدن و دربهدری بود
این قصهی تکراری و بیجاذبه ایکاش
در دست نویسندهی جذابتری بود
*
نیرنگ برادر خبر از پیش نمیداد
دیری است که اینجا ته چاهم، خبری نیست
تا دست خدا دست دعایم بفشارد
من منتظرم، چشم به راهم، خبری نیست
تقدیر چنین بود، چه حاجت به گلایه
دل خوش نکن، از ناله و آهم خبری نیست
یوسف به سعادت رسد از چاه و لیکن
بر رستم دستان ز خدا هم خبری نیست
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز