احتمالا یکی از ویژگیهای مهم آدمیزاد مانند هر جاندار جنبندهی دیگر این است که به وقت مصیبت و آسیب، سر در لاک فرو میبرد، از هیاهو و تکاپوی جنبندگان میگریزد و به گوشهای دنج میخزد. جنبنده را توان محدود است و در دل طوفان اضطراب و درد که از بلایای زندگی برمیخیزد چارهای جز مدیریت اقتصادی توان جسمانی و روانی نیست. مثال قورباغهها که به رخوت زمستانی میروند. هستند و نیستند. گوشهای متروک زیر دست و پای لای و لجن خواب رخوت میکنند و جم نمیخورند که شکار نشوند. آنقدر در همان حال میمانند تا فصل تازه از راه برسد با نا و توانی تازه در کشکول.
نگارنده از دیرباز این خصلت خزندگانی را با خود بر تن خاک کشیده بود و با آن بیگانه نبود. بسی پیش از آن که به مصایب عظمای روزگار گرفتار آید این احوال را زیسته بود. اما در واپسین سال قرن ۱۴ هجری خورشیدی با مرگ مادر نخستین نشانه برای سر به لاک بردن راستین ظهور کرد. و با مرگ پدر قریب به یک سال بعد، این درد به اوج سهمیخود رسید. پیش از این دو رخداد بد، همهگیری ویروس دستکار گلوبالیستهای اهریمنصفت تراجنسپرست، زندگی منزویانه را به من هم تجویز کرده بود.
روزهای بسیاری به بیهودگی گذشت گرچه در رخوتی مخدروار. خود را در مغاک این رخوت طولانی رها کردم. هیچ نکردم جز اندکی روزمرگی برای نان شب و بقیه را به سکر شطرنج گذراندم. نه دل و دماغ کتاب داشتم و نه تماشای فیلم. دو سال از عمرم به بیهودگی محض گذشت. حسرتی بر دلم نیست. چون زندگانی در همه جای این سیارهی نفرینی به تعلیق درآمده بود. دستکم من شطرنجم را شتابنده بهبود بخشیدم. دیگرانی که میشناسم جز روزمرگی کسالتبار موظفی خود، هیچ چیز تازهای نه اندوختند و نه آموختند.
حالا در آستانهی سال ۱۴۰۱ من دوباره همان جان بیقرار پریروزانم. میخواهم از نو سیر در ادبیات و سینما را بیاغازم. به شکلی تازه. به سبک تازه. با مرام باراندیده و نگاه زخمیخودم. دیگر دلیلی ندارم که امکان رسانهای همین شبکههای اجتماعی موجود را خوار بشمارم و دست به تولید محتوا و نشر آن نزنم.
من از روزهای بسیار سخت جان به در بردم. بدون کمترین همراهی و همدلی رفیق و نارفیق. و این مصممترم میکند به آیین وسعت و تنهایی. من از طوفان مصیبتهای بزرگ برگذشتهام و بر ساحل آفتابی امروز درود میفرستم به تو خوانندهی این سطور. درود بر فردا.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز