یک
اما روزگار تلخی است
سرنوشت این دستهای فقیر
به چشم تو گره خورده
و تو از خواب هفت پادشاه دل نمیکنی
دو
بیهوده است
تو راه رفته را برنمیگردی
من راه نرفته را نمیروم
به هم نمیرسیم
سه
پشت این روزها
فردایی اگر نباشد
پشت این ابرها خورشیدی…
پشت پلکهای تو اما نگاهی هست
که دوستش دارم
چهار
کمیتا قسمتی آرزوی مرگ دارم
با ابرهای پراکنده
در مه غلیظ صبحگاهی
باران ریز هم شاید ببارد
الحمد قل هوالله…
پنج
تو دستخطت بد نیست عزیز دل
اما شرمنده
من خط هیچکس را نمیخوانم
شش
تا اطلاع ثانوی دیوانه میشوم
به علت فوت شمعها این مغازه تعطیل است
بازگشت عارفانهام مبارک است
دریا به چاه حسادت میکند
من به چشمهای ستمگر تو
تو به قورباغههای کاغذی
قورباغهها به رستبیف با پنیر پارمسان
پارمسان به پارمیدا
پارمیدا به زلیخا
زلیخا به خربزه
خربزه به یوسف
یوسف به چاه
چاه به دریا
دریا به پوز سگ
سگ به رد پای گرگ
گرگ به پدرت
پدرت به پدرش
پدرش به برگمان
برگمان به اولمان
اولمان به تراختور
تراختور به هیچ چیز حسادت نمیکند
یادت باشد
تا اطلاع ثانوی دیوانه میشوم
… به عقل شما
شما هم … به هیکل من
این به آن به در
این به آن ددر
به آن نشان که روزگاری
شیپورچی
پسر شجاع را به کهریزک قصهها برد
آنک کهکشان راه شیری
پرچرب و پاستوریزه
از «خونهی مادربزرگه…»
تا « همه چی آرومه…»
راه درازی نبود
کشیدیم و دراز شد
دراز به دراز خوابید توی تابوتی از چوب بلوط
گفت آن یار کزو گشت… سعدی از دست خویشتن فریاد
هفت
نه نمرودی از ابراهیم جَست
نه فرعونی از موسی
و نه ما از تخم دو زردهای
که خروس شد به توان دو
افتاد به جان کُرچمان…
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز