از همین حرف‌های خودمانی

 

سلام مخاطب من

مهم نیست که دوستم هستی و آثارم از نقد فیلم تا شعر و داستان را دوست داری یا برعکس، به قصد دیگری خواننده‌ی همیشگی این سایت شخصی شده‌ای. مهم نیست که نظرت را با من شریک می‌شوی یا می‌خوانی و کم‌ترین واکنشی نشان نمی‌دهی. همین که به اندازه‌ی یک کلیک چراغ این‌جا را روشن نگه می‌داری خودش کلی ارزش دارد. یکی از دوستان و همکاران نسبتا جوان اما باسابقه‌ی مطبوعاتی‌مان روزی به دوست دیگری که از او خواسته بود برای دیدن مطلبی به سایت آدم‌برفی‌ها برود گفته بود من به اندازه‌ی یک کلیک هم حاضر نیستم رونق به سایتی که مدیرش رضا کاظمی‌باشد بدهم از بس که از او بدم می‌آید. البته امروز همین دوست عزیز، کلی محبت نثار این جانب می‌کند و من هم البته نه این محبت و نه حتی آن نفرت را اصلا باور نمی‌کنم.  ما آدم‌ها چیزی جز همین نوسانات هورمونی / خلقی نیستیم. آدم با اصول و عقیده‌ی مشخص و ثابت دیگر مال افسانه‌هاست. باد به هرجا بوزد، همان است.

این چندوقت دست‌مایه‌های خوبی برای نوشتن در کار بود: از مرگ ناصر حجازی که یک‌شبه اسطوره‌اش کردند تا فضای باز هم عصبی حول و حوش فیلم کیمیایی و کلی چیز دیگر در این بازه‌ی زمانی. چیزهای خصوصی‌تری هم بود که می‌توانست انگیزه‌ای برای نوشتن هرچند در لفافه باشد و … ولی دستم نرفت درباره‌ی هیچ‌کدام بنویسم. مشغول کارهای مهم‌تری ـ دست‌کم از نظر خودم ـ بودم مانند ادامه‌ی تلاش به ثمر رسیدن فیلم‌نامه‌هایم از موسی ـ که کیمیایی به شکلی ناباورانه بعد از جلسه با تهیه‌کننده و کلی قول و قرار سر کارمان گذاشت ـ  تا پرده‌ها ـ که هنوز هم امید ساخته‌شدنش بیش‌تر از موسی است ـ ، نوشتن نمایشنامه‌ای با نام حلقه‌ی مفقوده به کمک دوستم هومن نیکفرد، پیگیری انتشار اولین مجموعه داستانم کابوس‌های فرامدرن، نوشتن فیلم‌نامه‌ی فیلم کوتاه بعدی یک نمایش کشدار. مذاکره برای طرح یک مستند که تهیه‌کننده‌ای آن را پسندیده و کاری نو و منحصر‌به‌فرد خواهد بود و …

یاد گرفته‌ام که فقط باید انتظار کشید و متاسفانه اگر به طور مستقل و بی‌پشتوانه‌ای خاص سراغ کارهای کتاب و فیلم‌نامه و این‌ها بروی به شکلی کاملا معنادار باید زمان زیادی را به انتظار بگذرانی. وقتی هم که دستت به هیچ جا بند نیست و هر اعتراضت بهانه‌‌ای به دست می‌دهد که کارت کن‌فیکون شود، بیش‌تر مجبور می‌شوی سکوت کنی و فقط بگذاری همه چیز آن قدر پیش برود که خودش درست شود.

درباره‌ی همین کار مطبوعاتی هم همین طور بوده. هنوز هم گروهی با جوان‌ترهایی که ذوق نوشتن دارند نامهربانانه رفتار می‌کنند. شاید عقل حکم می‌کند که من دیگر خرم از پل گذشته و نباید این‌ها را بنویسم ولی لعنت بر من اگر گذشته‌ی نه چندان دور خودم را فراموش کنم. بد نیست آدم یادش باشد چه بود و بر سرش چه رفت و چه شد. خیلی از مخاطبان این گاه‌نوشت، جوان‌های مشتاق نوشتن هستند. یقین دارم حس هم‌سان‌پنداری آن‌ها پس از خواندن یادآوری‌های مکرر من از حال‌وروز بد اولیه، به‌شان کمک خواهد کرد که مصمم‌تر و عاشقانه‌تر راه‌شان را ادامه دهند. همیشه برگ‌هایی می‌ریزند و برگ‌هایی تازه بر شاخه‌ها خواهند رست. این مرام زندگی است.

و اما همراهان همیشگی این خانه‌ی کوچک و دنج: یک دنیا سپاس برای حضورتان که بی‌رونقی و رکود و سکون این‌‌جا هم نتوانست شما را براند و به دست‌نوشته‌های این برادر‌تان نظر لطف داشته و پرسش‌ها و حرف‌های‌تان را گاه با او در میان گذاشته‌اید؛ چه به صورت کامنت و چه با پیغام خصوصی. می‌دانم که نصیبی از زرق‌وبرق و‌های‌وهوی معمول و محبوب ندارم اما هرچه را در چنته دارم با شما قسمت می‌کنم و همین که گاهی مورد پسند شما باشد برایم کافی است. این‌ها را نوشتم که فکر نکنید حواسم نیست. از عسل‌مهر که همیشه مهر شیرینش با این سایت است تا نیما رضایی که در روزهای رخوتم جویای احوال شد. مگر این چیز کمی‌است؟ درود.

 

16 thoughts on “از همین حرف‌های خودمانی

  1. چرا رضا.چیزهایی بیشتر از نوسانات هورمونی/خلقی هست که هیچ وقت عوض نمیشه…اینکه تو را به خاطر همین صداقتت دوست داریم.با همیم.شک نکن.
    ————-
    پاسخ: صفای تو

  2. من و سایت کابوس های فرامدرن
    خیلی دلنشین بود و من رو برد به فکر. اینکه اینجا رو اولین بار چطور پیدا کردم. احتمالا بعد از خوندن یکی از نوشته هاتون تو فیلم یا …نمی دونم. هر چی که بوده، نزدیک دو سال اینجا بودن و خوندن نوشته هاتون کارتقریبا هر روزم وتاثیرمحسوس و نامحسوسش برام انکار نکردنی.
    اگه بیشتر جزو اون دسته هستم که می‌خوانم و کم‌ترین واکنشی نشان نمی‌دهم، این رو به کسی که نوشتن (به ویژه از احساس) رو سخت ترین کار دنیا می دونه و انشای خیلی بدی هم داره (نمونش این متن) و درمواردی هم فکر می کنه که شاید اصلا نظرش مهم نباشه، ببخشید.
    از صمیم قلب امیدوارم همه کارهای برزمین مانده تون در آینده نزدیک به بار بنشیند.
    راستی گفتید که نصیبی از زرق‌وبرق و های‌وهوی معمول ندارید. شخصا اینو به عنوان مزیت اینجا می دونم و امیدوارم که هیچوقت هم اینجوری نشه
    ———–
    پاسخ: پیروز باشید و پایدار. ممنون

  3. ما هم حواسمان بهت است داش رضا. خیلی هم زیاد. گاه با ردپا و گاه بی صدا. اما همیشه…
    ——————-
    پاسخ: سالاری مسعود جان. بزرگواری.

  4. هیچ وقت اونروزارو یادم نمیره. آشناییم با آدم برفی ها. اون are you doctor? اوله کابوس های فرامدرن و سماجتم برای نوشتن و اذیت کردن رضا کاظمی. نشستن پای اینترنت و چک کردن ایمیل و هر ده دقیقه سر زدن به آدم برفی ها برای به روز شدن. ما به شما افتخار می کنیم آقا. سرت سلامت
    ———–
    پاسخ: ما هم به شما افتخار می‌کنیم آقا. زنده باشی

  5. سلام بر جناب کاظمی و همه ی دوستان
    چیزی که بیش از تسلط و آگاهی شما بر سینما، ادبیات و … برام ارزشمنده و باعث علاقه ی من به شما شده همین منش عالی و یکرنگی شماست.
    ————–
    پاسخ: سلام. چوب‌کاری می‌فرمایید. امیدوارم روزی این طوری که توصیف کردید بشم.

  6. پایدار و برقرار باشین ما که مشتری پرو پا قرص کابوس های فرا مدرن ایم ولی یه گله واسه یه فیلمنامه که واستون فرستادم سر کارمون گذاشتین
    ——————–
    پاسخ: نه واقعا سر کار گذاشتن نیست. همین الان حدود ده تا فیلم‌نامه از دوستان دارم و واقعا کم‌ترین فرصتی برای خواندن هیچ‌کدام ندارم. حتی دوست فیلم‌‌سازم آقای بیگلری و آقای ذبیح رحمانی (تهیه‌کننده) فیلم‌های‌شان را دادند که ببینم و هنوز وقت نشده. می‌دانید، قبلا کم‌کارتر از حالا بودم. حالا چند ماهی است که مسئولیتی به دوشم افتاده که وقت خالی برایم نمی‌گذارد.

  7. با نوشته ای برای ناصرجرم آپم،خوشحال میشم بهم سربزنید!
    ——————
    پاسخ: تبلیغ مجانی نداریما! مخصوصا واسه فیلم آقای کیمیایی که عالم عشق و معرفته!!! 🙂

  8. عمو رضای گل سلام
    میدونی که من هر روز یه سر میام و مزاحم میشم.اگه مثه قبل نظر نمیزارم نزار به حساب بی وفایی، گفتم که سال بدی رو شروع کردم که نحسی اش هنوز ادامه داره ، خیلی خوشحالم که هنوز چراغ اینجا روشنه ، شاید خودت ندونی ولی اینجا واسه من یه ارزش خاصی داره.صفای وجودت عمو رضا
    —————-
    پاسخ:سلام امیرو. این نحسی چی بوده که هنوزم ادامه داره؟ چه کمکی از من برمیاد که کمی از اون فضا دورت کنم؟ برقرار باشی و تندرست.

  9. سلام

    صادقانه بود.

    در دنیای پر مشغله امروزی لطف بزرگی است از جانب کسی که شایدنمی‌شناسیم‌اش اما او زمانی از وقت واندیشه‌اش رابرای ما صرف کرده است و این عین مهربانی ورحمت است.

    من هم خواننده‌ی همیشگی سایت شما هستم. واقعاً در برخی موارد چیزهای زیادی یاد می‌گیرم و همین را مرهون شما هستم.

    با تشکر
    ——————-
    پاسخ: سلام. شما واقعا لطف دارید. من چیزی برای آموختن به دیگران ندارم و فقط سعی می‌کنم درس‌هایی را که آموخته‌ام پس بدهم. ما همه مدیون بزرگان قبل از خود هستیم و به گمان من دیگر در این روزگار کلونی‌ها بزرگی سر برنخواهد آورد.

  10. امید که اهدافتان عملی شود.
    اما عجالتا درباره ناصر حجازی که گفتید. شاید چندان مناسب نباشد که پای این نوشته نظرم را بگویم اما بهرحال اینکه یک شبه اتفاق افتاد را قبول ندارم. من مثلا پرسپولیسی‌ام (این که می گویم مثلا به خاطر دلزدگی از حال‌ و‌‌ روز فوتبال این دیار است) و راستش ارادتی هم به ناصر حجازی ندارم. موجی که پس از مرگش به راه افتاد چه در تشییع پیکرش و چه پس از آن در محافل رسانه‌ای داخلی و خارجی، به نظرم اصلا قلابی یا سطحی نبود. او محبوب بود. مادرم که کوچکترین میانه‌ای با فوتبال ندارد پس از شنیدن خبر مرگ او چنان افسوس خورد که نمونه‌اش را در واکنشش برای فوت نزدیکان دیده بودم! غرض اینکه او همچنان در یادها مانده بود. اما با خرج کردن واژه اسطوره مخالفم و فکر می‌کنم دیگر دوران اسطوره‌ها تمام شده و هیچ اسطوره‌ای نزدیک و دست‌یافتنی حداقل برای حال ما نیست. پیشنهاد می‌کنم مطلب آقای مهرداد خدیر را در هفته‌نامه امیدجوان (شنبه ۷ خرداد شماره ۷۲۵ صفحات ۶ و ۷) که درهمین خصوص است اگر نخوانده‌اید و اگر بیابید مطالعه کنید.
    ——————-
    پاسخ: او محبوب بود اما یک‌شبه اسطوره‌اش نامیدند. من هم فقط با همین کلمه مخالفم.

  11. وظیفه خودم می دونم که جویای احوال و پیگیر نوشته هاتون باشم و این کمترین کاری که میتونم در قبال محبت ها و راهنمایی های شما انجام بدم.
    و…
    “هرچه را در چنته دارم با شما قسمت می‌کنم…”
    به خاطر همینه که از ته دل و با اشتیاق کامل اینجا سر می زنم و منتظر نوشته هاتون بودم،هستم و خواهم بود.
    ببخشید این سوال رو می پرسم ولی این جمله مال شماست یا بزرگ دیگری؟
    “همیشه برگ‌هایی می‌ریزند و برگ‌هایی تازه بر شاخه‌ها خواهند رست. این مرام زندگی است.”اگه برای شماست که واقعا محشره و اگه برای کس دیگریست،بازم محشره!
    راستی آقای کاظمی چند وقت پیش در یکی از همین پست های خودمونی گفتید که یک سوپرایز دارید.این سوپرایز یکی از همین فیلمنامه ها یا کتاب هاست یا چیزی فراتر از همه اینها؟؟؟
    همیشه سلامت باشید

  12. سلام آقای کاظمی عزیز…
    برای آمدنم به اینجا منتی بر شما نیست که بر من هست . از همان زمان که با اینجا آشنا شدم خیلی زود شد همدم شبهای تنهائی من (آن زمان در غربت و تنها بودم). با اشتیاق نوشته هایتان را دنبال می کردم و حرفهای دلتان که آنقدر صمیمی بود که بر دل می نشست. خلوص از آنها می تراوید. اینجا نمی آیم که حواستان بهم باشد اما می فهمم که هست! می آیم تا گاهی دل گرفته ام باز شود . پس بر شما منتی نیست که بر من هست.

  13. با سلام و درود. من هم روزگاری از دیار روزنامه نگاری بودم و نقد فیلم. نوشته هایی برای مجله فیلم فرستاده ام برای چاپ و نیز برای سایت فیلم.شما می توانید از سبک نوشته هایم در وبلاگ آشنا شوید. با تشکر

Comments are closed.