تازهتزین فیلم نوری بیلگهجیلان نه بدترین فیلمش است و نه بهترین فیلمش. بیتردید ارزش تماشا دارد. لحظههای خاص هم کم ندارد مانند به سخره گرفتن مردانگی سینماتیک در هنگامهی وصل؛ دقیقا جایی که بدون کات، کات میشویم از دنیای حقیر زمستانی قصه و آموزگار هوسناک را در دوپینگ جنسیاش همراهی میکنیم (تاکید فیلمساز بر فراتر از ناتوانی عارضی و چیزی در مایههای اختگی بنیادین است. شوخی فالیک زمخت در پوستر گواه این پندار است). یا آن ادای دین محشر در نمای یکی مانده به آخر فیلم به فیلمساز محبوبش عباس کیارستمی و کمپوزیسیونهای درختاندودش.
پرگوییهای چخوفمآبانهی فیلمهای جیلان آزارم نمیدهد. این هم یک جور سینماست. زمان طولانی ادایی فیلمهایش هم اذیتم نمیکند. گاهی فیلمهای کشدار و طولانی، لطف خاص خودشان را دارند. اما با برخی از دغدغههایش یکدل نیستم.
رودربایستی را کنار بگذاریم. با هیچ بزک و دوزکی، پدوفیلی را نمیتوان احترامبرانگیز یا حتی رمانتیک دانست. در محدودهی نفرینی جهان سوم که ترکیه با وجود شلنگاندازیهایش برای اروپایی شدن، بخشی از آن است، بچهبازی و شاهد بازی و کودکهمسری و… بخشی از سنت و تاریخ مقدس و نامقدس است. پدوفیلی که مقولهی ناخنکخور و تابوزدودهی ووکیسم این زمانه استٰ به طرز شگفتانگیزی مخرج مشترک فاضلاب تاریخی مشرقزمین و چپولیسم امپراتوری رسانهای غرب شده است.
پیش خود شرمسارم که فیلمساز محبوبم در موضعی کاملا خنثی و بیطرف، پدوفیلی را جای رمانس قالب میکند، اما دلخوشم که ناقهرمان قصهی او پکیج کاملی از رذالتهای معمول آدمیزادگان است و فیلمساز این را هم خنثی و بیطرفانه نمایش میدهد. این رذالتهای عادی و عادتی، الگوی متعارف زندگی غالب سرنشینان زمیناند. میخواهم خوشبین بمانم و فرض کنم جیلان زیادی به هوش بالای تماشاچیان (همان غالب آدمیزادگان) اعتماد داشته و تلاش آموزگار برای والایش پدوفیلیا به رمانس هم تکهی دیگری از رذالتهای این شخصیت فرهیخته(!) است.
در نگاه من درباره علفهای خشک، در قیاس با فیلم قبلی جیلان درخت گلابی وحشی و دغدغههای خطیر و بزرگش چند گام به پس است. تجربهی تماشای آن فیلم که کاش میتوانستم به وقتش دربارهاش بنویسم، جادویی و هولناک بود و تکههای بیقیمتی برای آرشیو سینمای ذهنم به یادگار گذاشت. کابوسی که در آن سگ به رود پرید… و آن چاه پایانی و میراث پدر. یاد باد!
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز